شنبه 31 شهریور 1403 - 21:10

کد خبر 188759

دوشنبه 13 شهریور 1402 - 10:30:00


مجموعه کآشوب؛ محرمی که از زبانِ همه ما روایت می‌شود


آخرین خبر/ فرقی ندارد دقیقا کجای این سرزمین هستیم؛ در پایتخت یا شهری دور، در برج یا خانه‌ای کلنگی؛ حتی فرقی هم ندارد که چطور روزگار می‌گذرانیم، چه درسی خوانده‌ایم یا سرگرمِ چه شغلی هستیم؛ هیچ‌کدام از این‌ها مهم نیست وقتی قرار باشد از «محرم» و «عزای حسین‌بن‌علی (ع)» به‌عنوان یک تجربه مشترک یا خاطره جمعی حرف بزنیم. حتی فرقی هم ندارد که چندسال روزگار گذرانده‌ایم، این خاطره و تجربه مشترک، از سال‌های کودکی در ذهن و قلب ما جای گرفته تا بالاخره در موعدی مقرر، روایت شود.
جغرافیایِ یک سرزمین به‌فراخور مناسبات فرهنگی، دینی و اجتماعی آن می‌تواند زمینه‌ساز تجربه‌های مشترک برای افراد زیادی باشد. بسیاری از این تجربه‌های مشترک در حافظه‌های جمعی ما جای می‌گیرد تا سرِ بزنگاه و در مواقع ضرورت، گردوخاکِ آن‌ها از گوشه‌های ذهنِ ما گرفته شود تا در قالب کلمه، روایت شوند.
مجموعه‌ی چندگانه‌ی «کآشوب» با زیرعنوان «روضه‌هایی که زندگی می‌کنیم توسط نشر اطراف با همین هدف منتشر شد تا نویسنده‌هایی مختلف با دیدگاه‌های متفاوت درباره نسبت خودشان و محرم بنویسند. از سال 96 --که اولین مجموعه «کآشوب» با همین نام منتشر شد- تا امروز چهار جلد دیگر از این مجموعه با عنوان‌های «زان‌تشنگان»، «رهیده»، «رستخیز» و «مهمان‌گاه» به دست علاقه‌مندان و مخاطبان روایت- به‌ویژه روایت مذهبی- رسیده است.ویژگی متفاوتِ این مجموعه که توانست توجه افراد زیادی را با هر عقیده و نسبت شخصی با موضوع محرم، جلب کند، شیرینی و سادگی روایت‌هایی بود که هر کدام طعم و لحن اقلیم یا فکری را دارند که نویسنده در آن رشد کرده است. تلاش هر نویسنده با دغدغه‌های متفاوت و نظرگاه‌های متنوع برای رسیدن به عمیق‌ترین خاطرات و تجربیات خود، باعث شده که روایت‌های این مجموعه همگی منحصربه‌فرد و به‌‌دور از یکنواختی باشند.
از طرفی انگار هر نویسنده به‌نمایندگی از طرفِ همه مخاطبان دست به قلم برده‌ تا روایتی از روزهای کودکی، روزهای مدرسه، روزهای روضه‌های خانگی، روزهای جنگ، روزهای آپارتمان‌نشینی و روزهای مهاجرت که نسبتی با محرم دارد، ارائه کنند. از این رو، هر خواننده می‌تواند خودش را در میانه روایتی ببیند که نویسنده به نمایندگی از افراد زیادی درباره آن نوشته است. روایت‌های محرمی مجموعه کاشوب حتی منحصر به جغرافیا و منطقه خاصی هم نیستند؛ ما با روایتی به کانادا سفر می‌کنیم و بعد از آنجا، رهسپار روستایی می‌شویم در همدان. به‌ همین دلیل است که مخاطب خودش را از روایت‌ها دور نمی‌بیند و با آن‌ها احساس قرابت می‌کند. ناگفته نماند که به‌سبب تکثر و تنوع روایت‌ها، ما با بخشی از آداب‌ورسوم اقلیم‌های مختلف، مناسبات فرهنگی، اجتماعی و حتی خانوادگی آن‌ها آشنا می‌شویم. 
به همین دلیل است که مطالعه مجموعه‌ی پنج‌جلدی کآشوب نه‌تنها می‌تواند برای بسیاری از علاقه‌مندان روایتِ شخصی دلچسب و تجربه لذت‌بخشی باشد، بلکه می‌تواند توجه بسیاری از جامعه‌شناسان دینی، پژوهشگران حوزه ادیان و آیین‌های مذهبی را هم جلب کند. همچنین، اگرچه در هر مجموعه، افراد زیادی تجربه خود از مواجهه و فهمی محرم و عزاداری برای امام حسین(ع) را روایت کرده‌اند، اما در نهایت، با وجود این تنوع و تکثر، ما درمی‌یابیم که همه این روایت‌ها انگار در ادامه یکدیگرند. درواقع موضوعی محوری همچون نخِ تسبیح، همه این روایت‌ها را در کنار هم چیده تا دست‌آخر، خواننده بعد از هر روایت، به لذتی از درکِ یک کلِ منسجم برسد که محتوای آن چیزی نیست جز دوست‌ داشتن و علاقه‌مندی به شاهِ شهیدان و رسالت او.
در بخشی از کتاب کاشوب که برگزیده بهترین اثرِ بخش ادبیات غیرداستانی در جایزه سومین کتاب سال عاشورا شد، می‌خوانیم:

«خانه‌ی واترلو شب‌های روضه شبیه کاروان‌سرا بود. از شهرهای اطراف می‌آمدند و ما نمی‌گذاشتیم شب برگردند. دوستان قدیمی‌مان از همیلتون آن‌ همه راه می‌آمدند که عزاداری کنند. از لندن، شهر کناری‌مان، از گوئلف، از تورنتو هم معمولاً مهمان داشتیم. سخنران‌ها هم بودند. سه‌ چهار شب آخر هم اتاق‌ها پر بود، هم طبقه‌ی پایین. از این در و آن در لحاف و ملافه و پتو و بالش جمع می‌کردیم برای مهمان‌ها که هیچ‌وقت نفهمیدم با آن‌ همه سروصدا و رفت و آمد شب‌ را چطور صبح می‌کردند. مخصوصاً شب عاشورا که کسی نمی‌خوابید. وحیده و زهرا و شیما با همسرهایشان عملاً تا دم اذان صبح داشتند جمع‌وجور می‌کردند و برنامه‌های فردا را راست و ریست می‌کردند. به زور باید می‌فرستادم‌شان خانه که دو ساعت بخوابند. نه‌ونیم صبح مراسم شروع می‌شد. شیما و وحیده بعد از نماز صبح خودشان را می‌رساندند. می‌دانستند من همان ‌موقع‌ها یک‌طوری که خیلی سروصدا نشود، ظرف‌های گوشت‌ سرخ‌‌شده و لپه‌ی تفت‌‌داده و رب مزه‌دار شده را از ایوان که حکم فریزر طبیعی داشت، می‌آوردم و دیگ‌ها را می‌گذاشتم روی اجاق‌ها و زیرشان را روشن می‌کردم. زهرا از تورنتو که راه می‌افتاد، زنگ می‌زد می‌گفت «مسئولیت من رو به کس دیگه‌ای ندی‌ها، دارم می‌رسم.» مسئولیتش سوراخ کردن لیموعمانی‌ها بود.
شیما و زهرا و وحیده تا می‌رسیدند کتری‌ها را روشن می‌کردند و یک ‌بار دیگر آن چند ‌دسته زیارت‌‌ عاشورای پرینت‌شده را مرتب می‌کردند و مهرها را می‌شمردند برای خانم‌ها و آقایان. ساعت نه نشده، آقای فخارزاده سخنران ظهر عاشورا از پله‌ها پایین می‌آمد. صبح‌ اول صبحی چشم‌های سرخ گروه تدارکات، معلوم نبود از حزن مجلس است یا خستگی و بی‌خوابی ده شب گذشته. هرچه بود، حال خوشی می‌داد به مراسم ظهر عاشورا.»



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط