سه‌شنبه 03 مهر 1403 - 20:01

کد خبر 252218

جمعه 05 آبان 1402 - 20:00:00


داستانک/ مرد فقیر و محبت


آخرین خبر/ پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم می‌اومدم بیرون جلویم را می‌گرفت.
هر روز یک بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش... هر روز.
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که اون حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم.
چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟
پسر: چی گفت پدر؟
گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»
بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط