جمعه 30 شهریور 1403 - 07:56

کد خبر 5238

دوشنبه 07 فروردین 1402 - 20:00:00


قند پارسی/ حکایتی از مثنوی معنوی


آخرین خبر/ شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. 

دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند, چه شده که مغرور و شادکام هستی؟ غرورداری و از ما دوری می‌کنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟ یکی از شغالان گفت: ای شغالک آیا مکر و حیله‌ای در کار داری؟ یا واقعاً پاک و زیبا شده‌ای؟ آیا قصدِ فریب مردم را داری؟

یک شغالی پیش او شد که: ای فلان!
شَید کردی یا شدی از خوش‌دلان

شَید کردی تا به منبر بر جَهی
تا ز لاف این خَلق را حسرت دهی
شغال گفت: در رنگهای زیبای من نگاه کن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید. و گوش به فرمان من باشید. من افتخار دنیا و اساس دین هستم. من نشانة لطف خدا هستم, زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است.

کرّ و فرّ و آب و تاب و رنگ بین
فخرِ دنیا خوان مرا و رُکنِ دین

مَظْهَرِ لطف خدایی گشته‌ام
لوحِ شرحِ کبریایی گشته‌ام
 دیگر به من شغال نگویید. کدام شغال اینقدر زیبایی دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستایش کردند و گفتند ای والای زیبا, تو را چه بنامیم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه, نیست. گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ می‌گویی زیبایی و صدای طاووس هدیة خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمی‌رسی.

بانگ طاووسان کنی گفتا که: لا!
پس نه‌ای طاووس خواجه بوالعَلا

خلعتِ طاووس آید ز آسمان
کِی رسی از رنگ و دعوی ها بدان 

منبع مثنوی معنوی


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط