شنبه 31 شهریور 1403 - 16:25

کد خبر 29739

پنج‌شنبه 31 فروردین 1402 - 17:00:00


شاعرانه/ "می‌خواهم تا سر حد جنون زندگی کنم" از الکساندر بلوک


خراسان/ شعراول 
نوا‌های پنهان تو
از تقدیری شوم خبر می‌دهند
تمامی پیمان‌هایت را
 قدیسی نفرین کرده
و این گونه سعادت

حرمت از کف داده است.
این تو بودی که با وسوسه زیبایی‌ات
فرشتگان را به پایین کشاندی
هنگامی که به ایمان طعنه می‌زنی
ناگاه بر فراز سرت
هاله‌ای ارغوانی‌ و خاکستری جلوه‌گر می‌شود
نه خیری
نه شر
تو با این جا بیگانه‌ای.
برای برخی الهه و معجزه‌ای
مرا اما
دوزخی و عذاب.
نمی‌دانم در سپیده‌دم
در آن ساعتی که دیگر در من توانی نبود
چگونه از پا درنیامدم.
حتی در آن زمان باز هم 
در پی سیمای تو بودم
برایت آرامش طلب می‌کردم
 و می‌خواستم که دشمن هم باشیم
پس چرا
چمنزاری پُرگل
و آسمانی پُرستاره
پیشکشم کردی
و تمام نفرین زیبایی‌ات را
به من بخشیدی؟
عزیزم نوازش‌های تو
فریبکارتر از سپیده دم است
دلرباتر از باده زرین
و کوتاه‌تر از عشق یک کولی به وقت کوچ.
***
 
شعر دوم 
می‌خواهم تا سر حد جنون زندگی کنم
حال را برای ابد به زندگی وادارم
غیر انسان را به انسان بدل کنم
 گوشت بپوشانم
بر آن‌چه اکنون نیست!
می‌خواهم تا سر حد جنون زندگی کنم
اما رخوت زندگی اگر، جان به لبم کند، چه؟
خفه‌خون بگیرم یا لال مانی، چه؟
اگر این چنین شود سال‌ها بعد
شاید جوانی شاد
درباره‌ام بگوید:
خلق و خویش به کنار
تلخی آنی آیا او را به نوشتن وا می‌داشت؟
او که یکسر در جبهه آزادی بود
در جبهه روشنایی بود یکسر!


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط