سه‌شنبه 15 آبان 1403 - 22:34

کد خبر 291601

یک‌شنبه 05 آذر 1402 - 22:15:00


داستانک/ "توقع" نوشته سروش صحت_ قسمت اول


آخرین خبر/ آنچنان سرمایی خورده ام که نگو و نپرس، در طول عمرم این مقدار ضعف و بدن درد نداشتم. یک هفته تمام است از روی تخت نمی توانم تکان بخورم. پریشب حدود ۴صبح با صدای اس ام اس موبایلم بیدار شدم، برادرم نوشته بود "دیگه نه به من زنگ بزن نه اسم اس بده" خیس عرق بودم و از پیامش چیزی سر در نیاوردم. برایش جواب زدم "چرا؟" نوشت "خودت می دونی" گفتم "نمی دونم، چی شده؟..." گفت "حوصله ندارم... خودت همه چی را می دونی... دیگه به من زنگ نزن موبایلم از این لحظه خاموشه" شماره اش را گرفتم، دیدم واقعا موبایلش را خاموش کرده است. اس ام اس دادم که "هروقت موبایلتو روشن کردی حتما یه تماس با من بگیر" و رفتم زیر پتو و مثل بید شروع به لرزیدن کردم. آدم وقتی مریض است و تب و لرز دارد خواب های عجیب و غریبی می بیند و مرز واقعیت و خیال برایش مخدوش می شود.‌

 در همان حالت خواب و بیداری فکر می کردم "برادرم چرا از دستم ناراحت شده؟" و جواب روشنی پیدا نمی کردم ولی مطمئن بودم که حتما حق دارد. مگر می شود بی دلیل از کسی ناراحت شد؟ ولی هرچه فکر می کردم عقلم به جایی نمی رسید. در خواب تمام لحظات خوش بچگی با برادرم دوره شد، مادرم زنده شده بود و من احساس خوشبختی می کردم. لحظه ای بعد دوباره به لرز می افتادم و یادم می آمد که مادرم مرده و برادرم دلخور است و می دانستم که مطمئنا مقصرم و نمی توانستم تقصیرم را پیدا کنم.‌

‌روز بعد دوستم به دیدنم آمد. برایش گفتم برادرم چه اس ام اسی داده، دوستم گفت "باید ببینی چی کار کردی؟" گفتم "چیزی به ذهنم نمی رسه" دوستم گفت "شاید بهش کم سر می زنی، هواشو نداری" گفتم "بقیه این حرف ها را بزنن یه چیزی، ولی برادرم که دیگه نباید از این چیزها ناراحت بشه" دوستم گفت "چرا؟" گفتم "چون برادرمه، چون می دونه چقدر دوستش دارم" دوستم گفت "بالاخره ازت توقع داره" گفتم "توقع؟... اه، مردشور این توقع را ببرن" گفتم "نمی شه آدم ها تو ارتباط شون از هم توقع نداشته باشن؟... ارتباط بی توقع؟"‌

دوستم گفت "اگه می شد که عالی بود ولی نمی شه" گفتم "چرا نمی شه؟" دوستم گفت "برای این که ارتباط آدم ها یا به خاطر کاره یا به خاطر فامیل بودن یا همسایگی یا عشق، تو همه این ها هم توقع هست" گفتم "خوب این ارتباط ها بی توقع نمی شه؟" دوستم کمی فکر کرد و گفت "تو کار که نمی شه توقع نداشت، تو فامیل هم نمی شه، تو در و همسایه هم نمی شه، ولی شاید تو دوستی و دوست داشتن بشه... یعنی اگه بشه عجب دوستی ای می شه" گفتم "می شه بشه؟" دوستم گفت "فکر نکنم، مگه این که...‌

ادامه دارد...‌‌


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط