دوشنبه 02 مهر 1403 - 00:53

کد خبر 166841

جمعه 27 مرداد 1402 - 15:00:00


شاعرانه/ تأمل کن و جنگل را به یاد آر


خراسان/ رنج چونان تیغه‏ مقراضی است
که گوشت تن را زنده زنده می‏درد
من وحشت را از آن دریافتم
چنان که پرنده از پیکان
چنان که گیاه از آتش کویر،چنان که آب از یخ
دلم تاب آورد
دشنام‌های شوربختی و بیداد را
من به روزگاری ناپاک زیستم
که حظّ بسی کسان
از یاد بردن برادران و پسران خود بود.
قضای روزگار در حصارهای خویش به بندم کشید.
در شب خویش اما،جز آسمانی پاک رویایی نداشتم.
بر همه کاری توانا بودم و به هیچ کار توانا نبودم
همه را دوست می‌توانستم داشت 
نه اما چندان که به کار آید.
آسمان، دریا، خاک مرا فروبلعید.
انسانم باز زاد.
این جا کسی آرمیده است

که زیست، بی‌آن‌که شک کند
که سپیده‏ دمان برای هر زنده‏‌ای زیباست
هنگامی که می‏مرد پنداشت به جهان می‌آید
چرا که آفتاب از نو می‏دمید.
خسته زیستم از برای خود و از بهر دیگران
لیکن همه گاه بر آن سر بودم 
که فروافکنم از شانه‏‌های خود
و از شانه‏‌های مسکین‏‌ترین برادرانم
این بار مشترک را که به جانب گورمان می‌راند.

به نام امید خویش به جنگ با ظلمات نام نوشتم.
تأمل کن و جنگل را به یاد آر
چمن را که زیر آفتاب سوزان روشن‏تر است
نگاه‏‌های بی مِه و بی ‏پشیمانی را به یاد آر
روزگار من گذشت و جای به روزگار تو داد
ما به زنده بودن و زیستن ادامه می‏دهیم
شور تداوم و بودن را تاج‌گذاری می‌کنیم.

پل الوار

ترجمه: احمد شاملو



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط