جمعه 06 مهر 1403 - 07:53

کد خبر 105446

دوشنبه 05 تیر 1402 - 14:00:00


قند پارسی/ حکایتی از شیخ بهائی


آخرین خبر/ آورده اند که روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند، به تمام آرزوهایش می رسد .
شیخ مدتی از جواب دادن به مرد طفره رفت و در آخر به مرد گفت که: «اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید به دست نااهل بیافتد »، اما برای اینکه مرد هم را دست خالی نفرستد، دستور پختن یک نوع فرنی را به او یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد، اما نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب می‌رود و شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رونق می‌گیرد، طمع می کند و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود و بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ از او جویای علت می شود و بعد از شنیدن داستان به مرد می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.» 



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط