سه‌شنبه 06 آذر 1403 - 22:04

کد خبر 685603

شنبه 12 آبان 1403 - 21:35:00


زخمی بر جان طبس


شرق/متن پیش رو در شرق منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

نسترن فرخه| به یاد کارگران معدنجو در چهلمین روز حادثه راهی طبس شدیم تا راوی خانواده‌هایی باشیم که باید به‌جای خالی عزیزان خود عادت کنند و ماجرای معدنی که ناایمنی آن نه‌تنها جان 53 نفر را گرفت و تعداد زیادی را مصدوم کرد، بلکه همچنان به این رویه خود ادامه خواهد داد. به شکلی که بسیاری از کارگران از ترس جان مجبور به استعفا از کار شدند و برخی دیگر به دلیل ترس عواقب بیان مطالباتشان، از سر ناچاری سکوت کردند.
 
امامزاده سیاه‌پوش از کارگرانی که دیگر به خانه برنمی‌گردند
صدای سخنرانی مسئولان دولتی در هیاهوی صحن امامزاده می‌پیچید که برای چهلم به طبس آمده‌اند. بلندگو سعی دارد با تمام قدرت صدا را در گوش حاضران امامزاده فروکند؛ اما صدای شیون و گریه خانواده کارگران بلندتر از ناقوس این صداهای تکراری است. صدای بازماندگانی که عزیزشان دیگر به خانه باز نخواهد گشت، رنج این 40 روز را عیان‌تر می‌کند. بنر بزرگ داخل صحن، عکس 53 کارگری را نشان می‌دهد که بیشترشان در شروع زندگی، قربانی معدنی شدند که آنها را کشت. مادر جواد بهشت‌زاد، کارگر جوانی که دو فرزند قد‌و‌نیم‌قد از خود به جای گذاشت و برای همیشه رفت، روی قبر دراز می‌کشد و با نوای گرمی با او خداحافظی می‌کند. پیرزن‌ تمام تنش از درد دوری می‌لرزد، جوانی زیر بغلش را می‌گیرد و او را بلند می‌کند. در بین این جمعیت، صدای گریه‌های خانواده محمدجواد قاسمی همه را میخکوب می‌کند. دختر هفت‌ماهه محمدجواد روی قبر بابا نشسته و با گل‌های زر سفید روی قبر بازی می‌کند. پدر محمد، نورا، نوه‌اش را در آغوش می‌گیرد و پدرزنش دستان لرزانش را روی صورت می‌گیرد و بلند‌بلند با سوزی مردانه گریه می‌کند.

پدری که فقط عکسش مانده
اینجا هر عزادار‌ داستانی دارد. همچون همسر مجید مرادی، زن جوانی که عکس همسر جوانش را در آغوش گرفته در حیاط امامزاده بالا و پایین می‌رود. با هزار حسرت عکس و فیلم‌های همسرش را به ما نشان می‌دهد، صحنه‌ای از این پدر خندان که در‌حال رقص و پایکوبی در خانه است و بچه‌ها با لبخند دور او می‌چرخند و آواز می‌خوانند. زن مجید مرادی با چشمان نم‌زده به صورت ما خبرنگارانی که دورش را گرفته‌ایم نگاه می‌کند و می‌گوید: «اما او دیگر برنمی‌گردد، مجید دیگر این‌طور نخواهد خندید. من ماندم با دو فرزندم و یاد پدرشان که دیگر نیست. من داغ از این بزرگ‌تر نمی‌شناسم. در‌حال انفجار هستم و کسی نمی‌فهمد چه حالی دارم. همسرم همیشه از سختی کارش برای ما می‌گفت. با کار خطرناک و ناایمن و حقوق بخور‌و‌نمیری که به ما می‌دانند، نباید دیگر جانش را هم می‌گرفت».

محمدجواد قاسمی به دیگر کارگران گفته بود داخل معدن نرویم
دوربین‌های صدا‌و‌سیما در حیاط امامزاده می‌چرخند تا چیزی را ثبت کنند که دیگر خبرنگاران نمی‌بینند، ما اشک روی صورت این خانواده‌ها را می‌دیدیم که نورای هفت‌ماهه به دلیل خطای انسانی تا همیشه بی‌پدر شده است. اما آنها فقط خنده‌های این کودک را ثبت کردند که هنوز خبری از آنچه بر سرش آمده ندارد. پدر محمدجواد قاسمی از ناایمنی معدنجو می‌گوید که پسرش همیشه درمورد آن می‌گفته. از نبود لباس و کفش ایمن تا هوای مملو از گازی که همه را به کشتن داد.برای ما این‌طور می‌گوید که پسرم همان روز به بچه‌ها گفته بود داخل معدن نروید، چون گاز زیاد است؛ اما همه مجبور بودند کار کنند. حتی ناراحت می‌شود، گوشی‌اش را به زمین می‌کوبد و می‌گوید بچه‌ها داخل نروید. با‌این‌حال سرشیفتشان می‌گوید هرکسی که می‌خواد برود داخل هر‌کسی هم که نمی‌خواهد تسویه کند و برود دنبال کارش. پسر من چون نمی‌خواسته برود داخل، نیم‌ساعت هم دیرتر می‌رود داخل معدن که این‌طور می‌شود‌ که کاش نمی‌رفت. کاش نمی‌رفت و حالا نورا پدر داشت. در همان لحظه، نورا، دختر محمدجواد دست ما خبرنگارها را محکم می‌گیرد و با خنده‌ای بلند شروع به بازی می‌کند. پدرخانم محمدجواد این صحنه را که می‌بیند، گویی داغ دلش داغ‌تر شده، دخترش را که کنار قبر همسر بی‌صدا ایستاده نگاه می‌کند و با بی‌قراری گریه می‌کند.

همه‌جای این امامزاده داغ‌دار ایستاده
حالا فقط چند قدم آن‌طرف‌تر زنی جوان، چادری با گل‌های سفید بر تن دارد که همسر براتعلی غریب است. کارگری که در بلوک سی معدنجو همچون نامش، غریبانه بر اثر انفجار گاز کشته شد. پدری که پسر 13‌ساله و همسر جوانش را برای همیشه تنها گذاشت. همسرش که از گلستان و فقط برای زنده‌نگه‌داشتن یاد همسرش به طبس آمده، از ناایمنی‌ای که بلای جان همسرش شد گله دارد. با دست صورت خیسش را پاک می‌کند، صدایش را صاف می‌کند و می‌گوید: «همسرم تعریف می‌کرد که ‌حین کار لباس‌های ما جرقه می‌زند و این خطرناک است. برای همین آنها را درمی‌آوردند. شما بگو این لباس‌ها را چه‌کسی به آنها می‌داده؟ غیر از اینکه معدن این لباس‌ها را به آنها می‌داده؟ غیر از این است که همه عزیزان ما شهید محسوب می‌شوند؟ اما چرا هیچ خبری نیست؟».

کودکی که با بابا خداحافظی می‌کند 
کم‌کم صدای سخنرانی مسئولانی که برای سخنرانی از تهران به طبس آمده‌اند، تمام می‌شود و فرزند یکی از کارگران پشت میکروفن شروع به خواندن یک دل‌نوشته می‌کند. صدای کودکانه‌ اما لرزان او همه ما را میخکوب خود می‌کند. با پدرش حرف می‌زند و با او وداع پردردی می‌کند؛ پدری که دیگر نیست و جای خالی او تا همیشه درد بزرگی خواهد بود. صدایش لرزش بیشتری می‌گیرید و در پایان صحبت‌هایش خطاب به مسئولان دولتی سؤالی می‌پرسد؛ شما می‌دانید چه بر سر ما آمده است؟ با آنکه مشخص است سن‌و‌سال کمی دارد، اما از آنها می‌خواهد ایمنی معادن کشور را به حدی تأمین کنند تا کودک دیگری بی‌پدر نشود.

ما خبرنگاران را به معدنجو راه ندادند
بعد از برگزاری این مراسم که شورای اطلاع‌رسانی دولت برپا کرده بود، عده‌ای از ما خبرنگاران با هماهنگی این شورا راهی معدنجو شدیم. معدنی که ناایمنی آن منجر به بیشترین خسارات جانی کارگران معادن کشور شده است. با تعدادی از خبرنگاران و روزنامه‌نگاران وارد جاده اصلی شرکت معادن طبس شدیم. تپه‌های تیره و ریل واگنت‌های حمل زغال‌سنگ که هرازگاه از بالای تپه‌ها حرکت می‌کردند. راننده از جلوی بلوک بی معدنجو حرکت می‌کند. جایی که انتشار گازش منجر به مصدومیت شدید کارگران شد. کارگرانی که هنوز هم با فراموشی، سردرد شدید و مشکلات تنفسی دست‌به‌گریبان هستند. دو کیلومتر جلوتر به بلوک سی معدنجو می‌رسیم. جایی که انفجار اصلی معدنجو رخ داد و کشته‌های بسیاری بر‌جای گذاشت. بعد از حدود 20 دقیقه از ورودی اصلی معدن، وارد ورودی محوطه معدنجو می‌شویم. از دور مشخص است که معدن کار خود را شروع کرده و تعداد محدودی کارگر با لباس‌های تیره در‌حال رفت‌و‌آمد هستند. همان موقع حراست و مسئول دیگری از معدنجو که نام آنها را نمی‌دانیم با لحن تندی جلوی ماشین ما را می‌گیرند و مانع ورود خبرنگاران می‌شوند. با وجود اینکه ما با هماهنگی کامل اینجا حضور داریم اما به ما می‌گویند باید با شخص مسئول معدنجو هماهنگ می‌کردیم که به همین دلیل مجبور به بازگشت از معدن می‌شویم.

کارگران می‌ترسند خواسته‌هایشان را مطالبه کنند
در راه برگشت هرازگاه کارگری را می‌بینیم که در جاده منتظر ماشین است. همه آنها با ترس حرف می‌زنند. ترس از اینکه نام آنها را در گزارش و نوشته‌هایمان ببریم. آنها از عواقب درد‌دل با ما می‌ترسند و برای همین حتی همه‌چیز را هم نمی‌گویند. یکی از آنها که در حادثه معدنجو دوستان و همکارانش را از دست داده برای ما از روزهای سخت نبود همکارانش می‌گوید. از اینکه جای خالی آنها باعث شده با سختی سر کار بیاید. یکی از آنها که تا پیش از این ساکت بود، می‌گوید: «این دردی را که ما از نبود همکارانمان تجربه می‌کنیم، هیچ‌کس نمی‌فهمد. ما همه از حرف‌زدن ترس داریم. می‌ترسیم چیزی بگوییم و تا بعد از آن با ما برخوردی شود یا در آخر معدن تعطیل شود. از ناایمنی معدن چیزی بگوییم، می‌ترسیم کار به تعطیلی معدن برسد». کارگر دیگری از نداشتن نمایندگی ‌بین کارگران معدن می‌گوید که آن‌قدر فضای بینشان امنیتی است که همه از هم می‌ترسند. یک جمله ثابت در بین آنهاست: «از خودشان هستند».برای همین همه می‌ترسند تا نمایندگی از خودشان تشکیل دهند که کارهای مطالباتی را آنجا انجام دهند.

طبق آنچه ما خبرنگاران متوجه شدیم، بلوک سی معدنجو‌ به صورت نیمه‌کار، کار خود را شروع کرده است. با‌این‌حال‌ بین بسیاری از کارگران، جریانی راه افتاده تا هر‌کسی که امکانش را دارد استعفا دهد. پیش از این هم بسیاری از کارگران معدنجو به خبرنگار «شرق» درباره استعفای خود گفته بودند. افرادی که قید کار در معدن را زدند و قصد انجام کارهایی غیر از آن را دارند. حتی در راه برگشت از معدن هم ما خبرنگاران با کارگرهایی هم‌صحبت شدیم که استعفا داده بودند و آخرین روز کاری آنها بوده است. جوانی لاغر، ساک بزرگی بر دوش داشت و از روزهای سخت کار و رفتارهای برده‌وارانه که با آنها در معدن می‌شود برای ما می‌گفت. از حقوق‌های ناچیز تا ناایمنی‌ای که هر کارشناس تازه‌کار هم اگر وارد معدن شود، متوجه خواهد شد.

ما که چاره‌ای جز ثبت روایت نداریم
برای دومین‌ بار با هدف ثبت رنج این کارگران راهی طبس شدم، برای زنده‌نگه‌داشتن یاد کارگران شریف و مظلومی که خطای انسانی جانشان را بی‌جان کرد. شاید هرگز مسببان این ماجرا جمله‌ای از گزارش ما را نخوانند اما ما باید آن‌قدر از وقایع تلخ، همچون ماجرای معدنجو بنویسیم تا هرگز از خاطر هیچ‌کداممان حذف نشود و دیگر هیچ خانواده‌ای سرنوشت خانواده کارگران طبس را پیدا نکند. همچون صدای لرزان کودکی که در چهلمین روز نبود پدر، برای همیشه با او خداحافظی کرد.


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط