جمعه 09 آذر 1403 - 02:03

کد خبر 662164

یک‌شنبه 22 مهر 1403 - 18:48:00


اسرائیل در ضعیف‌ترین حالت خود پس از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ قرار دارد


فرهیختگان/متن پیش رو در فرهیختگان منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

 نشست چهل و ششم «گفتینو» با حضور «علم صالح»، استاد دانشگاه ملی استرالیا در خانه اندیشه‌ورزان و با موضوع «ایران و ژئوپلیتیک خاورمیانه» برگزار شد. فرهیختگان گزیده‌ای از این نشست را که به مسائل اخیر و به‌ویژه جنگ غزه و تحولات پیش از آن پرداخته شده است، در ادامه منتشر می‌کند. 

ابتدا وارد مباحث نظری می‌شوم و سپس به مقوله‌های روابط بین‌الملل خواهم پرداخت. مخصوصاً درباره روش‌شناسی در مسائل دانشگاهی صحبت خواهم کرد؛ اینکه چگونه می‌توانیم پدیده‌های سیاسی، امنیتی و اقتصادی را بشناسیم یا حداقل تلاش کنیم که آنها را بشناسیم.  در نهایت وارد مبحث خاورمیانه می‌شوم. به طور مختصر، درباره اینکه خاورمیانه چگونه شکل گرفت و چگونه تغییر کرد صحبت می‌کنم. خاورمیانه امروز چه ویژگی‌هایی دارد و چرا می‌توانیم آن را «خاورمیانه جدید» بنامیم. همچنین تفاوت‌های آن با خاورمیانه‌ای را که به شکل سنتی در ذهن‌ها وجود دارد، توضیح می‌دهم. در نهایت، بحث را به ایران می‌کشانم و اینکه در این فضا، ایران چگونه می‌تواند در سطح بین‌المللی، منطقه‌ای و در برابر تغییرات داخلی، نقشی مؤثر ایفا کند. 

قدرت، تعیین‌کننده است
من بحث نظری را این‌گونه شروع می‌کنم. اگر ما روابط بین‌الملل را به‌خوبی نشناسیم، واقعاً شناخت ایران و هر کشور دیگری برای‌مان بسیار سخت خواهد بود. کشورها در واقع واحدهایی هستند که در جهانی بی‌نظم زندگی می‌کنند. اما منظور از «بی‌نظم» چیست؟ این یعنی ما در سطح جهانی یک حکومت مرکزی یا قدرتی نداریم که بتواند بر کشورها نظارت و قدرت خود را اعمال کند و بگوید چه چیزی درست و چه چیزی غلط است.  در داخل هر کشور، نظم وجود دارد. پلیس، دادگاه، زندان و قوانین مشخصند. یک حکومت مرکزی داریم که قوانین را اجرا و تحمیل می‌کند. اما در سطح جهانی چنین نظمی وجود ندارد؛ ما پلیس جهانی یا حکومت مرکزی جهانی نداریم. اگر کشوری دست‌به‌کار اشتباهی بزند، چیزی که تعیین می‌کند آن کشور مجازات شود یا نه قدرت است. یعنی اگر شما قدرت داشته باشید و کار اشتباهی هم انجام دهید، مشکلی برایتان پیش نمی‌آید. اما در داخل یک کشور، اگر اشتباهی کنید، هرچقدر هم قدرت داشته باشید، معمولاً مجازات می‌شوید.  در سطح جهانی، ما سیستمی داریم که آن را «آنارشیک» یا به فارسی «بی‌نظمی» می‌نامیم. این یعنی نظم جهانی وجود ندارد و هیچ قدرت مرکزی جهانی نیست که بتواند بر کشورها اعمال قدرت کند. تنها چیزی که در نهایت تعیین‌کننده درست و غلط است، قدرت است. معمولاً هر کشوری هم فکر می‌کند که کار خودش درست است. 

البته این به معنای این نیست که چون نظم جهانی وجود ندارد، کشورها همیشه درگیر جنگ و نزاعند. قطعاً ارزش‌ها، هنجار‌ها و سیاست‌هایی وجود دارد که برای کشورها مهم است. کشورها تلاش می‌کنند وجهه خود را در سطح جهانی خوب نشان دهند و سیاست‌گذاری‌های مناسبی داشته باشند. اما در نهایت، هرچقدر هم که کشوری درست عمل کند، تضمینی نیست که از تعرض دیگران در امان بماند. 

برای مثال، کویت در طول جنگ ایران و عراق، به طور کامل از عراق حمایت کرد. کمک‌های مالی، نظامی و حتی سیاسی به عراق ارائه داد و اجازه داد نفت عراق از طریق کویت صادر شود. اما به‌محض پایان جنگ، همان عراق به کویت حمله کرد. این مثال کلاسیکی است از اینکه حتی اگر کشوری خوب عمل کند، لزوماً مصون از تعرض دیگران نخواهد بود. این مسئله حتی در سطح فردی هم قابل‌مشاهده است؛ ممکن است فردی خیلی خوب باشد، اما باز هم بدی ببیند یا به او جفا شود. 

این نکته مهم است که ما به‌عنوان افراد، اخلاقیات داریم. اخلاقیات به معنای ارزش‌هایی است که در جامعه به ما آموخته شده‌اند و ما از آنها در تعامل‌های روزمره استفاده می‌کنیم. این ارزش‌ها بر اساس فرهنگ، زمان و مکان ممکن است تغییر کنند، اما در نهایت ما به یک‌رشته از هنجار‌ها و اخلاقیات پایبندیم. 

تا جایی که می‌توانیم کشورها مانند افراد رفتار نمی‌کنند. در واقع، کشورها به شیوه‌ای عقلانی تصمیم می‌گیرند. اما باید بگویم که انسان‌ها همیشه عقلانی عمل نمی‌کنند. به‌عنوان‌مثال، وقتی شما با دوستتان بیرون می‌روید و پول چای او را می‌دهید، این رفتار عقلانی نیست. عقلانی این است که شما بسنجید که چه چیزی از دست می‌دهید و در مقابل چه چیزی به دست می‌آورید. ولی وقتی که چنین کاری انجام می‌دهید، چیزی فراتر از عقلانیت را در نظر می‌گیرید؛ اخلاق، فرهنگ، ارزش‌ها و چیزهای دیگری که ریشه در تاریخ و سنت شما دارند. 

اما کشورها این‌گونه عمل نمی‌کنند. اگر بخواهم به زبان انگلیسی بگویم، کشورها «rational decision-makers» هستند؛ یعنی تصمیم‌گیران عقلانی. این به معنای عاقل بودن نیست؛ در واقع بسیاری از رفتارهای کشورها، حتی کشورهای دموکراتیک و غربی، غیرعاقلانه است. ما نمونه‌های زیادی از این رفتارها را در خاورمیانه دیده‌ایم. منظور از عقلانی بودن کشورها این است که آنها هزینه و فایده اقدامات خود را می‌سنجند و تصمیم می‌گیرند که چه کاری باید انجام دهند تا بهترین نتیجه را از رفتار سیاسی خود بگیرند. 

پس کشورها مانند افراد فکر نمی‌کنند. آنها دارای نظام ارزشی فردی یا اجتماعی نیستند؛ بلکه بسیار عقلانی و محاسبه‌گر عمل می‌کنند. باز هم تأکید می‌کنم که این عقلانی بودن با عاقل بودن تفاوت دارد. 

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن لزوماً نظم و عدالت وجود ندارد. اخلاق و انصاف نیز در این نظام بین‌المللی کم‌رنگند. البته این بدان معنا نیست که همیشه چنین است، اما وقتی کشورها در شرایط پیچیده سیاسی و امنیتی قرار می‌گیرند و با یکدیگر رودررو می‌شوند، مسائل اخلاقی و ارزشی دیگر اهمیتی پیدا نمی‌کنند. در این شرایط، قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی نقش تعیین‌کننده را دارد. 

در نهایت، همان‌طور که متخصصان روابط بین‌الملل می‌گویند، بقا مهم‌ترین هدف هر کشور است. علاوه بر این، کشورها همیشه باید بدترین حالت‌ها را در نظر بگیرند. در زندگی روزمره، ما انسان‌ها معمولاً خوش‌بینیم و به اخلاقیات و ارزش‌های اجتماعی تکیه می‌کنیم. اما در روابط بین‌الملل، این‌گونه نیست. کشورها باید همیشه برای بدترین سناریوها آماده باشند، زیرا اگر اتفاق ناگواری رخ دهد، آنها دیگر نمی‌توانند؛ مانند یک فرد در جامعه به پلیس زنگ بزنند تا کمک بگیرند. 

در چنین فضایی، تنها چیزی که می‌تواند تعیین‌کننده باشد، قدرت است. این قدرت می‌تواند نظامی یا حتی اتحادهای نظامی و سیاسی باشد که یک کشور در عرصه بین‌المللی ایجاد کرده است. پس یک کشور همیشه باید در نظر داشته باشد که هر لحظه ممکن است اتفاق غیرمنتظره‌ای رخ دهد و تنها چیزی که می‌تواند برای آن کشور مفید و محافظ باشد، قدرت است. داشتن قدرت، هرگز به کشوری ضرر نمی‌رساند. 

در این چارچوب، نظریه‌پردازان واقع‌گرایی بین‌الملل تأکید زیادی بر قدرت نظامی دارند. آنها معتقدند که در داخل کشور نظم وجود دارد، اما در عرصه بین‌المللی هیچ تضمینی وجود ندارد که دیگران به شما آسیب نرسانند. 

مثال‌های زیادی برای نشان‌دادن وضعیت بی‌نظمی در روابط بین‌الملل وجود دارد. برای روشن‌تر شدن موضوع، اجازه دهید چند نمونه مطرح کنم. شما هیچ دو کشوری در دنیا پیدا نمی‌کنید که به‌اندازه قطر و عربستان به یکدیگر شبیه باشند؛ از لحاظ تاریخی، جغرافیایی، نوع حکومت، اقتصاد، زبان، مذهب، و حتی لهجه. اما باوجود این شباهت‌ها، این دو کشور تبدیل به دو کشور متفاوت شده‌اند و در یک مقطع، عربستان به طور ناگهانی تصمیم گرفت قطر را تحت‌فشار قرار دهد و حتی تلاش کرد آن را از بین ببرد.

در چنین نظامی، چه کاری می‌توان انجام داد؟ این وضعیت بی‌نظمی و آنارشیک، کشورهای منطقه را به چالش می‌کشد. یک مثال دیگر از این بی‌نظمی را می‌توان در عملکرد نتانیاهو [نخست‌وزیر رژیم‌صهیونیستی] مشاهده کرد. بر اساس گزارش‌های سازمان ملل، طی ۱۱ ماه گذشته، سیاست‌های نتانیاهو منجر به کشته‌شدن حدود ۳۰ هزار زن و کودک شده است. حتی اگر بخواهیم فرض کنیم که بخشی از این آمار مربوط به افراد مسلح بوده‌، باز هم رقم قابل‌توجهی از قربانیان را زنان و کودکان بی‌گناه تشکیل می‌دهند. این در حالی است که او از نظر سازمان ملل، رهبری یک رژیم اشغالگر را برعهده دارد و از سوی برخی سازمان‌های معتبر بین‌المللی به‌عنوان رژیمی آپارتاید شناخته می‌شود. نتانیاهو حتی در داخل اسرائیل به‌صورت شخصی متهم است و با پرونده‌های قضایی روبه‌رو است. 
بااین‌حال، همین شخص وقتی به واشنگتن می‌رود، به‌عنوان رهبر دموکراسی مورد استقبال قرار می‌گیرد و برایش در مقابل اعضای کنگره ایالات متحده کف زده می‌شود. این نشان می‌دهد که ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که قدرت تعیین‌کننده است. اگر قدرت داشته باشید، می‌توانید به‌راحتی قوانین بین‌المللی و حقوق بشر را نادیده بگیرید و همچنان مورد حمایت قرار بگیرید. 
این مثال‌ها نشان می‌دهد که چگونه بی‌نظمی در جهان آنارشیک وجود دارد و چطور مسائل اخلاقی، حقوق بشر و حتی قوانین بین‌المللی که خود غرب پایه‌گذار آنها بوده است، به‌راحتی زیر پا گذاشته می‌شوند. همان‌طور که فیلسوفی گفته است: «وظیفه عقل انسان یافتن حقیقت نیست، بلکه توجیه مصلحت و منفعت خود است.» این موضوع در تاریخ بارهاوبارها تکرار شده و به‌هیچ‌وجه پدیده عجیبی نیست.

   درباره ژئوپلیتیک خاورمیانه
این بخش نظری من بود که توضیح دادم ما در چه دنیایی زندگی می‌کنیم. حالا اجازه دهید وارد بحث خاورمیانه شویم و ببینیم که ژئوپلیتیک این منطقه چگونه شکل گرفت. از حدود دهه ۱۹۲۰ میلادی به بعد، به‌ویژه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، خاورمیانه مدرن به‌تدریج شکل گرفت. آنچه ما امروز به‌عنوان «دولت - ملت» می‌شناسیم، پس از سقوط امپراتوری عثمانی ایجاد شد. 
قبل از ظهور مفهوم دولت - ملت، امپراتوری‌های بزرگی در سراسر جهان و منطقه وجود داشتند که معمولاً مرزهای سیاسی مشخصی نداشتند. مفهوم «ملت» و «شهروندی» به شکلی که ما امروز می‌شناسیم، وجود نداشت. این امپراتوری‌ها تا جایی که می‌توانستند، قدرت خود را گسترش می‌دادند و هر جا که ضعیف می‌شدند، عقب‌نشینی می‌کردند. به همین دلیل مرزهای سیاسی دائماً در حال تغییر بودند و افرادی که در آن مناطق زندگی می‌کردند، تحت سلطه یک حکومت مرکزی قرار می‌گرفتند. حالا این حکومت می‌توانست عثمانی‌ها باشند، عباسیان، صفویان یا رومی‌ها. 
بنابراین، پیش از ایجاد مفهوم دولت - ملت، ما با امپراتوری‌هایی سروکار داشتیم که مرزهایشان سیال بود و ملتی که به‌صورت سیاسی شکل‌گرفته باشد، وجود نداشت. 
آنچه که از دهه ۱۹۲۰ به بعد در خاورمیانه شروع به ظهور کرد، نتیجه چندین قرن تاریخ تحولات در غرب بود. اما مشکل اینجاست که این مدل بدون اینکه پیش‌زمینه‌های ساختاری آن در منطقه وجود داشته باشد، به خاورمیانه پیشنهاد و تحمیل شد. برای درک بهتر این موضوع، باید به سراغ روند شکل‌گیری دولت - ملت در اروپا برویم. 
در اروپا، این روند چندین قرن طول کشید. از زمان پیمان وستفالی در قرن پانزدهم، قدرت‌های اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید مرزهای مشخصی تعریف کنند تا از جنگ‌های طولانی و مکرر، از جمله جنگ‌های مذهبی و دینی بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها، جلوگیری شود. این پیمان‌ها اولین قدم‌های جدی در جهت ایجاد نظم نوین بین‌المللی و پایان‌دادن به نزاع‌های دائمی میان امپراتوری‌ها بودند. در نتیجه، نظام مدرن روابط بین‌الملل از آن دوران شروع به شکل‌گیری کرد. 
تا همین چند قرن پیش، بسیاری از کشورهایی که امروز آنها را می‌شناسیم، وجود خارجی نداشتند. به‌عنوان‌مثال، کشوری به نام آلمان تا ۱۵۰ سال پیش وجود نداشت و ایتالیا نیز، شمال و جنوب آن تفاوت‌های زبانی زیادی داشتند و قادر به برقراری ارتباط با یکدیگر نبودند. روند شکل‌گیری دولت - ملت در اروپا بسیار طولانی بود و حتی پس از آن، جنگ‌های بسیاری، از جمله دو جنگ جهانی، رخ داد تا این نظام تثبیت شود. 
حال، مشکل اینجاست که این فرایند پیچیده و چند قرنی در اروپا، به طور ناگهانی و بدون آن پیش‌زمینه تاریخی، به خاورمیانه تحمیل شد. این مسئله پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در اوایل قرن بیستم اتفاق افتاد. ایده دولت - ملت، به‌خودی‌خود، ایده خوبی بود؛ اما در خاورمیانه بدون آن که زمینه‌های لازم فراهم باشد، معرفی شد. 
یکی از چالش‌های اساسی که در این منطقه پدید آمد، نبود تجربه‌ای مشابه باتجربه غرب در زمینه دولت - ملت بود. این عدم تجربه باعث شد که توازن قدرت در خاورمیانه به‌درستی ایجاد نشود و مشکلات بسیاری به وجود بیاید. در همین راستا، بحث استعمار و پسااستعمار نیز مطرح می‌شود؛ به این معنا که قدرت‌های غربی که خود هژمونی سیاسی، نظامی و اقتصادی را در دست داشتند، توانستند این منطقه را تحت سلطه خود درآورند. 
از دو قرن اخیر به این‌سو، شاهد یک هژمونی بی‌چون و چرای غرب بر سراسر جهان، به‌ویژه در زمینه‌های نظامی، علمی، صنعتی و اقتصادی بوده‌ایم. این هژمونی باعث شده که توازن قدرت میان غرب و سایر نقاط جهان، از جمله خاورمیانه، به شکلی ناعادلانه برقرار شود. خاورمیانه نیز تحت‌تأثیر این عدم توازن قرار گرفت و نتوانست به طور طبیعی و هم‌راستا با فرایندهای تاریخی خود، به یک نظام پایدار سیاسی برسد. 
آنچه بعد از جنگ جهانی اول در خاورمیانه رخ داد، منجر به شکل‌گیری تصنعی کشورها و مرزها شد که این مسئله به مشکلات ساختاری بسیاری در منطقه منتهی شد. این کشورها نه‌تنها با چالش‌های داخلی مواجه شدند، بلکه بسیاری از بحران‌های امروز خاورمیانه نتیجه همان مرزبندی‌های غیرطبیعی و سیاست‌های استعماری دوران پسااستعمارگرایی است. 
کشورهای خاورمیانه بر اساس تصمیمات قدرت‌های استعماری شکل گرفتند و بسیاری از آنها بدون درنظرگرفتن واقعیت‌های اجتماعی، تاریخی و فرهنگی منطقه ایجاد شدند. برای مثال، کشور اردن به شکل اتفاقی و بر اساس توافق‌های پشت پرده به وجود آمد. انگلیسی‌ها پس از اعتراضات شریف مکه و برای جلب رضایت او و پسرانش، به ملک فیصل حکومت عراق و به امیر عبدالله حکومت اردن را اعطا کردند. این شیوه تصنعی مرزبندی و تقسیم کشورها، هویت‌های ملی و فرهنگی را در منطقه نادیده گرفت. 
علاوه بر این، اقتصاد بسیاری از این کشورها نیز بر مبنای منابعی چون نفت شکل گرفت و به یک اقتصاد تک‌محصولی وابسته شد. این وابستگی اقتصادی، کشورهایی مانند عربستان و کشورهای حوزه خلیج‌فارس را به کشورهایی تبدیل کرد که منابع مالی‌شان عمدتاً از یک منبع، یعنی نفت، تأمین می‌شود. اگرچه اخیراً تلاش‌هایی برای تنوع‌بخشی به اقتصاد این کشورها صورت‌گرفته، اما همچنان نفت نقش محوری در اقتصاد منطقه ایفا می‌کند. 
مشکل اصلی دیگر، نبود تطابق میان مرزهای سیاسی و هویت‌های قومی و مذهبی است. بسیاری از مرزها به شکلی کشیده شده‌اند که مردمانی با هویت‌های مشترک در دو سوی مرزها قرار دارند، درحالی‌که ارتباط بیشتری با یکدیگر دارند تا با مردم داخل کشور خود. این موضوع باعث بروز تنش‌های مرزی و نفوذ فرامرزی شده است. در طول دهه‌های اخیر، شاهد حمایت متقابل کشورها از گروه‌های قومی و مذهبی در کشورهای همسایه بوده‌ایم. به‌عنوان‌مثال، ایران به کردهای عراق کمک می‌کرد و عراق به کردهای ایران؛ یا در دوره جنگ سرد، کشورها به تقویت گروه‌های مخالف در کشورهای همسایه می‌پرداختند، مثل کمک ایران به شیعیان جنوب لبنان یا حمایت عربستان از گروه‌های سنی در مناطق مختلف. 
این درهم‌تنیدگی هویتی و دخالت کشورهای منطقه در امور یکدیگر، به همراه نفوذ قدرت‌های فرامنطقه‌ای، شرایطی را به وجود آورده است که منطقه خاورمیانه به‌شدت تنش‌زا و پر از بحران‌های سیاسی و امنیتی باشد. هژمونی قدرت‌های فرامنطقه‌ای مانند آمریکا و اروپا نیز با تأمین منافع خود، باعث شده‌اند که روابط بین کشورهای خاورمیانه به شکل طبیعی و متعادل شکل نگیرد و این منافع اغلب بر مصلحت و امنیت منطقه اولویت داشته است. 
در دهه‌های اخیر، یکی از عواملی که می‌تواند جلوی تنش‌ها و منازعات بین کشورها را بگیرد، درهم‌تنیدگی اقتصادی میان آنهاست. این دیدگاه به‌ویژه در خاورمیانه مطرح است که اگر کشورها منافع اقتصادی مشترکی داشته باشند، احتمال رویارویی و جنگ کاهش می‌یابد. زیرا وقتی مصلحت اقتصادی یک کشور با مصلحت دیگری گره می‌خورد، هر دو کشور نیازمند حفظ امنیت و ثبات طرف مقابلند تا بتوانند از همکاری اقتصادی بهره‌مند شوند. این درهم‌تنیدگی می‌تواند به ایجاد امنیت مشترک و ثبات درازمدت کمک کند. 
در دوران جنگ سرد، این نوع روابط چندان امکان‌پذیر نبود، زیرا دنیا به دو قطب اصلی تقسیم شده بود: بلوک غرب به رهبری آمریکا و بلوک شرق به رهبری شوروی. هر کدام از این قدرت‌ها، کشورهای متحد و حوزه نفوذ خود را داشتند. اما با پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی، آمریکا به تنها ابرقدرت جهان تبدیل شد و هژمونی خود را به‌صورت مطلق در عرصه جهانی اعمال کرد و در این دوره کوتاه تک‌قطبی، تلاش کرد نظم جهانی را مطابق منافع خود تعریف کند. 

   فاصله قدرت‌ها با کشورها کم شده است
اما از دهه ۲۰۰۰ به بعد، شاهد ظهور قدرت‌های نوظهور در سطح جهانی بودیم که این نظم تک‌قطبی را به چالش کشیدند. یکی از این قدرت‌ها روسیه بود. در دهه ۹۰، روسیه به دلیل فروپاشی اقتصادی و سیاسی پس از سقوط شوروی، توانایی مقابله با آمریکا را نداشت و ناتو به‌تدریج به مرزهای روسیه نزدیک‌تر می‌شد. اما با تقویت اقتصادی و نظامی روسیه در دهه ۲۰۰۰، مسکو به‌وضوح اعلام کرد که اجازه نخواهد داد کشورهای همسایه‌اش عضو ناتو شوند. به‌عنوان‌مثال، در ۲۰۰۸ با حمله به گرجستان این سیاست را اعمال کرد و در ۲۰۱۴ با الحاق کریمه از اوکراین، این روند را ادامه داد. 
این تغییر در توازن قدرت جهانی به این معنا نیست که غرب ضعیف شده است. آمریکا هنوز یکی از قوی‌ترین اقتصادها و ارتش‌های دنیا را دارد. اما فاصله میان قدرت‌های اقتصادی، نظامی و فناورانه بین غرب و دیگر کشورها کاهش‌یافته است. اکنون کشورهایی مانند چین و هند به‌عنوان قدرت‌های اقتصادی بزرگ و روسیه به‌عنوان یک قدرت نظامی جایگزین در حال ظهورند. این کشورها و سازمان‌هایی مانند بریکس و شانگهای به‌عنوان جایگزین‌هایی برای کشورهایی که به دنبال خروج از هژمونی غربند، مطرح می‌شوند. 
این تغییرات باعث شده که دنیا از یک وضعیت تک‌قطبی به چندقطبی تبدیل شود و کشورهای نوظهور تلاش کنند تا بخشی از سلطه غرب را به چالش بکشند. در نتیجه، دیگر غرب تنها منبع قدرت اقتصادی، علمی، صنعتی و نظامی نیست و قدرت‌های نوظهور نقش بیشتری در شکل‌دهی نظم جهانی جدید ایفا می‌کنند.

   تغییر توازن قدرت با حمله به عراق
تغییرات ساختاری در خاورمیانه به‌خصوص پس از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، به طور اساسی توازن قدرت در منطقه را دگرگون کرد. این حمله نه‌تنها حکومت صدام حسین را سرنگون کرد، بلکه یک خلأ سیاسی، نظامی، امنیتی و ایدئولوژیک در منطقه به وجود آورد که برای پر کردن آن نیاز به زمان و تحولات زیادی بود. به‌طورکلی، می‌توان گفت که این رویداد، خاورمیانه را وارد دوره جدیدی کرد که ویژگی‌های آن با دوران پیشین تفاوت‌های اساسی دارد. 
این خلأ به‌مرور با عواملی پر شد که به‌نوعی نظم منطقه‌ای را از اساس تغییر دادند. یکی از این عوامل، بهار عربی بود که در دهه ۲۰۱۰، بسیاری از کشورهای عربی را درگیر بی‌ثباتی‌های سیاسی و به‌سرعت بحران‌ها و تنش‌های منطقه‌ای را تشدید کرد. این رویدادها باعث شدند که خلأهای سیاسی و امنیتی عمیق‌تر شوند و زمینه را برای ظهور ایدئولوژی‌های افراطی و غیرحکومتی فراهم کنند. 
یکی از مهم‌ترین نتایج این تغییرات، ظهور و قدرت‌گرفتن بازیگران غیردولتی و مسلح در منطقه بود. این بازیگران، مانند حزب‌الله لبنان یا حوثی‌ها [انصارالله] در یمن، توانستند نقش‌های کلیدی در تعیین معادلات قدرت ایفا کنند، گاهی حتی قوی‌تر و مؤثرتر از ارتش‌های رسمی برخی از کشورها. به‌عنوان‌مثال، حزب‌الله نه‌تنها در داخل لبنان تأثیرگذار است، بلکه در معادلات منطقه‌ای به‌عنوان یک بازیگر مهم نقش‌آفرینی می‌کند، درحالی‌که ارتش‌هایی مانند ارتش اردن چنین قدرتی را ندارند. 
این تغییرات باعث شدند که ایالات متحده و دیگر قدرت‌های جهانی در خاورمیانه با یک وضعیت جدید و پیچیده مواجه شوند. در دوران جنگ سرد، آمریکا می‌توانست با تماس تلفنی با رهبران رسمی کشورها، بحران‌ها و مسائل را حل کند. اما در خاورمیانه جدید، این امکان به دلیل پراکندگی قدرت و ظهور بازیگران غیردولتی از بین رفته است. آمریکا و دیگر قدرت‌ها اکنون باید با چندین بازیگر هم‌زمان مذاکره کنند تا بتوانند مسائل را مدیریت کنند. به‌عنوان‌مثال، برای حل بحران یمن، آمریکا باید با گروه‌های مختلفی همچون حوثی‌ها [انصارالله]، نیروهای دولت مستعفی یمن، عربستان سعودی، ایران و حتی گروه‌های کوچک‌تر دیگری نیز تعامل داشته باشد. 
یکی از مشکلات اصلی آمریکا در این زمینه این است که بسیاری از این بازیگران غیردولتی را با ادعاهایی به‌عنوان گروه‌های تروریستی طبقه‌بندی کرده و به دلیل این طبقه‌بندی، امکان مذاکره رسمی با آنها را ندارد. این امر به‌شدت قدرت اعمال‌نفوذ آمریکا در منطقه را کاهش داده و باعث شده که ایالات متحده نتواند به شیوه‌های سنتی خود، مانند تطمیع یا اعمال قدرت نظامی، مسائل منطقه‌ای را حل‌وفصل کند. 
بنابراین، می‌توان گفت که خاورمیانه پس از حمله آمریکا به عراق و بهار عربی به منطقه‌ای با بازیگران متکثر، پیچیده و غیرقابل‌پیش‌بینی تبدیل شده است که دیگر نه‌تنها دولت‌ها، بلکه گروه‌های غیردولتی نیز به تعیین‌کنندگان اصلی معادلات قدرت تبدیل شده‌اند. این وضعیت به‌شدت بر توازن قدرت در خاورمیانه تأثیر گذاشته و باعث شده که کشورهای منطقه و قدرت‌های جهانی با چالش‌های جدی‌تری در مدیریت بحران‌ها و تنش‌ها مواجه شوند. 
افول نفوذ آمریکا در خاورمیانه و کاهش کارایی ابزارهای سنتی نظیر تطمیع و فشار، یکی از بزرگ‌ترین تحولات ژئوپلیتیکی منطقه در دهه‌های اخیر است. درحالی‌که آمریکا همچنان یک قدرت نظامی و اقتصادی بسیار قوی است، نفوذ آن در خاورمیانه به دلایل مختلف به‌تدریج کاهش‌یافته است. این امر منجر به ظهور بازیگران جدید و تغییر در ساختار قدرت منطقه شده است، به‌نحوی‌که کشورهای منطقه به‌تدریج استقلال بیشتری در تعیین سیاست‌ها و روابط بین‌المللی خود به دست آورده‌اند. 
یکی از مهم‌ترین نشانه‌های این تغییرات، بهبود روابط میان کشورهای منطقه بدون نیاز به میانجی‌گری مستقیم آمریکا یا قدرت‌های غربی است. به‌عنوان‌مثال، ایران و عربستان سعودی، ترکیه و مصر، و قطر و عربستان همگی توانسته‌اند با یکدیگر به تفاهم برسند و اختلاف‌های خود را بدون دخالت خارجی حل کنند. این تغییرات نشان می‌دهد که بازیگران منطقه‌ای به‌تدریج به سمت استقلال بیشتر در سیاست‌گذاری‌های خود حرکت می‌کنند و نقش قدرت‌های خارجی به‌ویژه آمریکا، در این زمینه کم‌رنگ‌تر شده است. 
این وضعیت جدید باعث شده که برخی از آنها، از جمله رژیم‌صهیونیستی، همچنان به‌عنوان بازیگرانی منازع خیز و با حمایت بی‌چون و چرای غرب باقی بمانند. ژیم‌صهیونیستی به دلیل مسائل تاریخی و منطقه‌ای و همچنین حمایت‌های گسترده از سوی آمریکا، هنوز نتوانسته خود را به‌عنوان بخشی از روند عادی‌سازی روابط در خاورمیانه معرفی کند. این امر می‌تواند یکی از عوامل اصلی تنش‌زا در منطقه باقی بماند. 
از سوی دیگر، در سطح جهانی نیز تغییر توازن قدرت به نفع قدرت‌های نوظهور، همچون روسیه و چین، به وقوع پیوسته است. این قدرت‌ها با ارائه جایگزین‌های اقتصادی و سیاسی و به چالش کشیدن هژمونی غرب و آمریکا، به کشورهای منطقه گزینه‌های بیشتری در تعیین سیاست‌های خود می‌دهند. در این چارچوب، ایران به‌عنوان یکی از بازیگران اصلی خاورمیانه توانسته است نقش مهمی در معادلات منطقه‌ای ایفا کند. رفتار ایران در این سال‌ها، چه در حمایت از گروه‌های مقاومت و چه در تعاملات دیپلماتیک، نشان‌دهنده تأثیرگذاری آن در شکل‌دهی به روندهای منطقه‌ای است. 
در نهایت، نتیجه این تحولات این است که خاورمیانه جدید با خاورمیانه دوران جنگ سرد و حتی دهه‌های گذشته تفاوت‌های بنیادینی دارد. نفوذ سنتی آمریکا کاهش‌یافته و بازیگران منطقه‌ای نقش‌های مؤثرتر و مستقل‌تری در تعیین سرنوشت خود دارند. این تغییرات، بازتابی از تحولات جهانی است که به‌تدریج توازن قدرت را به‌سوی نظم چندقطبی‌تر سوق می‌دهد، نظمی که در آن کشورهای مختلف با استفاده از فرصت‌های جدید به دنبال تأمین منافع خودند. 
از سوی دیگر، حزب‌الله لبنان نیز در دو روز اخیر شاهد تنش‌هایی بوده که ناشی از برتری اطلاعاتی رژیم‌صهیونیستی در برابر این گروه است. صهیونیست‌ها توانستند با اشراف اطلاعاتی از طریق چند واسطه به اقدامات حزب‌الله آگاه شوند و در پیجرهایی که به حزب‌الله فروخته شده بود، مواد منفجره جاسازی کرده و سپس منفجر کنند. همچنین، در واکنش به حملاتی که در دمشق و ادعاهایی مبنی بر هدف قراردادن سامانه‌های پدافندی ایران در اصفهان انجام شد، سکوت ایران در برابر این اتفاقات توجه‌برانگیز است. 
با بررسی راهبرد سیاست خارجی ایران و تحلیل اتفاقات پس از طوفان الاقصی، پرسش اصلی این است که دو طرف در این تقابل چه واکنشی از خود نشان داده‌اند و تأثیر این رویدادها بر سیاست ایران چه بوده است؟ آیا این تحولات بر اساس تغییر شرایط، سیاست خارجی ایران را نیز تغییر داده است؟ 
جامعه‌شناسان معتقدند که تغییر شرایط انسان، رفتار او را نیز تغییر می‌دهد. این مسئله در روابط بین‌الملل نیز صادق است؛ شرایط منطقه‌ای و بین‌المللی تأثیر زیادی بر سیاست‌های یک کشور دارند. 
سیاست خارجی، همیشه ثابت نیست و به‌تناسب شرایط تغییر می‌کند. تناقض در سیاست‌ها همواره وجود دارد و بررسی دقیق این تحولات نیازمند تحلیل جامع از شرایط منطقه‌ای و بین‌المللی است. 
در همه کشورها، وجود تناقض در سیاست‌های خارجی امری طبیعی است. این تناقض‌ها نه‌تنها ناشی از تغییرات در شرایط داخلی و خارجی است، بلکه به تغییرات دائمی در محیط بین‌المللی نیز وابسته است. همان‌طور که در زندگی شخصی خودمان نیز تناقض‌های زیادی داریم، این مسئله در سطح بین‌الملل هم وجود دارد و حتی باید باشد. 
اما یک نکته ثابت در روابط بین‌الملل وجود دارد و آن «قدرت» است. قدرت تنها چیزی است که هر کشور و حتی هر فردی به‌صورت عقلانی به دنبال آن است. هیچ کشوری و هیچ انسانی وجود ندارد که نخواهد قوی‌تر، پول‌دارتر، یا دارای وجهه بهتر باشد. در اینجا می‌توان از مفاهیمی مانند قدرت نرم، وضع اقتصادی بهتر و ارتقای مالی نیز صحبت کرد.

   پهلوی هم دنبال قدرت بود
قدرت، مفهومی پیچیده و نسبی است. حتی سیاست‌های دوران پهلوی دوم هم در پی ایجاد قدرت بود، اما مسیر نادرستی را طی کرد. مهم نیست که شما قدرت دارید، بلکه پایدار بودن این قدرت اهمیت دارد. قدرت باید دائمی و بدون وابستگی به عوامل خارجی باشد. اینکه شما یک شب پول‌دار باشید، اما فردای آن روز کسی بتواند تمام دارایی‌های شما را به صفر برساند، به معنای قدرت واقعی نیست. «قدرت پایدار» به معنای توانایی یک کشور یا فرد است که بدون وابستگی به خارجی‌ها، قوی و مستقل باقی بماند. 

   3 اصل در قدرت پایدار 
جمهوری اسلامی ایران یا هر کشوری که به دنبال قدرت پایدار است، باید سه چیز را مدنظر داشته باشد:  
1. استقلال سیاسی: اینکه سیاست‌هایی که اتخاذ می‌شود، به‌طور کامل توسط خود کشور تنظیم و اجرا شود، بدون دخالت یا وابستگی به قدرت‌های خارجی. در زمان پهلوی، وابستگی سیاسی زیادی وجود داشت و بسیاری از تصمیمات از طریق نفوذ غربی‌ها تحت تأثیر قرار می‌گرفت. 
شاه هم به دنبال قدرت بود، اما مسیر درستی را انتخاب نکرد و نفوذ غرب در ایران به‌ویژه از طریق فن‌ورزهای نظامی، علمی و صنعتی منجر به وابستگی شد. هرچند که شاه تلاش کرد در دهه ۷۰ میلادی سیاست‌هایی مستقل از غرب اتخاذ کند، ولی در نهایت به‌نقد قدرت‌های غربی روی آورد. مصاحبه‌های شاه در این دوره نشان می‌دهد که او به‌شدت نسبت به غرب انتقاد داشت و معتقد بود که آنها به ایران قدرت اعمال می‌کنند و سیاست‌هایی تحمیلی دارند. 
حتی تحریم‌های اتمی علیه ایران از دوران شاه شروع شد، زمانی که آمریکا به ایران اجازه نمی‌داد که اورانیوم را در داخل کشور غنی‌سازی کند. آنها پیشنهاد دادند که ایران در آمریکا سرمایه‌گذاری کند و آمریکا به‌جای ایران اورانیوم غنی‌سازی کند. این نوع برخورد‌ها نشان‌دهنده تعاملات نامتوازن و وابستگی‌های سیاسی است که بعدها نیز در تاریخ ایران تکرار شد، به‌ویژه در مذاکرات هسته‌ای که مقامات ایرانی مانند محمدجواد ظریف از برخورد تحقیرآمیز قدرت‌های غربی با ایران شکایت داشتند. 
این گفتمان استقلال و عدم تحمیل از سوی قدرت‌های خارجی، در ژن دیپلماسی ایران وجود داشته و همچنان یکی از اصول اساسی سیاست خارجی ایران است. 
در دهه‌های گذشته، شاه ایران از پیشرفته‌ترین تجهیزات نظامی جهان مانند جنگنده‌های اف-۱۴ بهره‌مند بود؛ همان جنگنده‌هایی که امروز مانند اف-۳۵ فقط به برخی کشورها مانند رژیم‌صهیونیستی فروخته می‌شود. اما آیا این تجهیزات نظامی پیشرفته برای ایران قدرت پایدار به ارمغان آورد؟ خیر. با ورود فنّاوری‌های نظامی، کشور وابسته به فن‌ورزهای خارجی می‌شد که بدون حضور آنها، این تجهیزات تنها به «تکه‌ای آهن» تبدیل می‌شد؛ بنابراین، این تجهیزات به‌تنهایی قدرت پایدار ایجاد نمی‌کردند. 
امروزه، ایران به دنبال سه عنصر اصلی است که هر کشوری برای رسیدن به قدرت پایدار در سطح جهانی نیاز دارد. اولین و مهم‌ترین این عناصر، «استقلال سیاسی» است. ایران به این مرحله رسیده است، یعنی تصمیماتش در تهران گرفته و اجرا می‌شود؛ چه درست و چه غلط، این تصمیم‌گیری‌ها کاملاً مستقلند. 
2. قدرت نظامی بومی و مستقل: عربستان سعودی شاید صدها میلیارد دلار برای تجهیزات نظامی خرج کرده باشد، اما آیا این قدرت پایداری ایجاد کرده؟ پاسخ منفی است. برای مثال، در جنگ هفت‌ساله با حوثی‌ها، عربستان نتوانست موفقیتی کسب کند. حتی آمریکا و ناتو با تمام توان نظامی‌شان نتوانستند طالبان را شکست دهند و در نهایت به نقطه صفر بازگشتند؛ بنابراین، خرید تسلیحات پیشرفته از دیگر کشورها، تنها وابستگی ایجاد می‌کند، نه قدرت پایدار.
ایران به‌سوی ساخت قدرت نظامی داخلی پیش رفته است؛ نه‌تنها موشک‌ها و پهپادهای بومی را تولید می‌کند، بلکه توانسته به سطحی برسد که حتی برخی از این تجهیزات را به کشورهایی مانند روسیه صادر کند. این تغییر عظیم در توان نظامی ایران، نشان‌دهنده رسیدن به‌نوعی «بازدارندگی نظامی پایدار» است. حمله ایران به رژیم‌صهیونیستی در ۱۳ آوریل که اگرچه نمادین بود، نشان داد که خاورمیانه وارد دوران جدیدی از تعادل قدرت شده است، جایی که ایران به‌عنوان یک بازیگر مستقل و تأثیرگذار حضور دارد. 
این قدرت، برخلاف دوران پهلوی، نه‌تنها به فناوری وارداتی وابسته نیست، بلکه بر اساس توانمندی‌های داخلی ساخته شده و به همین دلیل پایدار و قابل‌اعتماد است. 
امروزه، امکان هر گونه اقدام نظامی مانند حملات دو جنگ جهانی به ایران، به دلیل استقلال سیاسی و نظامی که این کشور به آن دست‌یافته، وجود ندارد. این استقلال نه‌تنها به ایران اجازه می‌دهد تا در برابر تهدیدات خارجی ایستادگی کند، بلکه به ثبات و امنیت ملی آن نیز کمک می‌کند. 
3. استقلال اقتصادی: اقتصاد سیاسی همچنان حلقه گمشده ایران است. اقتصاد ایران تحت فشار تحریم‌های شدید و هژمونی مالی آمریکا قرار دارد. به همین دلیل، عضویت در گروه‌هایی مانند بریکس و سازمان همکاری شانگهای برای ایران اهمیت زیادی دارد. این گروه‌ها می‌توانند به‌عنوان جایگزین‌هایی برای کشورهای تحت فشار اقتصادی عمل کنند و شریان‌های حیاتی اقتصادی را برای کشورهایی مانند ایران و روسیه حفظ کنند. 
تلاش‌های ایران برای گسترش روابط با کشورهای نوظهور و کاهش وابستگی به غرب نشان‌دهنده تغییر رویکرد این کشور است. حتی عربستان سعودی نیز به دنبال گسترش روابط خود با کشورهایی مانند چین و روسیه است تا از وابستگی تاریخی به غرب کاسته و تنوع در روابط خارجی خود ایجاد کند. 
به طور خاص، سفر اخیر آقای پزشکیان به عراق یک نمونه بارز از این تلاش‌هاست. او به‌جای محدودکردن سفر به پایتخت، شش شهر مختلف از جمله مناطق شیعه، سنی و کردنشین را مورد بازدید قرارداد. این اقدام نشان می‌دهد که ایران به دنبال گسترش نفوذ خود در عراق فراتر از مناطق شیعه‌نشین است و نگاهی اقتصادی و فرا امنیتی به این کشور دارد. 
عراق دیگر تنها یک دغدغه امنیتی برای ایران نیست؛ بلکه به‌عنوان یک فرصت برای همکاری‌های اقتصادی و راهبردی در نظر گرفته می‌شود. این تغییر رویکرد نشان‌دهنده موفقیت ایران در تثبیت موقعیت خود در عراق است. 
در این میان، خروج قریب‌الوقوع نیروهای آمریکایی از عراق که به‌تازگی توافقی در این زمینه صورت‌گرفته، نشان‌دهنده کاهش نفوذ و قدرت آمریکا در این منطقه است. این خروج، به‌نوعی یادآور خروج آمریکا از افغانستان خواهد بود و به‌وضوح سلطه و هیمنه آمریکا را زیر سؤال می‌برد.
به‌طورکلی، ایران در حال بهره‌برداری از موفقیت‌های خود در زمینه‌های سیاسی و نظامی برای تقویت استقلال اقتصادی است که می‌تواند به‌عنوان یک راهبرد بلندمدت برای مقابله با فشارهای اقتصادی خارجی مورداستفاده قرار گیرد. 
ماجرای سفر آقای پزشکیان به عراق و هم‌زمان با آن جابه‌جایی گروهک‌ها و وضعیت اقتصادی، به‌ویژه در مورد پول‌های بلوکه‌شده ایران، یک تغییر جدی در معادلات منطقه‌ای را به تصویر می‌کشد. این سفر می‌تواند به طور نمادین به اهمیت دیپلماتیک و امنیتی ایران در عراق اشاره کند و نشان دهد که آمریکا قصد دارد تجربه افغانستان را در عراق نیز تکرار کند.
ایران باید بداند که وابستگی سیاسی و اقتصادی عراق به آمریکا با آغوش باز کردن ایران به‌آسانی جبران نمی‌شود. واقعیت این است که آمریکا هنوز قدرت اقتصادی و تحریم‌های مالی خود را در سطح جهانی و منطقه‌ای دارد. به‌عنوان‌مثال، پول فروش نفت عراق به واشنگتن منتقل می‌شود و این آمریکا است که باید تعیین کند که این پول‌ها کجا خرج شوند؛ بنابراین، تهران این نکته را به‌خوبی درک می‌کند که اختیار کامل در دست خودشان نیست و باید راهکارهایی برای دورزدن این محدودیت‌ها پیدا کنند.
نفوذ ایران در عراق تنها محدود به بعد سیاسی و امنیتی نیست، بلکه ابعاد اقتصادی نیز در این نفوذ بسیار حائز اهمیت است. مراودات اقتصادی ایران با عراق، به‌ویژه برای دورزدن تحریم‌ها، به‌شدت افزایش‌یافته است. این همکاری‌ها به حدی زیاد است که آمریکا به‌سختی می‌تواند جلوی آن را بگیرد. هرچند که جزئیات دقیق این همکاری‌ها مشخص نیست، اما می‌توان گفت که ایران توانسته است از این وضعیت بهره‌برداری کند.
همچنین، مسائل ایدئولوژیک، مانند مناسک اربعین، به‌عنوان یک بعد مهم از همکاری‌های ایران و عراق مطرح است. این مسائل تاریخی و فرهنگی برای ایران بسیار مهم بوده و به‌نوعی از این وضعیت نیز بهره‌برداری می‌کند.
در نهایت، چالش اقتصادی ایران یکی از مسائل کلیدی است که باید به آن توجه شود. پایه‌گذاری یک نظام سیاسی و قدرت، به‌شدت وابسته به پایگاه مردمی آن نظام است. این پایگاه مردمی می‌تواند به‌عنوان یکی از منابع قدرت یک کشور یا دولت محسوب شود.
بنابراین، در کنار مسائل امنیتی و سیاسی، توجه به چالش‌های اقتصادی و بهبود وضعیت معیشتی مردم نیز از اهمیت بالایی برخوردار است.
به‌طورکلی، در بحث امنیت و قدرت، دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. برخی از تحلیلگران بر این باورند که قدرت نظامی باید محور اصلی امنیت باشد، درحالی‌که دیگران انتقادی نسبت به این دیدگاه دارند و معتقدند که امنیت باید شامل ابعاد مختلفی از جمله امنیت سیاسی، اقتصادی، محیط‌زیستی، هویتی و نظامی باشد. این نقدها به دو نوع تقسیم می‌شوند: 
1. وسعت مفهوم امنیت: برخی از تحلیلگران می‌گویند که باید دامنه مفهوم امنیت را گسترش دهیم و به جنبه‌های مختلف آن توجه کنیم. 
2. تعمیق مفهوم امنیت: گروه دیگری بر این باورند که امنیت باید بر پایه نیازها و خواسته‌های مردم باشد، نه‌تنها دولت یا نظام. به این ترتیب، امنیت باید محوریت را به فرد و جامعه بدهد. 
در مورد ایران، با رسیدن به‌نوعی بازدارندگی نسبی، دغدغه‌های امنیتی ناشی از تهدیدات خارجی، به‌ویژه هجوم از طرف دیگر کشورها، به نظر می‌رسد کاهش‌یافته باشد. به‌عنوان‌مثال، توانایی ایران در حمله به رژیم‌صهیونیستی و عدم وقوع عکس‌العمل جدی از جانب آنها، به‌نوعی نشان‌دهنده این وضعیت است. همچنین، غنی‌سازی اورانیوم تا سطوح بالا بدون واکنش نظامی نشان‌دهنده قدرت و ثبات ایران است. 
حال، با رفع این دغدغه‌ها، ایران می‌تواند به مسائل دیگر مانند خواسته‌های اجتماعی، معیشتی و مسائل محیط‌زیستی توجه کند. یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های آینده ایران مسئله آب و بیابان‌زایی است که می‌تواند به مهاجرت‌های داخلی و ایجاد مشکلات امنیتی منجر شود. در این راستا، سفر پزشکیان به عراق می‌تواند نمادی از تغییر رویکرد ایران در سیاست‌های داخلی و خارجی باشد. به این معنا حالا که دغدغه‌های امنیتی اصلی برطرف شده، باید روی مسائل غیرنظامی و اجتماعی تمرکز بیشتری کرد. درنهایت، مهم است که ایران از تجربیات گذشته خود بهره‌برداری کند و به‌گونه‌ای عمل کند که امنیت و ثبات داخلی و منطقه‌ای خود را حفظ کند.
به‌طورکلی، در نظریه روابط بین‌الملل، دو نوع دیدگاه واقع‌گرایانه وجود دارد: دیدگاه دفاعی و دیدگاه هجومی. 
1. دیدگاه دفاعی: این دیدگاه بر این اصل استوار است که قدرت باید به‌منظور تقویت خود و جلوگیری از حملات به کار گرفته شود. در این رویکرد، هدف اصلی حفظ امنیت و جلوگیری از تهدیدات خارجی است. 
2. دیدگاه هجومی: در این دیدگاه، هدف این است که کشور به حدی از قدرت برسد که دیگران حتی جرئت فکر کردن به حمله به آن را نداشته باشند. این رویکرد به افزایش نفوذ و هژمونی کشور در منطقه توجه دارد. 
ازآنجایی‌که معادلات قدرت در منطقه همواره در حال تغییر است، آینده تهران نیز بستگی به نوع قدرت و قدرت معادلات در منطقه خواهد داشت. در ۲۰ سال گذشته، راهبرد تهران بیشتر معطوف به دفاع بوده است. به‌عنوان‌مثال، تصور کنید در سال ۲۰۲۳، تهران متوجه شود ۱۰۰ هزار سرباز آمریکایی در عراق مستقر شده‌اند و همچنین پایگاه‌های نظامی آمریکا در منطقه وجود دارد. در این شرایط، ایران چه اقدامی باید انجام دهد؟ از یک‌سو، با قدرتی طرف است که هیچ‌گونه ملاحظه‌ای برای اقدامات خود ندارد و از سوی دیگر، ایران به‌عنوان کشوری در نظر گرفته می‌شود که در فهرست کشورهای محور شرارت قرار دارد. ایران در چنین شرایطی به دنبال ایجاد یک ساختار امنیتی جدید در خاورمیانه است. به‌عنوان‌مثال، [سردار شهید] قاسم سلیمانی در این راستا به‌عنوان معمار این ساختار شناخته می‌شود و تلاش کرده است تا با اتخاذ یک راهبرد دفاعی کارآمد، امنیت را در عمق ایران تأمین کند. 
کار ما به‌عنوان پژوهشگر این است که بر اساس نظریه‌ها و تجربیات گذشته، به تحلیل وضعیت‌ها بپردازیم و حدس بزنیم که تهران، واشنگتن یا کشورهای دیگر چه تفکراتی دارند؟ در این راستا، می‌توان به تغییرات قدرت نظامی ایران در دو دهه اخیر اشاره کرد و اینکه چگونه این تغییرات بر سیاست‌های امنیتی و خارجی کشور تأثیر گذاشته است. به‌طورکلی، هدف اصلی ایران باید برطرف‌کردن تهدیدات امنیتی و سپس توجه به مسائل دیگر مانند خواسته‌های اجتماعی و اقتصادی مردم باشد تا بتواند ثبات و امنیت را در داخل کشور و منطقه حفظ کند. 

   رهنامه دفاعی موفقیت‌آمیز ایران
به نظر من، این رهنامه دفاعی ایران موفقیت‌آمیز بوده است. دلیل آن نیز بسیار ساده است: به ایران حمله نشده است. در مقابل، بسیاری از کشورهای دیگر مورد حمله قرار گرفتند و از این وضعیت سالم بیرون نیامدند. اگر به یاد داشته باشید، از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۲، ایران به دلیل وضعیت پیچیده در خاورمیانه در معرض تهدید بود؛ اما بعدازاین مدت، به‌خصوص با شروع بحران سوریه، ایران توانست قدرت خود را در میدان نشان دهد. در این بازه زمانی، آمریکایی‌ها به دلیل مشکلاتی که در جنگ‌های طولانی‌مدت داشتند، از اقدام نظامی علیه ایران ترسیدند. این نکته‌ای مهم است؛ زیرا علی‌رغم آنکه وضعیت دفاعی ایران در سال ۲۰۱۲ به‌ویژه در حوزه موشکی و سامانه‌های تسلیحاتی به طور کامل توسعه‌نیافته بود؛ اما ایران به‌خوبی می‌دانست غربی‌ها نمی‌توانند در جنگ‌های طولانی دوام بیاورند. نقطه عطفی که در سال ۲۰۱۲ رخ داد، آغاز بحران سوریه بود که از سال ۲۰۱۱ شروع شد و در سال ۲۰۱۲ شدت یافت. این بحران برای ایران چندان تفاوتی نکرد؛ زیرا ایران از قبل هم در سوریه نفوذ داشت و از آنجا می‌توانست به حزب‌الله کمک‌های پشتیبانی ارائه دهد. اما از سال ۲۰۱۲ به بعد، امکان حضور نظامی و کارشناسان ایرانی در سوریه بیشتر شد و این به ایران این اجازه را داد که از این موقعیت برای تحقق اهداف ژئوپلیتیکی خود بهره‌برداری کند. 
   [شهید] سلیمانی چه کرد؟
در این راستا، [سردار شهید] قاسم سلیمانی و گروهش - که می‌توان آن را اتاق فکر تهران یا نظام دفاعی ایران نامید - چندین نکته مهم را مدنظر قرار دادند:
1. طولانی‌کردن جنگ: [شهید] سلیمانی می‌دانست غربی‌ها نمی‌توانند در جنگ‌های طولانی‌مدت موفق باشند. آنها ممکن است بتوانند در مدت کوتاهی مناطقی را تصرف کنند؛ اما درنهایت، اگر جنگ طولانی شود، به دلیل عوامل مختلفی مانند تغییر افکار عمومی و مسائل داخلی، دچار مشکل خواهند شد. 
2. گستردگی جغرافیایی جنگ: برای اینکه جنگ طولانی شود، باید جغرافیای منازعه فراتر از مرزهای ایران باشد. اگر آمریکا بخواهد در جنگی به ایران حمله کند، باید جنگ را در جغرافیای وسیع‌تری مدیریت کند. بنابراین، ایران باید با گسترش دامنه جغرافیایی منازعه، مدیریت آن را برای دشمن دشوار کند. این امر می‌تواند شامل گسترش جنگ از مدیترانه تا دریای عمان و از دریای سرخ تا دریای خزر باشد. 
3. توسعه استراتژی‌ها: ایران با توجه به تغییرات جهانی و وضعیت منطقه‌ای، باید به طور مداوم استراتژی‌های خود را توسعه دهد و اطمینان حاصل کند برای مقابله با تهدیدات خارجی آماده است. 
درنهایت، باتوجه‌به این نکات، می‌توان گفت که رهنامه دفاعی ایران نه‌تنها در برابر تهدیدات نظامی موفق بوده، بلکه به طور مؤثر در مدیریت بحران‌های منطقه‌ای عمل کرده است. 

   مرزهای درگیری با ایران محدود نیست 
در رهنامه دفاعی ایران، مرزهای درگیری تنها به داخل ایران محدود نمی‌شود، بلکه کشورهای سوریه، عراق، یمن، لبنان و حتی افغانستان نیز در این زمینه اهمیت دارند. یکی از نکات کلیدی که در ملاقات‌های آقای [شهید] سلیمانی موردبحث قرار گرفت، تنوع نوع منازعه بود. ما باید جنگ را به‌گونه‌ای طراحی کنیم که یک جنگ کلاسیک نباشد؛ یعنی نباید این‌گونه باشد که آمریکا به ایران حمله کند و ایران نیز به طور مستقیم با آمریکا مقابله کند. جنگ باید به‌نوعی باشد که به‌اصطلاح هیبریدی یا چندوجهی باشد. جنگ‌های نیابتی و گروه‌های متحد ایران نیز باید موردتوجه قرار گیرند. این گروه‌ها به طور معمول به جامعه جهانی پاسخگو نیستند و این می‌تواند نوع جنگ را به‌شدت تغییر دهد و به جنگ‌های غیرمتقارن منجر شود. در این راستا، ایران می‌تواند از فناوری‌های نوین مانند جنگ‌های پهپادی و قایق‌های تندرو بهره‌برداری کند تا در برابر قدرت نظامی آمریکا به طور مؤثر پاسخ دهد. 

   باید هزینه‌های آمریکا در منطقه افزایش یابد
نکته دیگری که باید در نظر گرفت این است که باید هزینه‌های حضور آمریکا در افغانستان و عراق را به‌قدری بالا ببریم که امکان ورود آمریکا به یک جنگ جدید کاهش یابد. فرسایشی کردن جنگ‌های افغانستان و عراق یکی از سیاست‌های ایران بود که به طور قابل‌توجهی توانست آمریکا را در این مناطق مشغول نگه دارد و به ایران این امکان را داد که توان نظامی خود را تقویت کند. در سال ۲۰۱۵، دو طرف متوجه شدند که رویارویی ممکن است به یک جنگ بزرگ منجر شود، به‌خصوص با پیشرفت‌های برنامه هسته‌ای ایران و نگرانی‌های غرب. بحران‌های خاورمیانه، به‌ویژه ظهور داعش در سال ۲۰۱۴، روابط ایران و غرب را دچار تغییرات اساسی کرد. 
خروج آمریکا از برجام در سال ۲۰۱۸ نقطه عطفی در این رویارویی بود. ایران نشان داد که حسن‌نیت خود را اعلام کرده؛ اما آمریکا و متحدانش همچنان به قدرت‌گرفتن ایران اعتراض داشتند. رژیم‌صهیونیستی و عربستان نقش مهمی در امنیتی‌کردن ایران ایفا کردند و به همین دلیل، مسئله هسته‌ای به‌تنهایی موضوع نگرانی نبود، بلکه قدرت فزاینده ایران و نفوذ آن در منطقه نیز تهدیدی جدی برای آمریکا و رژیم‌صهیونیستی به شمار می‌رفت. از آن زمان به بعد، ایران به‌طورجدی به سمت تولید سلاح هسته‌ای نزدیک‌تر شد و این موضوع به‌وضوح نشان می‌دهد نه‌تنها آمریکا، بلکه اروپا نیز نتوانسته برای جبران خروج خود از برجام اقدامی مؤثر انجام دهد. به‌طورکلی، رهنامه دفاعی ایران به‌خوبی توانسته است به‌ویژه باتوجه‌به تنوع در نوع منازعه و گستردگی جغرافیایی، از تهدیدات خارجی پیشگیری کند و قدرت نظامی خود را تقویت کند. 

   اشتباه غرب در راهبرد منطقه‌ای
خروج ترامپ از برجام باعث شد ایران به تولید بمب هسته‌ای نزدیک‌تر شود و هم‌زمان روابط خود را با روسیه و چین تقویت کند. این مسئله نشان‌دهنده اشتباهات جدی غرب در راهبردهای منطقه‌ای‌اش است. راهبرد مشخصی برای خاورمیانه جدید وجود ندارد و هر بار که به موضوعی مانند رژیم‌صهیونیستی یا برجام دست می‌زنند، اوضاع بدتر می‌شود. ایران به‌طورقطع یک دغدغه همیشگی برای آمریکا در خاورمیانه خواهد بود و این مسئله‌ای نیست که آنها بتوانند به‌راحتی آن را بپذیرند، به‌خصوص در زمانی که معادلات قدرت جهانی در حال تغییر است و ایران می‌تواند نقش مؤثری در این تغییروتحول ایفا کند. 
در خصوص ساخت سلاح هسته‌ای، سؤالاتی وجود دارد که باید به آنها پاسخ داده شود. آیا اساساً نیاز به ساخت سلاح هسته‌ای وجود دارد و پیامدهای آن چه خواهد بود؟ رژیم‌صهیونیستی به طور علنی به این مسئله اعتراض می‌کند و به همین دلیل می‌توان گفت ایران در حال حاضر به طور هم‌زمان سیاست‌های اتمی خود را بر مبنای عمل‌گرایی و بازدارندگی پیش می‌برد. مقاله‌ای که با همکاری یکی از همکارانم درباره سیاست‌های جدید اتمی ایران نوشته‌ام، به این نکات پرداخته و ممکن است برای علاقه‌مندان مفید باشد. کشوری که به سلاح هسته‌ای دسترسی دارد، معمولاً مورد حمله وسیع قرار نمی‌گیرد، زیرا به طور عقلانی، هزینه و فایده چنین اقداماتی قابل‌توجیه نیست. اگر کشوری به شما حمله کند، شما هم می‌توانید به آن کشور آسیب بزنید و این باعث می‌شود که هیچ‌کس تمایل نداشته باشد درگیری‌ای ایجاد کند که منجر به نابودی هر دو طرف شود. 
دررابطه‌با اوکراین و روسیه، اگر فرض کنیم رژیم‌صهیونیستی به ایران حمله کند، این موضوع می‌تواند به شکل‌گیری یک معامله جدید منجر شود. به عبارتی، اگر آمریکا به‌عنوان واسطه وارد عمل شود، ممکن است به‌نوعی توافقی شکل بگیرد که در آن آمریکا حق مداخله نداشته باشد. این نشان‌دهنده نوعی بازدارندگی است. از نظر نظامی، رژیم‌صهیونیستی توانایی حمله به ایران را دارد؛ اما سؤال این است که آیا این حمله به اهداف موردنظر آنها خواهد رسید یا نه و چه تبعاتی به دنبال خواهد داشت؟ اگر رژیم‌صهیونیستی به ایران حمله کند، این امکان وجود دارد که ایران به تولید سلاح هسته‌ای نزدیک‌تر شود. در این شرایط، توان نظامی ایران در پاسخ به حملات رژیم‌صهیونیستی می‌تواند اثرگذار باشد. به‌طورکلی، درنظرگرفتن تبعات هر اقدام نظامی برای رژیم‌صهیونیستی بسیار حیاتی است. به همین دلیل، ایران به شکل مؤثری می‌تواند از توانایی‌های خود در برابر تهدیدات دفاع کند و هزینه‌های احتمالی برای رژیم‌صهیونیستی را افزایش دهد. این رویکرد درنهایت می‌تواند به‌نوعی به بازدارندگی منجر شود که از حملات گسترده جلوگیری کند. 
ایران به طور رسمی اعلام کرد به اهداف خود در حمله ۱۳ آوریل به رژیم‌صهیونیستی دست‌یافته است و این اقدام از لحاظ نمادین بسیار مهم است. این حمله به‌نوعی نشان‌دهنده قدرت اتمی ایران است و این پیام را به دنیا منتقل می‌کند که ایران باید به‌عنوان یک قدرت اتمی پذیرفته شود. این مسئله به‌ویژه در شرایطی اهمیت دارد که سه قدرت اتمی دیگر (آمریکا، بریتانیا و فرانسه) نیز در این زمینه حضور دارند و ایران به‌نوعی این چهار قدرت را به چالش کشیده است. در این زمینه، قدرت منطقه‌ای ایران تنها به سلاح اتمی محدود نمی‌شود، بلکه شامل قدرت نظامی و سیاسی است. هرچند که قدرت رژیم‌صهیونیستی و سایر قدرت‌های غربی در این زمینه محسوس است؛ اما آنها در منطقه نفوذ چندانی ندارند. قدرت منطقه‌ای به این معناست که هیچ کشوری نمی‌تواند بدون جلب رضایت ایران، تصمیماتی را اتخاذ کند. 
باتوجه‌به تحولات اخیر در منطقه و تصمیمات حماس که به نظر مستقل از ایران اتخاذ شده است، این تحلیل می‌تواند موردتوجه قرار گیرد. به عقیده من، بحران فلسطین و رژیم‌صهیونیستی تنها به تاریخ معاصر محدود نمی‌شود و ریشه‌های عمیق‌تری دارد. برای رژیم‌صهیونیستی، حل مسئله فلسطین و برقراری امنیت و ثبات در این منطقه امری ضروری است. متأسفانه، راست‌گرایان افراطی در رژیم‌صهیونیستی که تصمیمات نادرستی اتخاذ می‌کنند، به طور مستقیم بر وضعیت امنیتی این کشور تأثیر می‌گذارند. این تصمیمات، ازجمله خروج از برجام، به معنای تشدید خطرات برای رژیم‌صهیونیستی بوده و سیاست‌های افراطی در ۱۰ تا ۲۰ سال اخیر بیشتر به امنیت و ثبات رژیم‌صهیونیستی آسیب رسانده است. 
درنهایت، اگرچه رژیم‌صهیونیستی در انجام عملیات تروریستی و تخریبی به موفقیت‌هایی دست‌یافته؛ اما این پرسش وجود دارد آیا این اقدامات واقعاً به تأمین امنیت و ثبات منجر شده یا خیر. به‌ویژه در مورد ترور شخصیت‌هایی مانند شیخ احمد یاسین، این نتیجه‌گیری وجود دارد که این اقدامات به‌جای کاهش تهدیدات، ممکن است به تقویت روحیه مقاومت فلسطینیان منجر شود. در حال حاضر، غزه به‌شدت آسیب‌دیده و این وضعیت باعث شده ساکنان آن به دنبال پناهگاه در کشورهای همسایه باشند. آینده غزه و تأثیرات آن بر معادلات منطقه‌ای همچنان نامشخص است و رژیم‌صهیونیستی باید به‌دقت این وضعیت را مورد ارزیابی قرار دهد. 

   7 اکتبر فاجعه برای رژیم‌صهیونیستی بود
در عرصه میدانی، آیا می‌توان گفت اتفاقات اخیر شکست عملیاتی و اطلاعاتی موساد بوده یا اینکه درواقع به نفع رژیم‌صهیونیستی تمام شده است؟ واقعیت این است که رژیم‌صهیونیستی غزه را خالی از سکنه مدیریت می‌کند. به نظر من، این نظریه که رژیم‌صهیونیستی از قبل از وقوع این حوادث مطلع بوده و به آنها اجازه داده، قابل‌قبول نیست. شکست در تاریخ هفتم اکتبر یک فاجعه برای رژیم‌صهیونیستی بود. مشابه فاجعه ۱۱ سپتامبر که منجر به کشته‌شدن هزاران نفر شد. اسرائیلی‌ها به دلیل هزینه‌های انسانی بسیار بالایی که باید بپردازند، هرگز اجازه نمی‌دهند چنین اتفاقاتی رخ دهد. 
پس از حمله به غزه، ما با آمار کشته‌های سربازان اسرائیلی مواجه‌ایم. به‌عنوان‌مثال، در جنگ اخیر تعداد کشته‌های اسرائیلی به بیش از ۳۰۰ نفر رسیده است. این در حالی است که نیروهای بریتانیایی در عراق در مدت شش سال، تنها ۱۴۹ نفر کشته دادند و آمریکایی‌ها هم به‌طورکلی ۴۰۰۰ نفر. باتوجه‌به این آمار، می‌توان گفت اوضاع برای رژیم‌صهیونیستی به‌شدت نگران‌کننده است. اگر فرض کنیم اتاق فکری در دولت نتانیاهو برای حل مشکل امنیتی حماس تصمیم به نابودی غزه گرفته است، این رویکرد به لحاظ افکار عمومی نمی‌تواند به نفع دولت باشد. اما اگر هدف آنها واقعاً رفع تهدید حماس با نابودی غزه بوده، این رویکرد می‌تواند در برخی زمینه‌ها عقلانی به نظر برسد. در حقیقت، آنها تلاش می‌کنند تا بهانه‌ای برای خالی‌کردن غزه از سکنه پیدا کنند و حماس را به‌عنوان نیروی تروریستی معرفی کنند. 
هفتم اکتبر به‌وضوح یک شکست نظامی و اطلاعاتی برای رژیم‌صهیونیستی بود. سیاست‌های متکی بر قدرت خالص که تل‌آویو در غزه و منطقه به کار می‌گیرد، به نتیجه نمی‌رسد. رژیم‌صهیونیستی از نظر امنیتی و جغرافیایی آسیب‌پذیر است و وابستگی آن به غرب، به‌ویژه به آمریکا، به طور قابل‌توجهی در مدیریت جنگ و ثبات اقتصادی‌اش تأثیرگذار بوده است. بدون حمایت اقتصادی آمریکا، رژیم‌صهیونیستی قادر به تحمل این جنگ‌ها نخواهد بود. برای اینکه رژیم‌صهیونیستی بتواند به ثبات یا آتش‌بس پایدار برسد، لازم است رویکرد جدیدی اتخاذ کند. توازن قدرت در خاورمیانه به‌وضوح تغییر کرده و ایران در حال تقویت قدرت نظامی و نفوذ خود در این منطقه است. قدرت‌های نوظهور جدیدی مانند چین نیز به معادله امنیتی - سیاسی منطقه وارد شده‌اند و به دنبال میانجی‌گری بین ایران و عربستان و همچنین گروه‌های فلسطینی‌اند. این تغییر در توازن قدرت می‌تواند منجر به این شود که رژیم‌صهیونیستی مجبور به پرداخت بهایی باشد که قبلاً هرگز به آن فکر نکرده بود. 

   بهای سنگین ادامه اشغالگری
ادامه اشغالگری اراضی فلسطین و سیاست‌های ضدفلسطینی تل‌آویو به نحوی است که به نظر می‌رسد بهای سنگینی برای رژیم‌صهیونیستی خواهد داشت. این بهای سنگین در مقایسه با رعایت حقوق بین‌الملل و توافق‌های بین‌المللی و حل مسئله فلسطین بسیار بیشتر خواهد بود. همچنین، تضعیف رژیم‌صهیونیستی بعد از هفتم اکتبر هم‌زمان با تمایل رژیم‌صهیونیستی به تجاوز مجدد به لبنان و آغاز جنگی گسترده‌تر، به‌نوعی فرار نتانیاهو از استعفا و رسوایی دولت است. این جنگ درواقع در تلاش برای تسری‌دادن تنش‌ها به منطقه است. 

   رژیم‌صهیونیستی در ضعیف‌ترین حالت است
سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا وضعیت رژیم‌صهیونیستی بعد از هفتم اکتبر بهتر از قبل از آن خواهد بود یا خیر؟ به نظر می‌رسد رژیم‌صهیونیستی در ضعیف‌ترین حالت خود قرار دارد، به‌خصوص پس از جنگ اکتبر ۱۹۷۳. رژیم‌صهیونیستی درگذشته توانسته بود در چند جبهه هم‌زمان بجنگد؛ اما اکنون درگیر جنگ‌های طولانی و پیچیده‌ای است. به‌عنوان‌مثال، جنگ غزه که یک سال به طول انجامیده، نتایج ملموسی برای رژیم‌صهیونیستی به دنبال نداشته است. رژیم‌صهیونیستی با گروه‌های مسلحی که پاسخگو به سازمان ملل نیستند، مانند حزب‌الله، حشدالشعبی و حوثی‌ها [انصارالله]، محاصره شده و این موضوع می‌تواند مشکلات امنیتی پایدار برای این کشور ایجاد کند. رژیم‌صهیونیستی نمی‌تواند به‌راحتی در چنین جنگ‌های طولانی‌مدتی شرکت کند، زیرا هدف نهایی آن ایجاد ثبات اقتصادی است. اگر روزانه حملاتی انجام شود، ایجاد ثبات اقتصادی برای رژیم‌صهیونیستی ممکن نخواهد بود. 
علاوه‌بر این، رژیم‌صهیونیستی به‌خاطر آسیب‌پذیری‌اش، رهنامه دفاعی خود را بر پیشگیری بنا نهاده است. این کشور نمی‌تواند یک حمله به خود را تحمل کند و به همین دلیل از پیشگیری به‌عنوان راهبرد استفاده می‌کند. به‌عنوان‌مثال رژیم‌صهیونیستی به تأسیسات هسته‌ای عراق، لیبی و سوریه حمله کرده است تا از قدرت‌گرفتن کشورهای دیگر جلوگیری کند. باتوجه‌به موقعیت جغرافیایی این رژیم، اگر یک خلأ امنیتی در آن ایجاد شود، ممکن است با تهدیدات قابل‌توجهی مواجه شود. از طرفی، باوجود تعداد بالای موشک‌های حزب‌الله و نیروهای مسلح دیگر در سوریه، رژیم‌صهیونیستی باید به‌دقت شرایط را زیر نظر داشته باشد. کشورهای همسایه، به‌ویژه اردن و مصر، در صورت بروز خطر، ممکن است نتوانند به رژیم‌صهیونیستی کمک کنند و درنهایت ممکن است صهیونیست‌ها در یک وضعیت خطرناک قرار گیرند. به‌طورکلی، وضعیت امنیتی و سیاسی رژیم‌صهیونیستی به‌شدت وابسته به توازن قدرت در منطقه و رفتار کشورهای همسایه است و این موضوع به‌طور مستقیم بر تصمیم‌گیری‌های رژیم‌صهیونیستی تأثیرگذار خواهد بود. 

   ترورها با تبعات خطرناک
در شرایطی که رژیم‌صهیونیستی مشغول به کارهای تروریستی و خرابکاری‌های مختلف بود، ایران به‌طور راهبردی در حال ایجاد یک حلقه آتش در اطراف رژیم‌صهیونیستی است که بتواند این کشور را به‌طور پایدار محاصره و به گروگان بگیرد. این وضعیت می‌تواند برای رژیم‌صهیونیستی خطر حیاتی و پایدار ایجاد کند. به‌عنوان‌مثال ترور شهید فخری‌زاده اگرچه از نظر اجرایی و تبلیغاتی موفق بود، اما به دلیل افزایش غنی‌سازی اورانیوم ایران به ۶۰ درصد، درنهایت برای رژیم‌صهیونیستی خطرناک‌تر از وجود ایشان است. 
رویکرد ایران از اوایل دهه ۸۰ به‌گونه‌ای بوده که به‌طور مستمر روی حزب‌الله کارکرده و این گروه را به یک نیروی قدرتمند تبدیل کرده است. اگر روزی خبر ترور شهید سیدحسن نصرالله منتشر شود، ممکن است از نظر رسانه‌ای جذابیت داشته باشد، اما تا زمانی که حزب‌الله وجود داشته باشد و نیروهای مسلح آن به فعالیت ادامه دهند، رژیم‌صهیونیستی نتوانسته است از این حلقه آتش که ایران ساخته، خارج شود. 
به‌طورکلی می‌توان گفت رژیم‌صهیونیستی در حال بازی با تاس و ایران در حال بازی با شطرنج است. رژیم‌صهیونیستی با عملیات نمایشی سعی در ایجاد تأثیرات کوتاه‌مدت دارد، اما ایران با یک برنامه راهبردی و بلندمدت به‌پیش می‌رود. این وضعیت به رژیم‌صهیونیستی اجازه نمی‌دهد تا با تهدیدات جدی از سمت ایران به‌ویژه با حضور نیروهای حزب‌الله و حوثی‌ها روبه‌رو شود. 
از طرفی، حوثی‌ها [انصارالله] نیز به سلاح‌هایی دست پیدا کرده‌اند که می‌توانند به رژیم‌صهیونیستی آسیب برسانند و این تهدید جدیدی برای رژیم‌صهیونیستی محسوب می‌شود. حتی می‌توان فرض کرد که بین ایران و آمریکا توافقی وجود دارد که در آن هر طرف به‌نوعی خطوط قرمز خود را مشخص کرده و از برخی اقدامات خودداری می‌کند. همچنین، ترس از اینکه یک رژیم مثل رژیم‌صهیونیستی با مشکلات هویتی و ثبات داخلی مواجه است، بسیار مهم است. رژیم‌صهیونیستی ممکن است در صورت احساس خطر جدی، به تصمیمات عجیب‌وغریب دست بزند. اگر این رفتارها به‌گونه‌ای پیش برود که بقای دولت رژیم‌صهیونیستی در خطر بیفتد، ممکن است تنش‌های بیشتری ایجاد شود. درنهایت، این شرایط می‌تواند رژیم‌صهیونیستی را به استفاده از سلاح هسته‌ای وادار کند، درحالی‌که ایران باید براساس تحلیل‌های خود به دنبال راه‌هایی باشد که فشارها را کاهش دهد. رفتار عقلانی آمریکا در این زمینه نیز می‌تواند تأثیرگذار باشد، زیرا اگر احساس کنند اقداماتی در حال انجام است که منجر به تهدیدات جدی می‌شود، ممکن است به‌طور فعال در جهت جلوگیری از این شرایط تلاش کنند. 
اسرائیل، به دلیل حضور دولتمردان با نگرش‌های ایدئولوژیک افراطی، به‌ویژه ارتودوکس‌های یهودی، بر این باور است که باید در سرزمین موعود باقی بماند. اگر آنها خود را در معرض تهدید جدی ببیند، این پرسش مطرح می‌شود که ایران چه تضمینی می‌تواند برای جلوگیری از اقداماتی همچون به‌هم‌زدن کل منطقه توسط رژیم‌صهیونیستی داشته باشد. آیا ایران می‌تواند راهبردی اتخاذ کند که مانع از حملات رژیم‌صهیونیستی به سایر کشورها شود؟
به‌طورکلی، قدرت اتمی معمولاً به‌عنوان یک ابزار بازدارندگی عمل می‌کند، به این معنا که می‌تواند تضمین کند هیچ کشور خارجی به شما حمله نخواهد کرد. به عبارتی، این قدرت دفاعی و هجومی نیست. رژیم‌صهیونیستی می‌تواند تضمین کند که ایران به‌طور مستقیم به آن حمله نخواهد کرد، اما اهرم‌های ایران در منطقه ممکن است تهدیدی برای رژیم‌صهیونیستی ایجاد کنند؛ بنابراین اگر این اهرم‌ها خطر جدی برای رژیم‌صهیونیستی ایجاد کنند، این احتمال وجود دارد که رژیم‌صهیونیستی به ایران حمله کند. 
بااین‌حال، به نظر می‌رسد حمله‌ای تمام‌عیار از سوی ایران به رژیم‌صهیونیستی محتمل نیست. اقداماتی مانند حمله سین (سایبری) که به‌عنوان نمادین شناخته می‌شود، نمی‌تواند به‌طور مؤثر بازدارندگی برای رژیم‌صهیونیستی ایجاد کند؛ چراکه ایران هنوز به قدرت اتمی نرسیده است. اما اگر رژیم‌صهیونیستی در وضعیت تهدید جدی قرار گیرد، ممکن است بخواهد از ایران زهرچشمی بگیرد یا عقده‌گشایی کند. 
ایران در حال حاضر در آستانه قدرت اتمی شدن قرار دارد. به‌عنوان‌مثال، می‌توان آن را با ژاپن مقایسه کرد؛ به‌گونه‌ای که ایران می‌تواند در عرض چند هفته بمب اتمی بسازد. این امر به‌خوبی توسط غرب و جامعه جهانی درک شده است. به‌علاوه، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی نیز هیچ مشکلی با این وضعیت ندارد. ایران به‌جای اینکه به سمت تولید سلاح هسته‌ای برود، می‌تواند به‌طور مؤثر با تهدیدات خارجی مقابله کند و در صورت بروز خطر جدی، این قابلیت را داشته باشد که در عرض چند هفته به سمت تولید سلاح هسته‌ای برود. به‌این‌ترتیب، می‌توان گفت ایران یک «کشور اتمی پنهان» محسوب می‌شود. 
در بحث قدرت اتمی ایران و امکان حمله به آن، می‌توان گفت ایران از منظر راهبردی به دنبال این نیست که به‌طور علنی اعلام کند به قدرت اتمی دست‌یافته است. اگر ایران این اعلام را انجام دهد، ممکن است به رسمیت شناخته شود و این به معنای تحمیل هزینه‌های بیشتر خواهد بود. به عبارتی، بمب اتم به‌طور مستقیم به این معنا نیست که کشورها به یکدیگر حمله نکنند، بلکه هدف اصلی آن جلوگیری از حمله به کشور است. در دو دهه اخیر، هیچ کشوری به ایران حمله نکرده است و این به‌خوبی نشان‌دهنده کارکرد بازدارندگی ایران است. اگر رژیم‌صهیونیستی بعد از ۱۳ یا ۱۴ آوریل به ایران حمله نکرد، این به‌خاطر قدرت اتمی ایران نیست، بلکه به دلیل وجود بازدارندگی‌های دیگر است. رژیم‌صهیونیستی می‌تواند به‌جای پرداخت هزینه‌های مربوط به قدرت اتمی، از ابزارهای دیگری برای ایجاد بازدارندگی استفاده کند. در حقیقت، بهای رفتارهای رژیم‌صهیونیستی در سال‌های اخیر، به‌مراتب بیشتر از بهای تحریم‌ها و مشکلات اقتصادی ایران بوده است. به‌عنوان‌مثال، رژیم‌صهیونیستی در این مدت خسارات انسانی و اقتصادی زیادی را متحمل شده است، درحالی‌که اقدامات ایران به‌طور عمده در سطح عملیات محدود بوده است. 
ایران به دنبال این نیست که به‌طور علنی اعلام کند که به سلاح اتمی دست‌یافته است، زیرا این می‌تواند ابزار فشار غرب را کاهش دهد و به‌نوعی ایران را به‌عنوان یک کشور غیرعادی معرفی کند. در واقع، ایران نمی‌خواهد که در این بازی، بخشی از روند تحریم‌ها و فشارها شود. اگرچه ایران در آستانه قدرت اتمی شدن قرار دارد، اما این قدرت لزوماً به معنای حمله به سایر کشورها نیست. برعکس، قدرت اتمی ایران می‌تواند به‌عنوان یک ابزار بازدارندگی عمل کند. به‌علاوه، اگر رژیم‌صهیونیستی بخواهد به ایران حمله کند، ممکن است در این مسیر دچار مشکلات جدی شود، زیرا ایران دارای اهرم‌های نظامی در منطقه است که می‌توانند به‌طور مؤثر در برابر تهدیدات رژیم‌صهیونیستی عمل کنند. درنهایت، به نظر می‌رسد ما در آستانه یک جنگ سرد جدیدیم. این جنگ سرد جدید، به‌خصوص پس از رویدادهایی مانند اشغال کریمه توسط روسیه و تنش‌های جاری در روابط ایران و غرب، در حال شکل‌گیری است؛ بنابراین، به نظر می‌رسد که مشکلات ایران و غرب به‌سادگی حل نخواهد شد و این وضعیت ممکن است ادامه یابد. 


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط