شنبه 07 مهر 1403 - 18:55

کد خبر 275398

سه‌شنبه 23 آبان 1402 - 09:07:26


داستانک/ پدر پیر و پسر


آخرین خبر/مـردی نـزد عالمی از پــدرش شکایت کرد.
گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد.

پیــر شده است و از من میخواهد یک روز در مزرعه گندم بکارم روز دیگر میگوید پنبه بکار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟

مرا با این بهانه‌گیری‌هایش خسته ڪرده است...

بگو چه کنم؟

عالم گفت: با او بساز.

گفت: نمی‌توانم.!

عالم پـرسید: آیا فرزنـد کوچکی در خانه داری؟ 

گفت: بلی. 

گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب ڪند آیا او را می‌زنی؟

گفت: نه، چون اقتضای سن اوست. 

آیا او را نصیحت میڪنی؟

گفت: نه چون مغزش نمی‌رود و ...

گفت؛ میدانـــی چرا با فــرزندت چنین برخورد میڪنی؟!

گفت: نه.

گفت: چون تو دوران کودکی را طی کرده ای و میدانی کودکی  چیست، اما چون به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نڪرده‌ای، هرگز نمیتوانی اقتضای یڪ پیر را بفهمی!!

"در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشه‌گیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میڪند و ... 

"پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا کن اقتضای سن پیری جز این نیست."





پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط