دوشنبه 02 مهر 1403 - 08:04

کد خبر 20778

سه‌شنبه 22 فروردین 1402 - 17:50:00


نتانیاهو به دنبال صدور بحران


هم میهن/متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

واکاوی آخرین تحولات فلسطین و محور مقاومت بـا حضـــــور حسین جابری‌انصاری معاون اسبق عربی- آفریقایی وزارت خارجه، مسعـود اسـداللهـی استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل منطقه

نشست «واکاوی آخرین تحولات فلسطین و محور مقاومت» از ساعت ۱۳ تا ۱۵ روز دوشنبه با حضور حسین جابری‌انصاری، معاون اسبق عربی- آفریقایی وزارت امور خارجه و مسعود اسداللهی، استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل بین‌الملل و منطقه‌ای در موسسه اطلاعات برگزار شد. در این نشست، طرفین بعد از تشریح سیر تاریخی تحولات سیاست داخلی در اسرائیل به تأثیرات این بحران بر تحولات منطقه پرداختند. متن سخنان شرکت‌کنندگان در این نشست را در ذیل می‌خوانید.

حسین جابری‌انصاری: در موضوع حلقه‌های پی‌در‌پی تحولات، اجازه می‌خواهم از بحث فلسطین و رژیم صهیونیستی شروع کنم. ما دو مسئله در ماه‌های اخیر داریم؛ یکی تحولات عمیق داخلی اسرائیل است و دیگری تحولات مرتبط با گروه‌های فلسطینی که تحت عنوان امکان شکل‌گیری انتفاضه جدید در ادبیات سیاسی از آن یاد می‌شود. هریک از اینها در ریشه‌یابی باید موردتوجه قرار بگیرد. اسرائیل یک موجودیت تازه‌تاسیس است که چند دهه است ایجاد شده و از سال ١٩۴٨ مقدماتش آغاز شد. تئوری‌شان این بوده که مجموعه آوارگان یهودی را داخل قیفی بریزند، از دهانه بزرگ قیف وارد شوند و از دهانه تنگ آن خارج شوند و ملتی ساخته و برساخته شود. از هنگام تأسیس رژیم صهیونیستی تا امروز، مانند همه تجربیات، آنها با تشدید شکاف‌ها مواجه شدند. از ابتدای تأسیس رژیم صهیونیستی مجموعه شکاف‌ها در داخل این رژیم وجود داشته است. من به چند شکاف عمده اشاره می‌کنم. اولینش، شکافی است که از هنگام تأسیس تا امروز بین دین و دولت بوده و از ابتدا مسئله منازعه سیاسی بود و یک شکاف، شکاف نژادی بین یهودیان شرقی‌تبار و غربی‌تبار بوده که در سال‌های ابتدایی تأسیس اسرائیل، شکاف عمده‌تری بوده است. وقتی ورودی‌ها از شرق و غرب به سرزمین‌های اشغالی متنوع بود اینها یهودیان را بر اساس منشأ دسته‌بندی کردند؛ چراکه کار علوم سیاسی دسته‌بندی واقعیت‌هاست. در اسرائیل یهودیان شرقی‌تبار و غربی‌تبار و بومیان فلسطینی که اقلیت محض بودند، در کنار هم قرار گرفتند. این یک شکاف عمده بود که در دهه‌های گذشته ترمیم شد چراکه بخش جدید و نسل جدید جمعیت اسرائیلی متولد اراضی اشغالی بودند و این شکاف تعدیل شده است‌ اما برعکس آن، شکاف قدیمی به‌عنوان شکاف دین و دولت در طول دهه‌های مختلف تشدید شده و افزایش پیدا کرده است. با افزایش قدرت، جریان راست و پیوندهای مذهبی و از دل لیکود بیرون آمده‌اند. قدرت‌گیری اینها باعث تشدید فشار شده است و امروز که اسرائیل را تحلیل می‌کنیم، همین شکاف دین و دولت دیده می‌شود. آنچه بعد از انتخابات به‌وقوع پیوست، اعم از حضور چهره‌های سیاسی و هم‌پیمانان نتانیاهو و این شکافی که به سطح آمد و برجسته شد، همه بازتاب‌های فعال‌شدن این شکاف است.


شکاف عمده بعدی برای شناخت اسرائیل، شکاف جنگ و صلح بوده که از زمان پروژه صلح به‌ویژه در سیاست ایالات‌متحده و پس از تحولات اشغال کویت و حمله عراقی‌ها به کویت و کنفرانس مادرید ایجاد شد. این شکاف که زمینه‌هایش از ابتدا وجود داشت به شکاف فعال‌تری تبدیل شد. از جایی به بعد، با فروکش کردن موج صلح و تحولات درونی جامعه اسرائیلی به‌دلیل موج مهاجرت و غلبه تفکر راست برای بیش از دو دهه در اراضی اشغالی، گفتمان چپ در حاشیه قرار گرفته است و بنیان‌گذاران اسرائیل یعنی حزب کارگر در دوران معاصر در حاشیه سیاست قرار گرفته‌اند و از متن سیاست و آفرینندگی به حاشیه رفته‌اند. برعکس این روند، ائتلاف راست با محوریت لیکود که از سال ١٩٨٠ قوت گرفت، به گفتمان غالب در صحنه سیاست اسرائیل تبدیل شده است و شکاف عمده جنگ و صلح محوریت خود را از دست داده است. البته این خودش موضوع بحث است که چقدر این دوگانه جنگ و صلح اصالت دارد؟

در اسرائیل منازعه جنگ و صلح از زمان کمپ دیوید و مادرید در صحنه سیاسی اسرائیل بروز کرد و موضوع منازعه بود. ترور اسحاق رابین آغاز به حاشیه‌رفتن گفتمان صلح بود و از آن زمان منازعه میان دو جریان راست‌ها و میانه‌روها شکل گرفته که برخی خروجی جریان راست و برخی خروجی جریان چپ هستند. منازعه عمده در یک یا دو دهه اخیر میان راست افراطی و راست میانه‌رو است. زمانی که شیمون پرز پذیرفت رئیس‌جمهور دولت لیکود شود، گفتمان چپ و کارگری اعلام ورشکستگی کرد. آنچه ما در چندماه اخیر شاهد هستیم، فعال شدن یکی از چالش‌های عمده جامعه اسرائیل با عنوان شکاف دین و دولت است. هژمونی جریان راست در صحنه سیاست اسرائیل و منازعه راست‌های تندرو و راست‌های میانه‌رو و مسئله شکاف دین و دولت، عمیق‌تر شده است. به اقتضای اینکه جمعیت اسرائیل متنوع است، ساختاری که طراحی کردند نظام پارلمانی است و انتخابات نیز بر اساس نسبت است. از ابتدا همیشه ائتلاف‌ها بر اسرائیل حکومت کرده‌اند و اساسا لیکود هم یک ائتلاف است. این جریان‌های راست‌گرا چند گروه هستند؛ یکی از آنها با مرکزیت لیکود است که با مفهوم راست همخوانی دارد و راه‌حل‌های ملی‌گرایانه‌تر را در دستور کار دارد. این دکان اسرائیل را چپ‌ها ساخته‌اند. رابین که با عنوان خائن ترور شد، برای تشکیل اسرائیل جنگید‌ اما تفکر راست این ایده را نمایندگی کرد که چپ‌ها در حال امتیاز دادن به آمریکا و عرب‌ها هستند.

بخش دیگر راست‌ها، ناسیونالیست‌های تندرو هستند و بخش مهم این ائتلاف که باعث پیروزی لیکود شد، جریان راست مذهبی است که ابتدا نسبت به تأسیس اسرائیل گارد داشتند و مانند انجمن حجتیه در ایران که تشکیل حکومت را در زمان غیبت مجاز نمی‌دانست، این جریان هم حکومت یهود را خلاف اراده خداوند و خلاف شریعت می‌دانست. اما وقتی دولت شکل گرفت، همین جریان مذهبی از موضع انکار وارد بازی شد و خود را شریک کرد و حزب سیاسی تشکیل داد. حزب شاس از همین جریان است و به‌مرور قدرت گرفت. در اسرائیل، راست سیاسی بدون راست مذهبی ابتر است. بنابراین هرچه جلوتر می‌رویم گفتمان راست مذهبی حاکم شد. دو مسئله در این دوره اخیر این شکاف دین و دولت را بیشتر در صحنه سیاسی به سطح آورد. یکی پرونده‌های اقتصادی و سیاسی نتانیاهو بود که علیه او باز شده است. مسئله دوم، مسئله خواست ویژه جریان مذهبی است که میخواهند کار در روز شنبه حرام باشد. آنها حتی می‌گویند که نیروگاه‌های برق و بخش‌های اقتصادی در روز شنبه باید تعطیل شوند. این مطالبات همیشه در صحنه سیاست اسرائیل وجود داشته است و مطالبات خاص حوزه دینی بوده است. بحث سربازی نرفتن دانشجویان مدارس توراتی نیز همواره موضوع منازعه بوده و مسئله مکمل دوم این بوده که سرزمین اسرائیل معامله‌ناپذیر است و تقدس مذهبی دارد و هر حرکتی به‌سمت این موضوع که چیزی به فلسطین داده شود، مورد مخالفت این گروه‌های مذهبی راست‌گرا قرار می‌گیرد. این مسائل بر صحنه سیاست اسرائیل حاکم شده است و در انتخابات اخیر بعد از چندین سال یک تمرکز قدرت میان لیکود و حامیان راستش ایجاد شد و حالا این نیروها می‌خواهند مسائل را به نفع خودشان پایان دهند. موضوع اصلاحات قضایی را به کنست بردند و تصویب کردند و جریان مقابل مجبور به لشکرکشی شد. اگر دولت عقب‌نشینی نمی‌کرد، قوه قضائیه دیگر مستقل نمی‌بود و با اکثریت راست، کل صحنه سیاست در اختیار جریان راست قرار می‌گرفت. به همین دلیل هم مخالفان احساس خطر کردند و با قدرت وارد صحنه شدند.

مسعود اسداللهی: تحولات اخیر اسرائیل دولتی را سر کار آورده که افراطی‌ترین افراد این رژیم در آن روی کار آمدند و در این چندماه هیچ مقام سابقی نمانده که این انتخابات را به‌عنوان زنگ خطر اساسی و نشانه فروپاشی داخلی تلقی نکند. در جامعه اسرائیل انتقاد از هم کم نیست‌ اما این‌بار نوعی همه‌گیری انتقادی وجود دارد. وقتی در سال ١٩۴٨ اسرائیل تشکیل شد جزو معدود رژیم‌هایی بود که قانون اساسی نداشت. بن‌گورین تاکید داشت قانون اساسی نوشته نشود. جناح چپ، خواستار دولت لائیک بود اما راست‌گرایان خواستار حکومت دینی بودند.

از آن زمان، چهار دوره سیاسی مشخص برای درک اتفاقات اسرائیل وجود دارد؛ از زمان تأسیس تا سال ١٩٧٧ دوره سلطه احزاب چپ است و در این دوران جنگ‌های بزرگی اتفاق افتاد و پیروز‌ی‌های بزرگی به دست چپ‌ها حاصل شد. در سال ١٩٧٧ مناخیم بگین از حزب لیکود در انتخابات پیروز شد. دوره بعدی دوره چرخش نخبگان است و ٢۴ سال دولت‌ دست‌به‌دست می‌شود. شکست ابتدایی اسرائیل در جنگ با اعراب موجب شد تا راست‌گرایان از فرصت استفاده کرده و چپ‌گرایان را شکست بدهند. چپ‌ها هرگاه روی کار آمدند تلاش کردند تا مذاکره کنند. آنها با یاسر عرفات که به تونس تبعید شده بود، مذاکره کردند و پیمان اسلو امضا شد. چپ‌ها این پیمان را بزرگترین دستاورد خود تلقی می‌کردند. بعدها و در دوره قدرت راست‌ها، ریشه توافق اسلو زده شد و نتانیاهو افتخار می‌کند که راست‌ها پیمان اسلو را نابود کردند. در دوره سوم، شاهد سلطه احزاب راست هستیم و جریان چپ تنها به گروهی از نخبگان تبدیل شده که توان کسب را ندارد. به حاشیه رفتن چپ‌ها موجب شد تا بین راست‌ها اختلاف بیفتد و حالا شاهد راست سیاسی و راست مذهبی هستیم. راست مذهبی به‌شدت متعصب، به‌حدی رشد کرده است که لیکود پس از پیروزی در انتخابات تلاش کرد ابتدا با راست‌های میانه دولت تشکیل دهد که ممکن نشد و بعد مجبور شد به‌سمت احزاب راست مذهبی برود و در نهایت اشخاصی مانند بن‌غفیر و اسموتریچ در رأس دولت در کنار نتانیاهو قرار گرفتند. در این مرحله دستگاه‌های اطلاعاتی به نتانیاهو هشدار دادند. نتانیاهو اولویت اول، دوم و سومش ایران است، اما در ادبیات بن‌غفیر و اسموتریچ ایران نقشی ندارد و اولویت آنها نابودی فلسطین و زمینه‌سازی برای یک کوچ جدید و بزرگ است. سؤال این است که چرا این تحول رخ داده است؟ عامل این تحولات، مهاجرت است. اسرائیل همیشه مهاجرت را عامل قدرت خود می‌دانست و حالا این مهاجرت اسرائیل را دچار مشکل کرده است.

مهاجرت اولیه به اسرائیل توسط یهودیان غرب بود و در موج اول، شرقی‌ها نبودند که به اسرائیل مهاجرت کردند. پس هویت فرهنگی در اینجا مطرح می‌شود. اینها وقتی در کنار هم قرار می‌گیرند ادغام فرهنگی صورت نمی‌گیرد. این مسئله باعث شده هر قومیتی برای خودش حزب تشکیل بدهد و همه دولت‌ها ائتلافی تشکیل بشوند. در نتیجه دولت‌ها شکننده می‌شوند و این مسئله بی‌ثباتی سیاسی‌ای ایجاد کرده که در سه‌سال‌و‌نیم اخیر باعث شده پنج دور انتخابات برگزار شود. ‌نکته دوم اینکه آنها که از جوامع شرقی مهاجرت کردند، دینداران متعصبی بودند. پس این مشکل، ریشه‌ای و در حال تشدید است. بنابراین اخطاری که کارشناسان اسرائیل می‌دهند این است که این جامعه روزبه‌روز به‌سمت افراطی‌گری و منطق‌گریزی می‌رود. نکته دوم، موضع جهان غرب است. غربی‌ها همیشه ادعای کاذبی درباره حمایت از اسرائیل داشته‌اند و می‌گویند اسرائیل تنها دموکراسی منطقه است. این مسئله در جهان غرب پذیرش داشت، اما این دیدگاه غربی‌ها توسط جناح چپ قابل تحقق است. اما نتانیاهو رکورددار نخست‌وزیری در اسرائیل است که این مسئله همواره تنش ایجاد کرده است. در آمریکا دموکرات‌ها با جناح چپ نزدیک هستند. در زمان جورج بوش‌پسر و در اوج روابط، در زمان ترامپ رابطه جمهوری‌خواهان با راست‌گرایان نزدیک بود. و الان هم رابطه جو بایدن با نتانیاهو سرد و بحرانی است. در یک ماه اخیر تحولاتی رخ داده که در روابط اسرائیل و آمریکا بی‌سابقه است و حتی در ابتدای تشکیل دولت اسرائیل، آمریکایی‌ها نسبت به ترکیب این دولت هشدار دادند. برای مثال می‌بینیم توافق ابراهیم به حاشیه رفته است. کشورهای عربی هم با توافق می‌خواستند نشان دهند که با اسرائیل می‌توان کار کرد‌ اما حالا کسانی در دولت اسرائیل روی کار آمده‌اند که خواستار نابودی مسجدالاقصی و فلسطین هستند. این تحولات به‌نفع ماست. شعارهای ما محقق شده است و رژیم اسرائیل روبه‌زوال است. حالا سؤال این است که اسرائیل بعد از توافق ایران و عربستان چه خواهد کرد؟ اسرائیل به‌تنهایی قادر به حمله به ایران نیست. طرح اسرائیل این بود که جرقه جنگ را بزند و با پاسخ ایران، آمریکا وارد جنگ شود. جنگنده‌های اسرائیل یا از اردن و عراق باید به‌سمت ایران بیایند یا از آسمان عربستان به‌سمت ایران بیایند. آسمان عراق در اختیار آمریکاست و این کشور حاضر به شکل‌گیری جنگ جدید در منطقه نیست. گزینه دوم عربستان است که این کشور با ایران توافق کرده و گزینه پایانی آذربایجان است. من در خصوص آذربایجان شاهد تنش‌زایی هستم که اسرائیل در‌ پشت‌صحنه این داستان است. برای شناخت اسرائیل باید نشریات اسرائیلی را بخوانیم چراکه نشریات اسرائیل بسیار آزاد و باز هستند و انتقادات دقیقی دارند و‌ شخص سیدحسن نصرالله ماهانه هزاران صفحه نشریات اسرائیلی را می‌خواند. لازم است مقالات این نشریات در ایران هم ترجمه شود.


حسین جابری‌انصاری: روی دیگر سکه سه مسئله حاد است؛ یکی‌ بحث موازنه دموکراتیک بودن اسرائیل و عنصر یهودیت که چقدر میل به دین می‌کند و چقدر با موضوع تنها دموکراسی منطقه نسبت دارد. این ادعایی است که سال‌ها به جهان فروخته شده است. در اسرائیل هر گروهی یک حزب دارد که با حد نصابی راهی پارلمان می‌شوند. هر‌چقدر که این محتوای درونی و ساختارهایش به‌سمت یهودیت میل می‌کند، با مفهوم دموکراسی تعارض پیدا می‌کند. بنابراین امروز همه مخالفان احساس خطر کرده و وارد صحنه شده‌اند. مسئله دوم که باز تکمله است، حول موضوع شکاف دین و دولت می‌چرخد. اینکه دین یهودی چقدر هویت اسرائیل را تشکیل می‌دهد؟ این یک موضوع اساسی دعواست که هرچه مذهب غلظت بیشتری پیدا می‌کند، هویت دولت مذهبی‌تر می‌شود. در ابتدای تشکیل اسرائیل تا دوره‌ای، مفهوم لائیسیته حاکم است. هرچه ذخیره غرب‌گرایان اسرائیل تمام شد، کار به‌دست یهودیان شرق‌گرا افتاد و این موضوع منجر به این شد که از سال‌های ٢٠٠١ و ٢٠٠٢ راست، حاکم شد و الآن لحظه سرنوشت‌ساز تعیین‌تکلیف این شکاف است؛ چراکه دعوا خیابانی شده است. مسئله بعدی، موضوع یک دولت و دو دولت است. سؤال این است که آیا سرزمین صهیونیست تقدس دارد ‌یا می‌توان برای حل‌وفصل بحران، بخشی از این سرزمین را به دولت فلسطینی اختصاص داد.


پس از تفاهم مادرید و در دوران پساشوروی و پساجنگ کویت، لازم بود بخشی از سرزمین به فلسطینی‌ها داده شود تا حداقلی به عرب‌ها داده شود و در مذاکرات، آمریکایی‌ها وعده‌هایی به عرب‌ها و به‌ویژه سوری‌ها بدهند. از طرف دیگر شوروی در حال فروپاشی بود و اقتضای هژمون آمریکا این بود که وعده‌هایی به عرب‌ها بدهد. در زمان اسحاق شامیر، راست‌های آمریکا، راست اسرائیل را مجبور به همراهی کردند و این فرآیند تا ترور اسحاق رابین پیش رفت. در این برهه چپ‌های اسرائیل جرأت پیشبرد صلح را از دست دادند. نهایت وعده‌ای که به فلسطینی‌ها داده شد این بود که ٢٢ درصد سرزمین اصلی فلسطین شامل کرانه باختری و غزه در فرآیند اسلو در اختیار دولت فلسطینی با محدودیت‌های نظامی قرار بگیرد و دولت نیم‌بندی در کنار اسرائیل تشکیل شود. درون اسرائیل یک تحول اجتماعی غلبه شرق‌گرایان اتفاق افتاد و چپ، حاشیه‌نشین شد. بنابراین پروژه دو دولت از درون منفجر شد و فقط اداره چند شهر در کرانه باختری در اختیار فلسطینی‌ها قرار گرفت و عملا بار عمده جمعیت از روی دوش اسرائیل برداشته شده است. امروز عملا دو دولت وجود ندارد. یاسر عرفات که از پایان عمر، بازی دوگانه پیش گرفت، حذف شد. بعد از او ابومازن قدرت را به‌دست گرفت. تئوری او مشخص است. او معتقد است که هیچ راهی جز توافق با آمریکا و اسرائیل وجود ندارد و اگر تا ابد به‌سمت اسرائیل سنگ بیندازید، به‌جایی نمی‌رسید. عرفات در مقطعی به‌سمت صلح رفت تا برای مردمش دستاوردی داشته باشد. در کمپ دیوید دوم، نسخه‌ای از توافق مقابل عرفات گذاشته شد. او اعلام کرد با امضای این توافق من دیگر رهبر فلسطین نخواهم بود و در خصوص قدس، کشورهای اسلامی باید تصمیم بگیرند. آن توافق، یک توافق حداقلی بود. پس از آن، انتفاضه دوم شکل گرفت چراکه پروژه صلح شکست خورده بود. یکی از دلایلی که دولت چپ، پروژه صلح را پذیرفت انتفاضه نخست بود. در آن زمان تنها سلاح فلسطینی‌ها سنگ بود و دوربین هم وجود داشت تا تحولات را پوشش دهد. بنابراین اسرائیل با بحران عمیقی مواجه شد و با سازمان آزادی‌بخش فلسطین مذاکره کرد. ساف از این مسئله استفاده کرد تا به‌‌رسمیت شناخته شود و رهبرش هم که آواره شده بود، با این تحول وارد صحنه سیاسی شد. امروز صحبت از انتفاضه سوم است. وقتی پروژه صلح پیش نمی‌رود، فلسطین باید دریچه جدیدی را به روی خود باز کند و لاجرم باید به همین سمت حرکت کند. اگر انتفاضه اول نبود، کجا اسرائیل ساف را به‌رسمیت می‌شناخت؟! امروز پیشران آمریکایی برای پیشبرد صلح وجود ندارد و پیشران داخلی اسرائیل هم برای پیشبرد سیاست چندلایه وجود ندارد که بخواهد منازعه تاریخی را پایان بدهد. آنچه الان در صحنه سیاست اسرائیل می‌بینیم، نشانه این واقعیت است که هیچ چاره‌ای جز شکل‌گیری انتفاضه سوم وجود ندارد. وضع راکد فعلی اقتضا می‌کند که تحول جدیدی رخ دهد. از درون، تنها تحولی که می‌تواند در آب راکد فعلی تحول ایجاد کند، انتفاضه است. اگر این انتفاضه امروز اتفاق نمی‌افتد، ناشی از سیاست رهبری فلسطین است که همه تخم‌مرغ‌هایش را در سبد مذاکرات قرار داده است.


عادت سیاستمداران این است که وقتی در داخل به چالش می‌خورند یک موضوع خارجی را مطرح می‌کنند. یک راه گشایش در اسرائیل صدور مشکل و بحران به خارج است چراکه تداوم شکاف داخلی اسرائیل، عملا به ضعف اسرائیل منتهی خواهد شد. شبیه این اقدام را ملک‌سلمان در خصوص جنگ یمن انجام داد. این جنگ به‌دلیل موضوع بحران جانشینی و انتقال جانشینی به بن‌سلمان، شکل گرفت تا درگیری داخلی عربستان ذیل این جنگ خونین قرار بگیرد. اگر امروز شاهد توافق ایران و عربستان هستیم به این دلیل است که بحران جانشینی در عربستان، رفع شده است. مسئله دوم این است که پیشروی ایران از یک جهت تثبیت شده و عربستان بخشی از این پیشروی را پذیرفته است و از سوی دیگر قید‌و‌بندی به پیشروی ایران زده شده است. به این معنا که بخشی از پیشروی ایران پذیرفته شده و سعودی این واقعیت را پذیرفته است. چون برای جهش اقتصادی باید این واقعیت را بپذیرد. در این موقعیت تاریخی، عربستان ادامه جنگ یمن را تداوم فرسایش می‌داند و برداشتش این است که باید واقعیت را بپذیرد. صحنه بعدی این است که اسرائیل نیاز به صدور بحران دارد و می‌خواهد با جنگ با ایران یا هم‌پیمانان ایران، بحران داخلی‌اش را به خارج صادر کند. نحوه مدیریت شرایط این است که شما باید بتوانید بازی اسرائیل را بخوانید. بحث انتفاضه لاجرم اتفاق خواهد افتاد. این مسیر پیش رو است و در صحنه تحولات منطقه، توافق قدرت‌های منطقه باید بر مبنای پذیرش واقعیت‌های منطقه باشد.
 


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط