جمعه 18 آبان 1403 - 13:24

کد خبر 15692

جمعه 18 فروردین 1402 - 12:00:00


دوبراوکا اوگرشیچ، جستارنویس کروات-یوگسلاو درگذشت


وینش/ دوبراوکا اوگرشیچ نویسنده و جستارنویس کروات ماه مارس امسال در آمستردام از دنیا رفت. او بعد از فروپاشی یوگسلاوی در مقابل ناسیونالیسم رو به افزایش در زادگاهش که به کشور جدید کرواسی تبدیل شده بود موضع منفی گرفت و از کشورش خارج شد و به هلند رفت. اما در طول تمام زندگی‌اش درباره همین وطن نوشت. درباره نوستالژی به فرهنگ یوگسلاو و درباره چیستی و چرایی کروات بودن و یوگسلاو بودن. از این نویسنده کتاب‌های «البته که عصبانی هستم»، «وزارت درد» و «بابا یاگا تخم گذاشت» به فارسی ترجمه شد و مورد توجه مخاطبان فارسی‌زبان قرار گرفت.

 
 دوبراوکا اوگرشیچ، داستان‌نویس و مقاله‌نویس کروات ماه مارس امسال از دنیا رفت. هرچند به راحتی نوشتیم «کروات»، اما کل زندگی او زیر سایه این تعلق قومی/ملی قرار داشت. زیرسایه این که او کروات است، یوگسلاو است، جهان‌وطن است، پست یوگوسلاو است یا چنان که خودش یک بار گفت به جمهوری ادبیات تعلق دارد.

اوگرشیچ هنگام مرگ 73 سال داشت و در آمستردام از دنیا رفت که در تمام سی سال اخیر میزبان او بود. پتار میلات، ناشر اصلی آثارش در کرواسی، مرگ او را تایید کرد. خانواده او دلیلی برای این مرگ ذکر نکردند.


از اوگرشیچ در فارسی ابتدا کتاب «البته که عصبانی هستم» با ترجمه خاطره کردکریمی چاپ شد که گلچینی از پنج جستار کتابی است که در زبان اصلی «فرهنگ کارائوکه» نام دارد. «بابا یاگا تخم گذاشت» (ترجمه طهورا آیتی) و «وزارت درد» (با ترجمه نسرین طباطبایی» کتاب‌های دیگر او بودند که به فارسی ترجمه شدند و او به همراه اسلاونکا دراکولیچ نویسنده هموطنش نزد مخاطبان فارسی‌زبان خیلی محبوب شدند. هرچند محبوبیت او کمتر از دراکولیچ (نویسنده کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم») بود.

زندگی دوبراوکا اوگرشیچ تحت تاثیر موضعی قرار گرفت که او در قبال استقلال کرواسی بعد از فروپاشی یوگسلاوی و سپس جنگ‌های قومیتی این کشور ابراز کرد.

اوگرشیچ سال 1949 در کرواسی به دنیا آمده بود. سه سال بعد از تشکیل جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی و سه سال قبل از روی کار آمدن رسمی ژنرال یوسیپ تیتو. سی سال اول زندگی‌اش را در یوگسلاویِ تیتو گذراند و وقتی در 1991 کشور تقسیم شد، ناسیونالیسم تهاجمی کروات‌ها را هضم نکرد و نپذیرفت و جلوی آن ایستاد. آن هم در حالی که کشور تازه تاسیس در جنگ با صرب‌ها بود. این موضع به مذاق هموطنانش خوش نیامد و او را تلویحاً به خیانت به کشورِ در حال جنگ متهم کردند. اوگرشیچ از یک بورس تحصیلی استفاده کرد و به هلند رفت و زندگی‌اش را در تبعیدی خودخواسته گذراند.

به گزارش نیویورک تایمز، در دهه 1980 اوگرشیچ سی و اندی ساله به عنوان یکی از بهترین رمان‌نویسان جدید یوگسلاوی مورد ستایش بود و از او به عنوان آینده ادبیات این کشور یاد می‌شد. به ویژه با انتشار کتاب «فوران جریان آگاهی» که سال 1988 منتشر شد جوایز زیادی به دست آورد. این کتاب داستانی طنز و سیاه داشت درباره دسیسه‌های رایج در یک کنفرانس چندملیتی نویسندگان. اوگرشیچ که تحصیلات معتبری در دنیای بلوک شرق داشت و ادبیات تطبیقی و ادبیات روس خوانده بود، در این رمان فرصت خوبی داشت تا شناخت خودش را از فرهنگ‌های مختلف و کلاسیک‌ها نشان دهد.

اما دوران خوشی خانم اوگرشیچ کوتاه بود و یوگسلاوی و دنیای آن از هم پاشید و فرانیو توجمان در کرواسی، زادگاه اوگرشیچ، به قدرت رسید و تمام دهه 90 قدرت را در دست داشت و حدود پنج سال کل منطقه بالکان در آتش جنگ بین صرب‌ها، کروات‌ها و بوسنیایی‌ها سوخت. اوگرشیچ که پیشتر چندقومی بودن یوگسلاوی را تحسین کرده بود در مقابل این ناسیونالیسم تهاجمی و روحیه میلیتاریستی حاکم‌شده بر کشورش (کشورش یعنی کرواسی یا یوگسلاوی؟ چون این روحیه در جمهوری‌های دیگر هم حاکم شد) ایستاد. در این مصاحبه می‌توانید نقطه نظرات دقیق‌تر او درباره نگاهش به مفهوم وطن و تعلق و کرواسی و یوگسلاوی را بخوانید.


او و چهار نویسنده زن دیگر از طرف همکاران سابق‌شان لقب «پنج جادوگر کروات» را گرفتند و موجی از نفرت علیه آن‌ها شکل گرفت. درباره این لقبش گفته بود: ««ابتدا شوکه شدم، اما سپس آن را به عنوان یک نام شریف پذیرفتم. تصمیم گرفتم جارویم را بردارم و پرواز کنم.» مقاله اصلی کتاب «البته که عصبانی هستم» با عنوان «مساله‌ی زاویه دید» درمورد همین چالش بزرگ زندگی اوست. درباره این کتابش هم نقدی از روبرت صافاریان با عنوان «فشار ناسیونالیسم و ابهام هویتی در جمهوری کرواسی» را می‌توانید بخوانید.

وقتی در دنیای خارج، مشخصاً در اروپای غربی، از او می‌پرسیدند درباره وطنی که از آن طرد شده (البته او اخراج یا تبعید نشده بود و به میل خود از کرواسی رفت) چه فکر می‌کند، یک بار گفته بود: «درباره‌ی خود می‌توانم بگویم که یک پسایوگسلاو (پُست ‌یوگسلاو) هستم، یک فراملیتی، یا حتی دقیق‌تر، پساملّی (پُست نشنال). باید بگویم که ادبیات پسا ملی رو به گسترش است، همین طور تعداد نویسندگانی که مقیم جمهوری ادبیات هستند.» (هنگام دریافت جایزه بین‌المللی نویشتات در ۲۸ اکتبر سال ۲۰۱۶ در دانشگاه اوکلاهُما)

و در همان مقاله هم نوشته بود: «… اگر کسی بعد از این همه سال یقه‌ام را بچسبد و مجبورم کند به این پرسش مهمل پاسخ بدهم که آیا اصلاً وطنی کروات دارم یا نه، جوابم این است که بله، وطنم مادرم است، یک بلغار.»

اما کروات بودن و اصولاً وطن به این آسانی‌ها هم ول‌کن او و نویسنده جماعت نیست. از قضا باز در همین کتاب: «من کرواسی را ترک کرده بودم، کرواسی من را ترک نمی‌کرد. فکرش مدام برمی‌گشت و طور هیستریکی این حقیقت را به خاطرم می‌آورد که به او تعلق دارم؛ برای همیشه به او تعلق خواهم داشت و همیشه اوست که تصمیم می‌گیرد به من آسیب بزند یا عزیزم بدارد. …»

مشکل دوبراوکا اوگرشیج شاخه‌ای بود از مشکلی که نویسندگان و آدم‌های اروپای شرقی و فرهنگ‌های کوچک این منطقه با خود حمل می‌کنند. فرهنگ‌هایی که خود او در مقاله‌ای دیگر آن‌ها را فرهنگ‌های شهرستانی خوانده بود. قومیت‌های فراوان زیر سلطه امپراتوری اتریش مجارستان، که آن‌قدر بزرگ نیستند که جهانی شوند و در عین حال گویشوران این زبان‌ها و دارندگان این فرهنگ‌های کوچک قادر به گذشتن از آن‌ها هم نیستند. 


اوگرشیچ در سال 1993 کرواسی را برای همیشه ترک کرد. مجموعه مقالات او در سال 1995 با عنوان «فرهنگ دروغ» که شامل نوشته‌هایی بود که از سال 1991 تا 1994 نوشته بود، تشریح دقیقی از چگونگی دستکاری هویت‌های ملی و قومی منطقه برای خدمت به شخصی بود که در مسند قدرت قرار داشت. او در مورد شهر کوچکی نوشت که زمانی برای گرامیداشت تولد جوسیپ بروز تیتو، رئیس جمهور دیرینه یوگسلاوی، درختانی در آن‌جا کاشته بودند اما در موج ناسیونالیسم کرواسی در دهه 1990 این درختان را قطع کردند.

اوگرشیچ جوایز متعددی در زندگی خود گرفت. جایزه ژان امری برای مقاله‌نویسی، جایزه مقاله‌نویسی اروپایی شارل ویون، جایزه ملی اتریش برای ادبیات اروپایی و جایزه هاینریش مان بخشی از این جوایز هستند. کتاب‌های زیادی هم نوشت. اکثراً مجموعه جستارهای خلاقانه‌اش و گاهی هم رمان.

«وزارت درد» از مشهورترین آن‌هاست که سال 2005 منتشر شد. رمانی درمورد استادی یوگسلاو که باید در اروپای غربی به شاگردانش ادبیات یوگسلاوی سابق را درس بدهد. او تصمیم می‌گیرد برای شاگردانش درسی به نام یوگونوستالژی تدریس کند. بوید تانکین در ایندیپندنت درباره این کتاب چنین نوشته است: «اوگرشیچ کاخ هنرش را از دل آوارهای غرق در خون سیاست برمی‌آورد» و در گاردین: «رمانی زیبا و استادانه و خوش‌ساخت، با طنزی تلخ… این اوج خلاقیت اوگرشیچ است.

«بابا یاگا یک تخم گذاشت» نام دیگر کتاب اوست که به فارسی هم منتشر شده. بابایاگا در اساطیر اسلاو و روسی، یک جادوگر افسانه‌ای است که به مدت چندین قرن در سراسر شرق اروپا مورد وحشت مردم به خصوص کودکان بود و به صورت جادوگر هولناکی درآمد و تجسم مرگ شد. به نوعی می‌توان «بابایاگا» را معادل «لولو» در باورهای عامیانه‌ ایران در نظر گرفت. «بابا» در زبان روسی به معنی پیرزن است و «یاگا» هم ریشه در زبان‌های اسلاویک دارد، ترکیب «بابایاگا» به نوعی به معنی پیرزن عجوزه است.

و البته این رمان نگاهی فمینیستی به این اسطوره غیرفمینیستی اسلاوی دارد. و اینطور به پایان می‌رسد: «من، آبا باگای به «پرولتاریا» تعلق دارم، به انترناسیونال عجوزه‌ها، چون من همان زنم! نگویید تعجب کرده‌اید. باید انتظارش را می‌داشتید؛ خودتان می‌دانید که زنان «استاد» ترادیسی‌اند، استعدادی که طی قرن‌ها زندگی زیرزمینی ملکه‌ ذهن‌شان شده و در مهارت‌های بقا «استاد شده‌اند». مگر همان اول به آنان گفته نشده که از پهلوی آدم آفریده شده‌اند و تنها برای آن در جهان جای دارند که فرزندان آدم را بزایند. بدرود، سردبیر عزیز!.»

 


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط