یک‌شنبه 20 آبان 1403 - 20:52

کد خبر 44223

چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 - 22:15:00


واگرا؛ ویران‌شهرهای‌ آرمانی


اعتماد/متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و انتشارش در آخرین خبر به معنای تایید آن نیست

سید حسن اسلامی اردکانی| فیلم سینمایی واگرا (نیل برگر، 2014) -که به «سنت‌شکن» ترجمه معروف شده است- دوباره ما را در برابر ایده‌های ویرانگر آرمان‌شهری و نتایج پیش‌بینی‌ناپذیر آن قرار می‌دهد. این فیلم ساینس- اکشن- فیکشن، یک‌جا ایده‌های مدینه فاضله‌ افلاطونی و ناقدان چنین آرمانی (مانند آلدوس هاکسلی و جرج اورول) را کنار هم می‌گذارد و تماشاچی را با جذابیت‌های بصری سرگرم می‌کند.  از سویی برخی متفکران در پی بهبود جامعه و وضع مردمان بوده‌اند و ایده‌هایی برای رسیدن به این آرمان و هنجارهایی برای تحقق آن وضع می‌کرده‌اند. ازسوی دیگر این دغدغه گاه به شکل خطرناکی به مهندسی انسان و تلاش برای نابودی هویت او و بر ساختن هویت‌های تازه و غالبا یک‌دست برای همه مردم تبدیل می‌شده است. در برابر چشم‌انداز زیبای افلاطونی هاکسلی، در رمان دنیای قشنگ نو، نشان می‌دهد چنین منظری می‌تواند به مسخ آدمی منتهی شود. واگرا داستان شهر شیکاگو در آینده‌ای تخیلی است که در آن مردم به چند گروه مشخص تقسیم شده‌اند. برخی شجاع هستند، برخی متفکر، برخی صلح‌طلب و برخی فداکار و هر کس باید در همان گروهی که انتخاب کرده است، تا ابد باقی بماند. در چنین جامعه‌ای که قرار است هر کس یک نقش و تنها یک نقش داشته باشد، کسانی که در هیچ گروهی نگنجند و به یکسان بخواهند شجاع و حکیم باشند، واگرا (Divergent)، متفاوت و مخالف‌خوان شمرده می‌شوند و مانند خروس بی‌محل نابود می‌شوند. مشکل افراد واگرا این نیست که مخالف سنت یا سنت‌شکن هستند، آنها صرفا متفاوت هستند و به جای همگرایی تمایلات واگرایانه دارند و برای کشتن‌شان همین گناه کافی است، به همین سبب آزمون‌هایی طراحی می‌شود و همه باید آنها را بگذرانند و تکلیف‌شان را با نقش‌شان مشخص کنند. قهرمان فیلم دختری است به نام بئآتریس، یا بعدها تریس، که به دلیل آنکه با هیچ گروهی انطباق کامل ندارد و به نحوی از همه آنها فراتر می‌رود، ناگزیر می‌شود برای زندگی خود بجنگد و مسیر خود و شهرش را دگرگون کند. 
تجربه چین کمونیست و تلاش رهبرانی که می‌خواستند همه مردم لباس متحدالشکل بپوشند و حتی زنان و مردان هم در پوشاک یکسان باشند، یا آلمان نازی که در پی به‌نژادی و پاکسازی قومی برآمد، نشان می‌دهد که نگرانی کسانی چون اورول به‌حق بوده است. 
پیام اصلی فیلم واگرا آن است که نخواهیم همه مردم بهترین باشند، نخواهیم جامعه سرشار از قدیسان باشد، نخواهیم ژن‌های مردم را دستکاری کنیم تا به آرمان‌های خود برسیم. آدم‌ها را به خالص و ناخالص تقسیم نکنیم. بیاییم مردم را کمابیش همان‌گونه که هستند پذیرا باشیم. اما این ایده همان‌قدر که ساده است، پایبندی به آن دشوار است و گویی همه ما در خود عطشی بی‌پایان داریم تا دیگران را شکل بدهیم و دست به مهندسی انسانی در عمیق‌ترین لایه‌های آن بزنیم. این رسیدن به «ترین» حال چه «بهترین» باشد چه «برترین» و چه «قوی‌ترین»، به رفتارهای هولناکی انجامیده است؛ از راه‌اندازی گولاک در اتحاد جماهیر شوروی سابق گرفته تا کشتار گسترده شهروندان به دست خمرهای سرخ در کامبوج. با این همه، گویی هنوز آماده فراگرفتن این درس نیستیم.
هنگام خواندن کتاب مداخله‌های توانمندی‌های منشی (Niemiec, 2018) با این فیلم آشنا شدم. بحث اصلی این کتاب درباره فضایل است و بخشی از آن درباره افراط یا تفریط در کاربست توانمندی‌های منشی است. به این معنا که همه توانمندی‌های منشی یا فضایل، مانند مهربانی یا دلاوری، در شکل افراطی آن می‌تواند به ضد خود تبدیل شود. به همین مناسبت، این فیلم به عنوان نمونه سینمایی افراط در کاربست برخی توانمندی‌ها معرفی شده بود. مشکل اصلی افراد گروه‌بندی‌شده در این جامعه که در فیلم واگرا نشان داده می‌شود آن است که برای مثال، افراد شجاع فقط شجاعت داشتند و قادر نبودند که این شجاعت را با خردمندی ترکیب و تعدیل کنند و ازسوی دیگر افراد صلح‌طلب به دلیل صلح‌طلبی بیش از حد قربانی آدم‌های نترس و پرخاشگر می‌شدند. به این معنا، این فیلم درسی می‌دهد که مراقب باشیم فضایل را در خودمان به شکلی متعادل پرورش دهیم و انسجام اندیشگی و اعتدال عملی داشته باشیم.
 


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط