جمعه 30 شهریور 1403 - 06:10

کد خبر 208770

پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 - 19:00:00


داستانک/ دزدی بنده خدا


آخرین خبر/ مردی در یک باغ ، درخت خرمایی را به شدت تکان می داد و خرماها بر زمین می ریخت. صاحب باغ آمد و گفت:" ای نادان ! چه می کنی ؟" دزد گفت: "چه ایرادی دارد؟ بنده ی خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت می کنی؟" صاحب باغ به غلامش گفت: "آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مرد را بدهم."
 آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او می زد. دزد فریاد برآورد، از خدا شرم کن. چرا می زنی؟ مرا می کشی. صاحب باغ گفت: "این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت بنده خدا می زند. من اراده ای ندارم کار، کار خداست. دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: "من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست می گویی ای مرد بزرگوار نزن. بر جهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار."

جهد کن کز جام حق یابی نوی
بی‌خود و بی‌اختیار آنگه شوی

آنگه آن می را بود کل اختیار
تو شوی معذور مطلق مست‌وار

مثنوی معنوی 


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط