دوشنبه 23 مهر 1403 - 13:47

کد خبر 662599

دوشنبه 23 مهر 1403 - 11:00:00


راویتی از زندگی معمولی و بدون سانسور شهید یوسفی


ایسنا/گلستان جعفریان می‌گوید در نوشته‌هایم دنبال شورآفرینی و تبلیغ برای ادبیات پایداری نیستم بنابراین روایت باورپذیر و زندگی معمولی را انتخاب کردم.

«پاییز آمد» روایتی از عشق و عاشقی یک دختر نوجوان با یک رزمنده است؛ زندگی معمولی فخرالسادات موسوی، همسر شهید «احمد یوسفی» که گلستان جعفریان با این رویکرد که ادبیات مقاومت نیاز به بسترسازی ارزش‌ها به‌دور از شورآفرینی و تبلیغ دارد، آن را روایت کرده است. روایتی که مقام معظم رهبری آن را تحسین کرده و تقریظی بر کتاب نوشته‌اند.

گلستان جعفریان، نویسنده ادبیات دفاع مقدس پیش‌تر گفته بود دغدغه‌اش در کتاب‌های «روزهای بی‌آینه» و «پاییز آمد» این بوده است که نگاه واقع‌گرایانه‌تری نسبت زنان ارائه دهد و نظرش بر این است که «راویان کتاب‌های من به من اعتماد داشتند که نمی‌خواهم ارزش‌های آنان را زیر سوال ببرم. تنها خواسته من این است که بدون کلیشه نشان دهم که انتخاب‌هایشان چه عواقبی داشته است. زندگی‌های ارزشی تاوان زیادی دارند و گاهی ممکن است کسانی که این نوع زندگی را دارند در جایی منتقد زندگی خود شوند. مخاطب هم دوست دارد که زندگی آن‌ها را بدون سانسور ببیند.»

گلستان جعفریان و خانم موسوی به مدت ۳۰ ساعت به گفت‌وگو نشستند تا داستان این کتاب را پیش ببرند. معمولا در روایت خاطرات و زندگی شهیدان، آن‌ها موجوداتی دست‌نیافتنی معرفی می‌شوند که گویا زندگی عادی و روزمره نداشتند پس تصور جامعه از شهیدان، افرادی عاری از هر گناه و اشتباه است، درحالی که آن‌ها نیز زندگی معمولی و روزمره مانند همه شهروندان داشته‌اند، عاشق شده، ازدواج کردند و آرزوهایی مانند بسیاری از ما داشتند اما «پاییز آمد» روایتی متفاوت و بدون رتوش از زندگی واقعی خانواده سردار احمد یوسفی است.

نگاهی متفاوت به ادبیات پایداری

گلستان جعفریان، در گفت‌وگو با ایسنا درباره تفاوت نگاه و رویکردی که به روایت زندگی معمولی این افراد داشته و انگیزه‌اش از این کار گفت: همیشه در صحبت‌هایم گفته‌ام، ادبیات پایداری نوعی نیازسنجی است. این گونه ادبی به‌قدری فنی است که شما می‌توانید بر اساس نیازهایتان آنچه‌ را که می‌خواهید از ظرف این گونه ادبیات بردارید. معمولا شهیدان را آدم‌هایی بسیار متفاوت و دست‌نیافتنی و در واقع اسطوره معرفی کرده‌اند البته این‌طور هم بودند و ما اسطوره‌های بزرگی داشتیم اما آن‌ها زندگی معمولی هم داشتند.

 او با بیان اینکه برایش مهم است مخاطبان، کتاب‌هایش را بخوانند، گفت: در کتاب‌هایم به دنبال شورآفرینی و تبلیغ نیستم بنابراین روایت زندگی معمولی و انتخاب یک دختر نوجوان را انتخاب کردم. این دختر نوجوان عاشق پاسداری می‌شود که این پاسدار در صحبت‌هایش می‌گوید «ممکن است شهید شوم یا علیل شوم و عمری به زحمت بیفتی، آیا می‌خواهی با من ازدواج کنی؟» این‌ دختر ۱۶ ساله به خاطر عشقی که او داشته و همچنین عشقی که به اعتقادات و ارزش‌هایش دارد، با او ازدواج می‌کند. قبول کردن چنین فردی برای ازدواج شاید در ابتدا ساده به‌نظر بیاید اما شاهد هستیم فخرالسادات در طول زندگی دچار چه پیچیدگی‌هایی می‌شود، از این که هر روز و هر لحظه به این فکر کند که احمد را از دست می‌دهد، چقدر رنج می‌کشد. زندگی به سادگی شکل می‌گیرد اما با پیچیدگی ادامه پیدا می‌کند.

روایت بدون سانسور دلدادگی فخرالسادات 

این پرسش مطرح می‌شود که عشق روای داستان به همسرش می‌تواند نوعی تجربه زیسته بسیاری از شهروندان باشد پس شاید حس همذات‌پنداری مخاطب با شخصیت‌ها را به دنبال داشته باشد؟ که گلستان در پاسخ به آن اظهار کرد: اتفاقا راویِ من [فخرالسادات] فکر نمی‌کرد درباره چه شخصیت‌هایی صحبت کند، بنای صحبت‌هایش اصل زندگی خودش بود اما من در این کتاب مامان لعیا را برجسته کردم. پدرش را از شخصیت‌ها محوری گذاشتم. فخرالسادات مادری دارد که به شدت نگران او است. پدری دارد که با ازدواجش با یک نظامی موافق نیست زیرا که خودش هم نظامی بوده و می‌گوید ازدواج با نظامی پیچیدگی‌های خود را دارد. پدر و مادرش سر عقد دخترشان نمی‌آیند و تا لحظه آخر می‌گویند: «می‌توانی برگردی و هر آنچه که احمد خریده برگردانیم.» آن‌ها نگران آینده دخترشان هستند. حتی زمانی احمد شهید می‌شود و فخرالسادات با دو کودک زیر پنج‌سال می‌ماند، مادرش به او می‌گوید: «این روز را می‌دیدم که نمی‌خواستم با این آدم ازدواج کنی». این‌ها را بدون سانسور در کتاب‌ گفته‌ام و نشان‌ داده‌ام پیچیدگی‌های این ازدواج، حلاوت و شیرینی‌ها و رنج این زندگی کجاست. همه این‌ها را بی‌رودربایستی به مخاطب گفته‌ام.

او در ادامه بیان کرد: مخاطب این کتاب می‌تواند انتخاب کند که در جبهۀ مامان لعیا باشد و یا فخرالسادات؛ مامان لعیا می‌خواست که فخرالسادات هم مانند دو دختر دیگرش تحصیل کند و در آینده کارمند شود و شغلی داشته باشد و با یک فرد ازدواج کند، بچه‌دار شود و خانه بخرد و در کل زندگی روزمره‌ای داشته باشد. اما فخرالسادات می‌خواهد در زندگی‌اش تغییر ایجاد کند، در شخصیتش اتفاقی بیفتد، نمی‌خواهد ازدواجی با چارچوب‌های مشخص داشته باشد. او با پدر و مادرش هم‌عقیده نیست و این موضوع را با شجاعت اعلام می‌کند.

 جعفریان افزود: خیلی‌های می‌گویند بچه‌های امروز در انتخاب و زدن حرف‌هایشان، شجاع بوده و تهور دارند اما فخرالسادات در آن دوره و در سن کم، شجاعانه این کار را می‌کند و می‌گوید می‌خواهم در زندگی با احمد رشد کنم. البته این درحالی است که احمد هر روز او را به خانه مادرش می‌برد تا کارتن مورد علاقه‌اش را ببیند زیرا آن‌ها تلویزیون نداشتند. من دنبال این بودم این ظرافت‌های زندگی را بگویم. این ظرافت‌ها بستری برای بیان ایده‌آل‌ها و ارزش‌هایی است که در انتخاب آدم‌ها نهفته است. این‌ها چیزهایی بود که می‌خواستم در کتاب «پاییز آمد» بگویم.

 این نویسنده تأکید کرد: زندگی و شجاعت شهیدان، زندگی همسران شهید، یتیم شدن فرزندان و موضوعاتی از این دست را بارها به تصویر کشیده‌اند اما سعی کرده‌ام از این منظر به زندگی شهید احمد یوسفی نپردازم و زندگی معمولی آن‌ها را نشان دهم. کتاب «پاییز آمد» از این جهت با کتاب‌های شبیه‌ به خود متفاوت است.

راویتی از زندگی معمولی و بدون سانسور شهید یوسفی

سراغ کسانی می‌روم که بدانم حرف‌های متفاوت دارند

او درباره اینکه با این نگاه و رویکرد سراغ همسران شهدای دیگر هم خواهد رفت، گفت: همیشه این موضوع دغدغه‌ام بود و سال‌ها پیش با همسر شهید مهدی‌ زین‌الدین مصاحبه کردم. فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی زن مستقلی است. در یک خانواده نظامی بزرگ شده، مادرش کمی تمایلات فمنیستی دارد. زمانی که ازدواج می‌کند، سبک و سیاق زندگی خود را ادامه می‌دهد اما همسر شهید زین‌الدین، خود را در مقابل این پاسدار فردی خودباخته می‌بیند، حتی می‌گوید: «آرم سپاه برایم سجده‌گاه بود و تقدس داشت.» اینگونه بود که هرچه شهید بگوید، برایش وحی منزل بود. البته او نیز زنی مستقل، صاحب علم و شخصیت ارزشمندی دارد اما این پاسدار برایش تقدس داشت و در مقابل او خود را نادیده می‌گیرد. در روایت‌های خودم از  همسران شهید و زنان و مردانی که درگیر جنگ بوده، سراغ کسانی می‌روم که بدانم می‌خواهم حرف متفاوتی از آنها بگیرم و چیزی را مطرح کنم که کمتر در ادبیات پایداری به آن‌ها پرداخته شده است.

می‌خواهم راوی‌ها بی‌رودربایستی حرف بزنند

این نویسنده با بیان اینکه هیجان و زندگی‌ متفاوت و پر از فراز و فرود و پیچیدگی اتفاقات زندگی، ملاک او برای روایت کردن نیست، خاطرنشان کرد: می‌خواهم شخصیت‌ها واقعی باشند، بی‌رودربایستی حرفشان را  با مخاطب بزنند تا خواننده با آن‌ها احساس همذات‌پنداری کرده و آن‌ها را درک کند و بداند آن‌ها نمی‌خواهند خودشان را با وجود نگرانی‌ای که نسبت به لطمه خوردن به ارزش‌ها و ادبیات پایداری دارند، مخفی کنند. آن‌ها واقعیت زندگی را پنهان نمی‌کنند.

چالش‌های روایت متفاوت

 او درباره چالش‌ها و محدودیت‌های این نوع روایت، توضیح داد: واقعا در انجام این‌ کار مشکل داریم و سخت است. چرا باید [نوشتن] کتاب چند سال طول بکشد؟ زیرا راوی فخرالسادات یا همسر زین‌الدین نمی‌خواهند اینگونه روایت کنند. از طرف دیگر نویسنده‌های ما با استانداردهای ارزشی و شوق‌آفرین کاملا خو گرفته‌اند. به‌نظرم شوق‌آفرینی و تبلیغی کار کردن برای جنگ برای دهه ۱۳۶۰ است و برای امروز نیست. مادامی که کشور در صلح است باید بسترسازی ارزشی شکل بگیرد نباید به‌گونه‌ای بنویسیم که شورآفرینی برای حضور در جبهه‌ها باشد. نگاهم این است و راوی به این موضوع تن نمی‌دهد و واقعا کار پیچیده‌ای است. تا لحظه آخر  انتشار کتاب، روای می‌گفت این چاپ نشود، آن را حذف کن. این‌ها را سانسور کن و... برای پنج کتاب اخیرم در ۱۰ سال گذشته با این مشکلات روبه‌رو بودم و زمان زیادی برد تا راوی به آنچه می‌خواهم، تن دهد.   

واکنش راوی به چاپ کتاب؛ از گریه تا نگرانی‌های بیهوده

جعفریان در ادامه گفت: زمانی که کتاب «پاییز آمد» چاپ شد، پسر شهید یوسفی به من زنگ زد که حاج‌خانم دارد گریه می‌کند و می‌گوید چرا باید در این کتاب‌ها این‌ها گفته می‌شد، زنجان شهر کوچکی است و ممکن است حرف‌ و حدیث‌هایی پشتش گفته شود. به پسرشان گفتم: «حاج خانم کتاب «روزهای بی‌آینه» را خواند و گفت می‌خواهم این نویسنده کتابم را بنویسد زیرا او کتاب را واقعی دید و حرف خودش بود؛ در این کتاب بی‌رودربایستی شخصیت منیژه را عریان می‌بینیم. حاج‌خانم کتاب واقعی و بی‌رودربایستی و کتابی خارج از هر نوع نگرانی و چارچوبی می‌خواست حالا که کتاب چاپ شده نمی‌تواند بگوید نمی‌خواهم. دلداری‌ای ندارم به ایشان بدهم. باید با خودشان کنار بیاید.» این‌ چیزهایی بود که این مدل کار را پیچیده می‌کرد زیرا راوی‌های ما به آن سبک عادت کرده‌اند و سبک ما را برنمی‌تابند و  زمان می‌برد تا بتوان رضایتشان را جلب کرد.

او افزود: البته ایشان بعد از اینکه بازخوردها را در نسل جوان دید، گفت «اشتباه می‌کردم و نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم نباید شخصیت مامان لعیا با این جزئیات باز شود، یا رابطه روحی و جسمی با احمد نباید طرح شود. بیخود نگران این چیزها بودم و اتفاقا بیان این‌ها باعث می‌شود مخاطب با راوی کتاب احساس نزدیکی کند و خواننده حس می‌کند عضوی از خانواده ما است و شاید شبیه این چالش‌ها را در خانواده‌اش درک کرده است.» این‌طور کار کردن سخت و پیچیده است اما تأثیرش عمیق بوده و می‌تواند مخاطبان بسیاری را از قشرهای مختلف به ادبیات پایداری جذب کند.

جای خالی انتخاب در ادبیات پایداری

 جعفریان در پاسخ به این‌که بی‌رودربایستی حرف زدن از جنگ و اتفاقات پشت جبهه‌ها چطور می‌تواند برای ارزش‌ها بسترسازی کرده و یا مخاطب جذب کند، گفت: در کارگاه‌هایی که دارم دخترهایی بودند که این کتاب را خوانده بودند، گاه دختران، زیر ۲۰ سال داشتند و وقتی از آن‌ها می‌پرسیدم نگاه‌تان به کدام نزدیک است آیا مانند مامان لعیا فکر می‌کنید که چندین سال کنار همسرش زندگی آرامی داشت یا نگاه‌تان به ازدواج مانند فخرالسادات بود. گاه دخترانی که ظاهر مذهبی هم نداشتند، می‌گفتند ترجیح می‌دهیم زندگی ۵ ساله‌ای مانند فخرالسادات داشته باشیم تا یک زندگی ۳۰ ساله تکراری. زیرا آن‌ها عشق فخرالسادات را واقعی می‌دیدند.

 او در پایان خاطرنشان کرد: در این کتاب مخاطب در موقعیت انتخاب قرار می‌گیرد. در آسیب‌شناسی ادبیات پایداری یکی از آسیب‌ها این است که مخاطب موقعیت انتخاب ندارد و بیشتر در یک بستر تبلیغ و تأیید شده، کتاب را می‌خواند. در «پاییز آمد» مخاطب کاملا با یک زندگی معمولی مواجه است، ازدواج فخرالسادات و احمد مانند دیگر زوج‌ها در دهه ۱۳۶۰ است. تفاوتی دیگری که کتاب دارد این است که خواننده می‌تواند انتخاب کند و این بستر انتخاب در ادبیات پایداری جایش خالی است و ما بیشتر یک بستر تعیین شده داریم.


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط