جمعه 09 آذر 1403 - 02:11

کد خبر 663355

دوشنبه 23 مهر 1403 - 20:53:34


روزنامه نگار اسرائیلی: جنگ در خاورمیانه در شرف وقوع است


فرارو/متن پیش رو در فرارو منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

 زوی بارل-خبرنگار و تحلیلگر ارشد مسائل استراتژیک و سیاست خارجی روزنامه هاآرتص| عباس عراقچی، وزیر امور خارجه و جواد ظریف، معاون رئیس‌جمهور، از معماران برجسته توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ هستند؛ توافقی که در دوران ریاست‌جمهوری حسن روحانی با قدرت‌های جهانی به امضا رسید.

این دو دیپلمات کهنه‌کار با نظام‌های سیاسی و دیپلماتیک غرب و همتایان آمریکایی خود که در مذاکرات پیشین حضور داشته‌اند، به‌خوبی آشنا هستند.
 
عباس عراقچی از هم‌اکنون رایزنی‌های خود را با مقامات اروپایی آغاز کرده است تا زمینه‌های لازم برای پیشبرد توافق جدید را فراهم آورد. مسعود پزشکیان که از حمایت و پشتیبانی مقام معظم رهبری ایران برخوردار است، در اظهارات اخیر خود  بر آمادگی ایران برای مذاکره با غرب تأکید کرده است. در همین راستا، رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، نیز به صداقت و حسن نیت ایران در این مسیر اذعان کرده است.

بااین‌حال، عباس عراقچی در هفته گذشته و جاری ناچار شد به مسائل فوری‌تری بپردازد که به‌نظر می‌رسد پرونده هسته‌ای را موقتاً به حاشیه رانده است. وی جمعه گذشته راهی بیروت شد و روز بعد به دمشق سفر کرد تا با بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه، دیدار کند. سپس چهارشنبه وارد ریاض شد و در نشستی با محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی در ارتباط با تحولات منطقه‌ای به گفتگو پرداخت.

در این میان، رسانه‌های ایران، کشور‌های عربی و غرب تمرکز خود را بر سناریو‌های احتمالی واکنش تلافی‌جویانه اسرائیل به حمله موشکی ایران معطوف کرده‌اند. این سناریو‌ها شامل حمله به میادین نفتی، تأسیسات حفاری و پالایشگاه‌ها، بمباران زیرساخت‌های غیرنظامی و حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران است. هم‌زمان، مقامات ارشد ایران هشدار‌های شدید و تهدیداتی را مطرح کرده‌اند که نه‌تنها اسرائیل، بلکه هر کشوری را نیز هدف قرار می‌دهد که به اسرائیل یا ایالات متحده اجازه استفاده از خاک یا حریم هوایی خود را برای حمله به ایران بدهد.

گزارش رویترز به نقل از منابع ارشد ایران، حاکی از آن است که ایران به همسایگان خود در خلیج فارس هشدار داده است که هرگونه همکاری یک کشور با حمله احتمالی اسرائیل، به‌منزله همکاری تمامی کشور‌های منطقه تلقی خواهد شد و ایران به‌طور قاطع و متناسب پاسخ خواهد داد.

نیرو‌های نظامی آمریکا در تمامی کشور‌های حاشیه خلیج فارس، از عربستان سعودی و امارات متحده عربی تا قطر و بحرین، حضور دارند. اما تنها پایگاه‌های نظامی آنها نیست که در معرض تهدید قرار دارند؛ ایران یا شبه‌نظامیان هم‌پیمانش در عراق و سوریه می‌توانند اهداف فراتر از مراکز نظامی را نیز هدف قرار دهند. در بدترین سناریو، بنادر نفت و گاز، تأسیسات پالایشگاهی و حتی کشتی‌های غیرنظامی در آب‌های خلیج فارس ممکن است مورد حمله قرار گیرند.

با توجه به اینکه حدود ۳۰ درصد نفت خام و ۲۰ درصد محصولات نفتی جهان از خلیج فارس عبور می‌کند، چنین حملاتی می‌تواند تأثیرات گسترده‌ای بر بازار جهانی انرژی بگذارد. عربستان سعودی پیش‌تر در سال ۲۰۱۹ پیامد‌های چنین تهدیداتی را تجربه کرد، زمانی که حمله حوثی‌ها به تأسیسات نفتی‌اش، نیمی از تولید شرکت عظیم آرامکو را فلج کرد.

ایران، با تولید روزانه حدود ۲.۵ میلیون بشکه نفت، در صورت حمله به تأسیسات نفتی‌اش با خسارات سنگینی مواجه خواهد شد. بااین‌حال، این خسارات عمدتاً بازار داخلی و صادرات نفت به چین را تحت تأثیر قرار خواهد داد؛ کشوری که به‌طور میانگین روزانه ۱.۴ میلیون بشکه نفت از ایران وارد می‌کند که این معادل کمتر از ۱۰ درصد کل واردات روزانه نفت این کشور می‌باشد. با این‌حال، شکل‌گیری یک «جنگ نفتی» در خلیج فارس سناریویی پیچیده و غیرقابل‌پیش‌بینی است که پیامد‌های آن می‌تواند گسترده و ویرانگر باشد. توصیه جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا به اسرائیل برای خودداری از حمله به تأسیسات نفتی ایران، ناشی از همین نگرانی عمیق است که چنین درگیری‌ای پیامد‌های نامطلوبی در پی داشته باشد.

تهدید به وقوع جنگ نفتی بیانگر آن است که نه کشور‌های منطقه و نه ایالات متحده، هیچ‌یک راهبردی روشن و کارآمد برای مقابله با تبعات چنین بحرانی در اختیار ندارند. این مسئله به‌ویژه با توجه به عدم اطمینان درباره موفقیت بایدن در منصرف کردن بنیامین نتانیاهو از حمله به بنادر و پالایشگاه‌های ایران نگران‌کننده است؛ آن‌هم در حالی که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، ممانعت از وقوع درگیری برای جو بایدن ضروری و حیاتی است. این تنها نمونه‌ای از ضعف در سیاست‌گذاری آمریکا در منطقه نیست.

تحولات سال گذشته نشان داده که واشنگتن از نبود یک راهبرد منطقه‌ای مؤثر رنج می‌برد و سیاست‌هایش بیش از آنکه بر برنامه‌ریزی عملی و واقع‌بینانه استوار باشد، بر امید‌ها و انتظارات غیرواقعی تکیه دارد.

ابتکار آمریکا برای بازگرداندن اداره امور غیرنظامی غزه به تشکیلات خودگردان فلسطین عملاً به بن‌بست رسیده است. شاید اکنون کمتر به خاطر آید، اما در ماه نوامبر، جو بایدن طرحی برای دوران پسا جنگ ارائه داد که بر اساس آن، تشکیلات خودگردان فلسطین پس از اجرای مجموعه‌ای از اصلاحات، به‌عنوان جایگزین حماس در اداره نوار غزه معرفی می‌شد.  این ابتکار قرار بود گامی اساسی در مسیر تحقق راه‌حل دو دولتی، تسریع روند عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان سعودی و ایجاد یک ائتلاف دفاعی منطقه‌ای علیه ایران باشد. چنین طرحی می‌توانست نقشه سیاسی خاورمیانه را دگرگون کند، اما هیچ‌یک از این اهداف به نتیجه نرسید.

عربستان سعودی که پیش از آغاز جنگ آمادگی امضای توافقی با اسرائیل را داشت و به طرحی بسنده کرده بود که «زندگی فلسطینی‌ها راحت‌تر شود»؛ اکنون موضع خود را تغییر داده است. در شرایط کنونی، ریاض هرگونه توافق با اسرائیل را مشروط به تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی کرده است. دولت آمریکا نه‌تنها مجبور شد ایده بازگشت تشکیلات خودگردان به غزه را کنار بگذارد، بلکه به این نتیجه رسید که با وجود کمک‌های گسترده مالی، نظامی و دیپلماتیک، نمی‌تواند از متحد خود انتظار داشته باشد در موضوعاتی که برای واشنگتن حیاتی است – و از نگاه آمریکا به‌نفع اسرائیل نیز هست – مواضعش را تعدیل کند.

واشنگتن در حوزه‌های دیگر نیز با چالش‌های جدی مواجه شده است. تلاش‌های آن برای ایجاد یک سیستم مؤثر کمک‌های بشردوستانه در غزه تاکنون ناکام مانده است. شکست پروژه اسکله موقت همچنان در خاطره‌ها باقی مانده  و حجم کمک‌های ورودی به غزه همچنان با سطح ارسال‌ها در ژانویه برابری می‌کند. تلاش‌ها برای بازگشایی گذرگاه رفح و یافتن راه‌حلی توافقی برای کنترل مسیر فیلادلفی نیز بی‌نتیجه بوده است. در این میان، به نظر می‌رسد اسرائیل در حال آماده‌سازی برای به دست گرفتن مدیریت توزیع کمک‌ها و عملاً کنترل امور غیرنظامی غزه است؛ اقدامی که نشان‌دهنده اشغال مستقیم و بلندمدت این منطقه از سوی اسرائیل، بدون هیچ راهبرد مشخصی برای خروج است.

پس از سال‌ها عدم حضور در لبنان و سوریه – که از دید واشنگتن پایگاه‌هایی حاشیه‌ای و فاقد اهمیت استراتژیک تلقی می‌شدند – اکنون دولت آمریکا آن‌هم بدون برخورداری از یک راهبرد مشخص یا اهرم‌های کافی برای جلوگیری از تشدید درگیری میان اسرائیل و حزب‌الله ناچار به مداخله در لبنان شده است. تحولات میدانی، ایالات متحده را به اتخاذ واکنش‌های فوری واداشته است.

در حال حاضر، وقوع جنگ در لبنان اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد؛ چراکه ده‌ها هزار اسرائیلی مجبور به ترک خانه‌های خود شده‌اند. با وجود عملیات‌های پیچیده و ترور رهبران ارشد حزب‌الله، شعاع حملات علیه اسرائیل همچنان در حال گسترش است. دولت آمریکا نیز رویکرد خود را تغییر داده و دست‌کم در سطح بیانیه‌ها، از اسرائیل در جبهه شمالی حمایت می‌کند. اما پرسش اساسی همچنان بی‌پاسخ مانده است: برنامه عملی دولت آمریکا چیست و چگونه می‌توان به یک نتیجه نهایی و پایدار دست یافت؟

برنامه‌های اضطراری موجود پیش از آغاز درگیری‌ها در لبنان و پیش از آوارگی بیش از ۱.۲ میلیون لبنانی تدوین شده بودند؛ بخشی از این آوارگان در داخل کشور و گروهی دیگر در سوریه و سایر کشور‌ها پناه گرفته‌اند. اکنون لبنان به خطرناک‌ترین کانون درگیری بدل شده و بستری برای جنگی منطقه‌ای است؛ جنگی که آمریکا عمیقاً از وقوع آن هراس دارد، اما نه راهبردی برای جلوگیری از آن تدوین کرده، نه طرحی برای مدیریت آن در اختیار دارد و نه چشم‌اندازی روشن برای پیامد‌های پس از آن ترسیم کرده است.

در این مقطع حساس، جایی که آمریکا باید و می‌تواند از تمام ظرفیت‌های نفوذ خود استفاده کند، بیشتر به ناظری منفعل شباهت دارد که صرفاً به ارائه توصیه‌ها و پیشنهاد‌ها بسنده کرده و در انتظار است تا ببیند تحولات به چه سمت‌وسویی پیش خواهند رفت.

آیا اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ – که در پایان جنگ دوم لبنان در سال ۲۰۰۶ به تصویب رسید کافی خواهد بود؟ آیا ایالات متحده خواهد توانست نیرو‌های چندملیتی را در منطقه میان «خط آبی» تعیین‌شده در این قطعنامه و رودخانه لیتانی مستقر کند؟ آیا واشنگتن آماده است طرحی جامع برای بازسازی اقتصادی لبنان ارائه دهد؟ آیا قادر خواهد بود برای این مأموریت، زمینه همکاری شرکای غربی و عربی خود را فراهم کند؛ یا همان الگوی  اسرائیلی قرار است در لبنان نیز اعمال شود؟


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط