دوشنبه 09 مهر 1403 - 00:58

کد خبر 283451

دوشنبه 29 آبان 1402 - 13:00:00


قند پارسی/ ماجرای عارف شدن یک راهزن


آخرین خبر/ روزى کاروانى بزرگ در بیابان مورد حمله ی راهزنان قرار گرفت و در این میان خواجه ای ثروتمند هم ، همراه کاروان بود و زر زیادی با خود  داشت. خواجه از ترس از دست دادن مالش  ،آنرا برگرفت و از کاروان جدا شد و با خود گفت : "در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند، این پول برایم بماند."
به بیابان رفت، خیمه اى دید که در آن پلاس پوشى نشسته کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی بر گردن دارد ، پس به او اعتماد کرد و زر خویش به امانت به او سپرد. پلاس پوش گفت : "در خیمه رو و در گوشه اى بگذار"؛ خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت.
چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروانیان را به دزدى تصرف کرده بودند. پس مرد شکر خدا کرد که پول را به شخصی مطمئن سپرده است ، پس از گذشت ساعتی خواجه  قصد خیمه پلاس پوش کرد ، چون بدانجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مى کردند و پلاس پوش هم در میان آنان نشسته و به نظر می آمد که  رئیس آنان باشد.
خواجه گفت:" آه، من مال خود را به دزدان سپرده بودم! پس خواست باز گردد، اما راهزن(پلاس پوش) او را بدید و آواز داد که بیا.
خواجه از ترس جانش به نزد پلاس پوش آمد،   راهزن گفت: " چه کار دارى؟"
گفت" جهت امانت آمده ام."
گفت "همان جا که نهاده اى بردار."
برفت و برداشت.
یاران گفتند:" ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مى دهى. " گفت:"  او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مى برم.من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد."
پی نوشت : این دزد که بعدها از عرفای به نام شد کسی نبود جزو فضیل بن عیاض 

برگرفته از تذکرة الاولیا 


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط