یک‌شنبه 08 مهر 1403 - 04:56

کد خبر 277848

چهارشنبه 24 آبان 1402 - 21:00:00


داستان جالب غلام و میوه


آخرین خبر/خواجه‌‏اى "غلامش" را میوه‌‏اى داد.

غلام میوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد.

خواجه، خوردن غلام را میدید و پیش خود گفت: کاشکى "نیمه‌‏اى" از آن میوه را خود می‌‏خوردم.

بدین رغبت و خوشى که غلام، میوه را میخورد، باید که "شیرین و مرغوب" باشد.

پس به غلام گفت: "یک نیمه" از آن به من ده که بس خوش میخورى.

غلام نیمه‌‏اى از آن میوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن میوه خورد، آن را بسیار "تلخ یافت."

روى در هم کشید و غلام را "عتاب" کرد که چنین میوه‏اى را بدین تلخى، چون خوش می‌خورى.

غلام گفت: اى خواجه! بس "میوه شیرین" که از دست تو گرفته‌‏ام و خورده‌‏ام.

اکنون که میوه‌‏اى تلخ از دست تو به من رسیده است، چگونه "روى در هم کشم" و باز پس دهم که شرط "جوانمردى و بندگى" این نیست.


"صبر" بر این تلخى اندک، سپاس شیرینی‌هاى بسیارى است که از تو دیده‌‏ام و خواهم دید.

"همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز"


هر وقت در حق تو بدی کردند

فقط یک اجر از دیوار بردار

بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی







پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط