جمعه 06 مهر 1403 - 12:54

کد خبر 103409

شنبه 03 تیر 1402 - 19:45:32


«قصه‌های جورواجور» برای بچه‌ها  


ایسنا/ «قصه‌های جورواجور» با موضوع ادبیات کهن نوشته محمود پوروهاب برای بچه‌ها منتشر شد.

 این کتاب با تصویرگری سیدرسول نبوی در ۲۷۲ صفحه و با قیمت ۱۳۵هزار تومان در انتشارات کتاب جمکران به چاپ رسیده است.

در معرفی ناشر از این کتاب آمده است:  ادبیات کهن هر کشور، بخش مهمی از حافظه‌ جمعی مردم آن سرزمین است. ادبیات کهن گنجینه‌ای است از تاریخ، فرهنگ، تغییرات زبانی و دیگر مسائلی که در گذر زمان مردم هر جامعه تجربه کرده‌اند. این آثار، پلی‌ست میان نسل‌های جدید و مردمانی که در سالیان دور در همان سرزمین می‌زیسته‌اند.

بدیهی است که نمی‌توانیم از بچه‌ها انتظار داشته باشیم مفاخر ادبی فرهنگی و کتاب‌های کلاسیک ادبیات فارسی را بدون این که از آن‌ها متنی خوانده باشند بشناسند و صد البته این نیز بدیهی است که نمی‌توان انتظار داشت بچه‌ها یک‌راست به سراغ خود متن اصلی کتاب‌هایی مانند «بهارستان» یا «کلیله و دمنه» بروند. متن‌هایی که برای خود ما هم سخت‌خوان هستند.

برهمین اساس در کتاب «قصه‌های جورواجور» آقای محمود پوروهاب بهترین و مناسب‌ترین قصه‌ها را از منابع مختلف و اصیل انتخاب و در قالبی جدید با زبان و زاویه دید تازه‌تر ارائه کرده است. اما گزینش قصه‌ها و روش کار مؤلف در این مجموعه بیشتر براساس تنوع و گوناگونی آثار نویسندگان بوده است و قصه‌ها از جهت محتوایی در سه بخش دسته‌بندی شده؛ قصه‌هایی بر مبنای آموزشی، تربیتی و اخلاقی، قصه‌هایی با درون‌مایه‌های کاملاً مذهبی و قصه‌های طنزآمیز. 

از نقاط قوت این اثر زبان ساده و قابل فهم آن برای کودکان است؛ به گونه‌ای که از نوشتن واژه‌های غیرقابل فهم و نامأنوس پرهیز شده است. خواندن این کتاب به همه کودکان و نوجوانان و افراد علاقه‌مند به حوزه ادبیات توصیه می‌شود.

در برشی از کتاب از کتاب می‌خوانیم:  چند جوان جلوی یک مغازه زیر سایه نشسته بودند؛ می‌گفتند و می‌خندیدند. یک جوان قدبلند با دیدن پیرمرد گفت: «بچه‌ها! این پیرمرد قوزی را ببینید. طوری خمیده به این سو می‌آید که انگار صد کیلو بار بر پشتش دارد.»

یکی دیگر گفت: «آن قوزی که او بر پشتش دارد، کمتر از صد کیلو هم نیست.»

همین که پیرمرد خواست از کنار آن‌ها رد شود، جوان قدبلند با خنده و مسخرگی گفت: «چطوری پهلوان؟!»

پیرمرد ایستاد. کمی تنش را بالا کشید. عصایش را در دست جابه‌جا کرد و با دستمالی عرق صورتش را پاک کرد. بیچاره بدجوری دست‌هایش می‌لرزید.

جوان قدبلند به قوز پشتش اشاره کرد و گفت: «عمو قوزی! این کمان را چند خریده‌ای؟ بگو تا من هم یکی بخرم.» بعد او و دوستانش زدند زیر خنده.

پیرمرد لبخند تلخی زد و جواب داد:...



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط