چهارشنبه 07 آذر 1403 - 20:20

کد خبر 674802

چهارشنبه 02 آبان 1403 - 23:25:00


بیروت؛ جهان دیگر تصویر روح در آینه (۱)


اعتماد/متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

خبر شهادت مجاهد پرشکوه سید حسن نصرالله را جمعه ۶ مهرماه در بمباران ضاحیه شنیدم. فیلم بمباران ضاحیه را دیدم؛ ۸۲ تن بمب سنگرشکن بر ساختمانی که سید حسن نصرالله و یارانش از جمله سردار عباس نیلفروشان در آن به‌سر می‌بردند، فرو ریخته شده بود. ساختمان بر سرشان آوار شده بود. گازهای سمی آنان را از پای افکنده بود. سید‌حسن نصرالله گویی چنین لحظاتی را دیده بود که درباره شهادتش و آخرین دم زندگانی‌اش گفته بود یا در حقیقت سروده بود:

«نحن نموت واقفین» ما ایستاده می‌میریم!

تیم نجات وقتی به سید حسن نصرالله می‌رسند، بمب‌های سنگرشکن مجهز به مواد سمی بوده است. بمب‌های ترکیبی انفجاری - شیمیایی سنگرشکن... یکی از نجاتگران بلافاصله ماسکش را باز می‌کند و بر صورت سیدحسن نصرالله می‌گذارد و خود همان دم شهید می‌شود...

مثل فیلی که یاد هندوستان می‌کند و به روایت جلال‌الدین بلخی:

چه نشستی دور چون بیگانگان

اندرآ در حلقه دیوانگان

خواب جست و شورش افزودن گرفت

یاد آمد پیل را هندوستان

هوای لبنان به سرم زد. تعبیر «حلقه دیوانگان» شعر «بیروت» نزار قبانی (۱۹98-۱۹23) را در ذهنم زنده کرد:

ما زلتُ اُحبُّک یا بیروت المجنونه...

ماذا نتکلم یا بیروت

و فی عینیک خلاصه حزن البشریه...

یا نهر دِماءٍ و جواهر

بیروت دیوانه! همیشه تو را دوست داشته و دارم

ای رود خون و جواهر!

بیروت! با هم از چه حرف بزنیم

در چشمان تو فشرده اندوه بشریت است...

خاطره‌ها مثل رودخانه وحشی اترک، مانند اژدهایی درهم پیچنده در ذهنم در تب و تاب بود. نمی‌توانستم در برابر سیلاب خاطره که قدر مشترکش فلسطین و لبنان بود، مقاومت کنم.

انگار دیروز بود و هست. خاطره سفرم در دی ماه سال ۱۳۶۲ به الجزایر برای شرکت در مجلس ملی فلسطین، دوره شانزدهم پر‌رنگ‌تر شده بود. خاطره‌ها همین‌اند. برخی از جنس زمان معمول‌اند و فراموش می‌شوند. برخی فراتر می‌روند و به روح زمان تبدیل می‌شوند و در ذهن‌مان مانند سنگ ته جوی یا نهر می‌مانند. در جهان ذهن و زمان سفر می‌کنند و صیقل می‌خورند و صاف و براق ته‌نشین می‌شوند. مانند آینه‌اند. می‌توان در قاب چنان سنگی خود را دید. در سنگ - آینه یادمان که در برابرم ایستاده است؛ در الجزایرم و محمود درویش (۲۰۰۸-۱۹۴۱) دارد در برنامه شب شعر در قصر کنفرانس‌ها شعر «بیروت» را می‌خواند. سالن را دود فرا گرفته است. من در صف مهمانان در ردیف جلو نشسته‌ام. تمرکزم بر محمود درویش است. چشمان آبی - خاکستری جادویی او که به نحو غریبی، غریب است و از اشک برق می‌زند. انگار شاعر در سپیده‌دمی خاکستری از امواج دریا برآمده است. آوایش گرم و موسیقایی و پرطنین است. همان رنین خوشایند دلپسند صدایی آسمانی و وحی‌آسا. مگر امیل حبیبی درباره این کودک پروه ننوشته است که او «پیامبر کلمه» بود. وقتی مادرش در سال ترور فلسطینی‌ها و غصب سرزمین‌شان در ۱۹۴۸ او را در آغوش فشرده بود. مثل سپر بر کودکش خمیده بود؛ از میان نیزار‌های پروه در منطقه جلیل هراسان می‌دوید تا مبادا کودکش کشته شود. سر خود را سپر کودکش کرده بود. از بالای سر و هر دو سویش رگبار گلوله‌های صهیونیست‌ها که می‌خواستند تنها دموکراسی خاورمیانه را بنیان نهند و اخلاقی‌ترین ارتش جهان را بسازند. روانه بود. آن کودک باقی ماند و به روایت امیل حبیبی «پیامبر کلمه» شد! و برای مادرش حوریه درویش (۲۰۰۸- ۱۹۱۳) که با موهای بلوطی‌-خرمایی و چشمان آبی و محبتی بی‌کران نسبت به محمود درویش نماد فلسطین بود، سرود:

أحنُّ إلى خبز أمی

وقهوه أُمی

ولمسه أُمی..

دلتنگ و مشتاق نان مادرم هستم!

و قهوه مادرم

و لمس مادرم...

ناگاه انگار محمد ماغوط (۲۰۰۶- ۱۹۳۴) نیم مست و توفنده با واژگانی برهنه از جنس آتش و ابریشم، آب و فولاد از راه رسید!

بیروت امی و طفولتی و معبودتی!

بیروت مادرم و کودکی‌ام و خدای من است!

واژه سریانی بیروت به معنای «شهر خدایان» یا جنگل کاج یا سدر است... محمود درویش شعر بیروت را در شرایطی استثنایی در شب شعر در الجزایر می‌خواند. لبنان در سال ۱۸۸۲ اشغال شده بود. فاجعه قتل‌عام فلسطینی‌ها در صبرا و شتیلا رخ داده بود. فلسطینی‌ها از لبنان رانده شده بودند (به این ماجرا در آینده به بهانه دیدارم از اردوگاه صبرا و شتیلا خواهم پرداخت). از شعر بیروت بوی باروت به مشام می‌رسید. در چشمان فلسطینی‌ها و در چشمان سیاه ابوایاد و چشمان درخشنده جرج حبش و هر یک از فلسطینی‌ها که نگاه می‌کردم، اندوه در آینه برق اشک جاری بود. تلخی حسرتی عمیق همه را فرا گرفته بود. فلسطینی‌ها یک‌بار از خانه و سرزمین خود رانده شده بودند. بار دیگر از لبنان که به آنان پناه داده بود و در پناهگاه خود در صبرا و شتیلا قتل‌عام شدند تا بدانند؛ به روایت غسان کنفانی (۱۹۷۲-۱۹۳۶) که در ۳۶ سالگی در بهار شکفتگی‌اش توسط عناصر موساد در بیروت ترور شد. البته هنر و اندیشه‌اش جاری است. در کتابفروشی‌های بیروت دیدم که غسان کنفانی مانند سرو ایستاده است. شعر «فلسطین خانه ندارد» سروده او بیش از همیشه با قتل‌عام فلسطینی‌ها و ویرانی غزه و رفح و اردوگاه‌های فلسطینی مصداق یافته است. در زمانه‌ای که امریکا کارگردان قتل عام فلسطینی‌هاست و اروپا دست‌های آلوده به خون خود در فاجعه قتل‌عام یهودیان را در خون فلسطینی‌ها می‌شوید. دیدم بی‌قرار بی‌قرارم. باید در همین روزها و لحظات در بیروت باشم. احنّ الی بیروت! دلتنگ بیروتم. از زبان جلال‌الدین بلخی زمزمه می‌کردم: «چه نشستی دور چون بیگانگان؟!» بیروت ملکه زیبایی شهرهای جهان به روایت نزار قبانی همان مادر و معبد و معبود و کودکی به روایت محمد ماغوط، به روایت محمود درویش بیروت همان سیب دریایی و نرگس مرمرین و پروانه سنگی، همان تصویر روح در آینه مرا می‌خواند! پرواز مستقیم از لندن به بیروت با هواپیمایی خاورمیانه لبنانی در دسترس بود. روز جمعه ۱۳ مهر/ ۴ اکتبر عازم بیروت شدم. ما ۱۶ مسافریم که با هواپیمای ایرباس ۳۲۴ از لندن به بیروت می‌رویم... مسن‌ترین مسافر من بودم! هواپیما ساعتی تاخیر دارد که طبیعی می‌نماید. چنان‌که در بازگشت ۲ ساعت تاخیر خواهیم داشت. وقتی از مهماندار پرسیدم فرودگاه بیروت مشکلی ندارد؟! با طنزی لطیف به آرامی گفت: «بیروت مشکل دارد!»

در ذهنم می‌گذرد: «داشته باشد! اما مشکل مرا حل می‌کند.» دم زدن در فضای بیروت. رفتن به ضاحیه و تصویر سید‌حسن نصرالله و تصور دیدارهایم با او. تبسمش و سخنانش... «ما ایستاده می‌میریم!» تماشای بیروت که ایستاده است و نمی‌میرد. تماشای مردم لبنان، ‌تماشای جنگل‌های سرو و سدر و زیتون و صنوبر و دریا از ساحل بیروت و مرغان دریایی و خیابان الحمرا و هندسه شگفت معماری بیروت... شهری که معماری‌اش سمفونی است.مساجد و میدان‌ها و کلیساها و پل‌ها در آن حرف می‌زنند. شهری که در زیر بمباران نفس می‌زند. نفس تازه می‌کند، ایستاده است. هواپیما اوج گرفته است و من برای چهار ساعت و نیمی که در آسمانیم رمان «باب الشمس» الیاس خوری را به همراه دارم. آفتاب از پنجره هواپیما می‌تابد. بر فراز آلمان هستیم! کشوری که یهودیان را قتل‌عام کرد. در جنگ عراق علیه ایران با تسلیح ارتش عراق به سلاح شیمیایی جوانان ما را کشت و مصدوم کرد. اکنون هم در کشتار فلسطینی‌ها بیش از همه اروپایی‌ها صراحت دارد و از بمباران مدارس و مساجد و بیمارستان و کلیسا و قتل کودکان حمایت می‌کند. می‌گوید اسراییل حق دارد کودکان را که به عنوان سپر انسانی از آنان استفاده می‌شود، بمباران کند. اما رهبر حماس یحیی السنوار که نشان داد نه در تونل است و نه سپر انسانی او را احاطه کرده است. ایستاده و تنها جنگید و شهید شد. هیتلر بود که در بیغوله‌ای خزید و خود را کشت. شاید فرق آلمان و فلسطین همین تفاوت مرگ خوارمایه هیتلر و شهادت درخشنده عزت‌آفرین یحیی السنوار باشد.

چراغ‌های بیروت سوسو می‌زند. چراغ‌هایی به رنگ سبز و آبی و قرمز هم دیده می‌شود. زندگی جاری است... همه خیابان‌ها و میدان‌ها و دریا و درخت می‌دوند. شعر قطار ژاله اصفهانی در ذهنم می‌دود:

می‌دود آسمان

می‌دود ابر

می‌دود دره و می‌دود کوه

می‌دود جنگل سبز انبوه

می‌دود رود، می‌دود نهر

می‌دود دهکده، می‌دود شهر

می‌دود می‌دود دشت و صحرا

می‌دود موج بی‌تاب دریا

می‌دود خون گلرنگ رگ‌ها

می‌دود فکر

می‌دود عمر...

هواپیما بر خاک لبنان می‌نشیند. سوره حمد می‌خوانم و لله الحمد حمد الشاکرین. خداوند را هزاران بار شکر که در این روزگار در لبنانم. ادامه دارد.


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط