شنبه 31 شهریور 1403 - 03:36

کد خبر 196877

دوشنبه 20 شهریور 1402 - 10:40:00


ضرب المثل کره را روغن کرد


آخرین خبر/ در روزگاران قدیم در یک خانه ای روستایی، زن و مردی همراه با پسرشان زندگی می کردند. هر روز پدر به مزرعه می رفت و تا عصر مشغول به کار کردن می شد. بعد از مدت ها که پسر بزرگ شده بود، زن به شوهرش گفت:«خدا را شکر که پسرمان بزرگ شده. بهتر است از این به بعد مقداری از کارهای کشاورزی را به او بسپاری تا یواش یواش مرد کار شود و بتواند از عهده مخارج زندگی برآِید.»
مرد گفت: «چقدر تو خوش خیالی زن! پسر ما خیلی سر به هواست. هر کاری به او بدهیم، خراب می کند.»
زن گفت: «در هر صورت باید کار کردن را از جایی شروع کند مرد! هر کاری را که صلاح میدانی، به او بده. خودم هم قسمتی از کارهای دامداری را به او می سپارم.
پسرک تنبل که خودش را ظاهرا به خواب زده بود، حرفهای پدر و مادر را شنید. فردا که همه از خواب بیدار شدند، مادر برای بیدار کردن فرزندش با صدای بلند فریاد میزد و می گفت: «چه معنی می دهد که تا لنگ ظهر می خوابی؟ زود باش بلند شو کاری بکن»
مرد که می دانست که پسرش به هیچ وجه بیدار نمی شود اما طبق صحبت های شب گذشته همسرش، بالای سر پسرش رفت و گفت: «امروز باید زمینمان را شخم بزنیم. بلند شو نان پیچه ات را بردار و با من به مزرعه بیا تا کمکم کنی و عصر زودتر به خانه برگردیم.»
پسر هیچ واکنشی از خود نشان نداد و بعد از چند لحظه دیگر در رختخواب غلت زد و خر و پف کرد. بنابراین پدر بیچاره مثل همیشه تک و تنها به مزرعه رفت. به محضی که پدر رفت، پسر فوراً از رخت خواب بلند شد. او شبانه نقشه ای کشیده بود. خیلی دلش می خواست به شهر برود و شهر را ببیند.
صبحانه اش را خورد و به مادرش گفت: «حیف که نتوانستم زود از خواب برخیزم و با پدر به مزرعه بروم. شنیده ام که مردم شهر به خوردن کره علاقه ی زیادی دارند. بهتر است یک کوزه کره بدهید تا به شهر ببرم و بفروشم و پولش را برایتان بیاورم، تا کمی شما و پدر را خوشحال کنم.»
مادرش خوشحال کنان بلافاصله کوزه ای را پر از کره کرد و به پسرش داد. کمی نان و پنیر و سبزی هم در بقچه ای گذاشت و به او گفت: «دلم می خواهد پیش از آن که پدرت از مزرعه به خانه برگردد، تو به شهر رفته و برگشته باشی. می خواهم به پدرت ثابت کنم که چه گل پسری دارم.»
پسر، کوزه ی کره را به دست گرفت و به شهر رفت. به شهر که رسید و چشمش به دیدنی های شهر افتاد، هوش از سرش پرید و کوزه ی کره را فراموش کرد. صبح تا عصر توی خیابان های شهر گردش کرد. حتی یادش رفت نان و پنیرش را بخورد. هوا داشت تاریک می شد که یادش افتاد اصلا چرا به شهر آمده است. با صدای بلند فریاد زد: «کره داریم، کره ی تازه»
چند بار که فریاد زد، پیرمردی لنگان لنگان جلو آمد و گفت: «بینم پسر! کره ات را کیلویی چند میفروشی؟ در کوزه ات را باز کن ببینم کره ات چگونه است؟»
پسر در کوزه را باز کرد. حتی به اندازه ی یک قاشق کره هم توی کوزه نبود؛ کره آب شده بود و به روغن تبدیل شده بود.
خریدار لبخندی زد و گفت: «ساده گیر آوردی؟ این که کره نیست؛ روغن است.» پسر گفت: «صبح که از روستا آوردمش کره بود؛ ولی از صبح تا حالا به خاطر گرمای بیش از حد شهر آب شده.»
پیرمرد گفت: «روغن به درد خودت می خورد. بهتر است آن را به خانه ات برگردانی و دیگر دنبال مشتری نگردی»
پسر که فهمیده بود چه دسته گلی به آب داده، نارحت و دست از پا درازتر راه روستا را در پیش گرفت. در روستا، پدرش که از مزرعه برگشت، دید پسرش در خانه نیست. از همسرش سراغ پسر را گرفت. مادرش مجبور شد برای او تعریف کند که پسرشان با چه قصدی به شهر رفته است. او به همسرش لبخندی زد و گفت: «وقتی پسرمان برگشت، می بینی چه کار مهمی کرده!»
هوا کاملا تاریک شده بود که پسر با کوزه ی روغن به خانه برگشت. مادرش با خوشحالی و ذوق زیاد به استقبالش رفت و گفت: «بگو ببینم کوزه ی کره را به چه قیمتی فروختی»
پدر که از قیافه ی پسرش فهمیده بود او کاری از پیش نبرده، بلند شد و کوزه را از دست او گرفت. در کوزه را باز کرده و گفت: «بله، پسرمان کار مهمی کرده؛ کره را روغن کرده. کره خریدار داشت؛ اما روغن فقط به درد خودمان می خورد.»  
و بعد رو به پسرش کرد و گفت: «پسرم از فردا تو فقط بخواب. چرا که خوابت هزینه اش برای ما کمتر است.»


 کاربرد ضرب المثل 

از آن روزگار به بعد درباره ی کسی که فکر می کند کار مهمی انجام داده اما در حقیقت، ضرر و زیان به بار آورده، می گویند: «کره را روغن کرده.


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط