شنبه 31 شهریور 1403 - 15:54

کد خبر 36128

چهارشنبه 06 اردیبهشت 1402 - 19:45:00


چالش هفتگی/ خاطره بگیم؛ بی پول ترین روزی که داشتین چه شکلی بوده و چه اتفاقی افتاد؟


آخرین خبر/ برای همه ما پیش آمده که بعضی روزها حسابمون خالی میشه و شرایط پیچیده ای برامون پیش میاد.
 ازتون میخوام در قسمت نظرات برای ما بگین اوج روزی که پول نداشتین چجوری بوده و چه خاطره ای دارین؟

این خاطرات گاهی هم جنبه مثبت داره هم منفی
این اتفاق گاهی باعث ایجاد امید شده و گاهی غم
همراه ما باشید:

در ادامه چند مورد از خاطرات بعضی از کاربرهایی که در توئیتر درباره این موضوع توئیت زده بودن رو میگیم:



کاربر 1.
چند سال پیش میخواستم از کارتم ۵هزار تومن بکشم بیرون ولی خالی بود، با چند تا کارت هزار تومن، هزار تومن ریختم تو یه کارت که جمعش شد ۷ تومن کارتو گذاشتم تو دستگاه، کارتمو خورد. شب بود؛ چندتا مشت زدم به عابر بانک نشستم زمین گریه کردم.

کاربر 2. بدترین حس رو وقتی گرفتم که در   ۱۵ سالگی یکسال تمام پولامو جمع کردم که برای مامانم یه هدیه طلا بخرم.
وقتی رفتم طلا فروشی و کل مبلغی که با بدبختی جمع کرده بودم دید، گفت با این پولا یه تیکه نقره هم نمیدن دستت. کل پس انداز یکسال من هیچ بود براش.

کاربر 3. دبیرستانی بودم، مامانم مریضی سختی گرفته بود و مدت‌ها بیمارستان بود، بابام درست نمی‌تونست سر کار بره و مستاجر بودیم... حدود ۵ ماه کرایه خونه عقب افتاد... طبقهٔ بالا صاحبخونه زندگی می‌کرد، پایین ما... یه روز صاحبخونه جلوی بابام رو گرفت و گفت ۵ ماهه کرایه ندادید. 
بابام زد تو حرفش که جور می‌کنم و اینا... صاحبخونه گفت "نه، منظورم این نیست... وقتی کسی ۵ ماه کرایه خونه‌ش عقب میوفته یعنی یه مشکلی داره، خواستم ببینم اگه پول لازم دارید بهتون قرض بدم..." هیچوقت این حرفت یادم نمی‌ره آقای سلطانی، هرجا هستی سلامت باشی

کاربر 4. اونجایی بود که انقدر بی پول بودیم بخاطر ورشکستگی بابام فقط نون و خیار گوجه داشتیم مامانم لقمه میگرفت و با اشتها میخورد که مایی که ده یازده سالمون بود فکر‌کنیم خیلی خوشمزه هست و  بخوریم و گشنه نخوابیم.

کاربر 5. یادمه بد رفتن بابا نونم نداشتیم از مدرسه برگشتم گفتم مامان گشنمه گفت نون از گونی خشکا بردار یکم اب بزنی درست میشه بارب بخور اخ خدا اخ چراباز یادم اومد چی کشید مامانم. الان ک مادرم میفهمم اون لحظه دوس داری بمیری وقتی نتونی کاری کنی.

کاربر 6: یه مدت اینقدر دستمون خالی بود که فقط میتونستم خورد و خوراک در حد خیلی ضعیف تهیه کنیم. میوه نمیتونستیم بخریم
تابستون بود و میوه های رنگارنگش با دخترم داشتم از جلو میوه فروشی رد میشدم کج کج راه میرفتم تا اون میوه ها رو نبینه و هوس نکنه
هنوز یادم میاد بغض میگیره گلومو


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط