دوشنبه 05 آذر 1403 - 10:54

کد خبر 698623

چهارشنبه 23 آبان 1403 - 20:25:00


بمب و ترانه؛ سفرنامه «لبنان» مهاجرانی


اعتماد/متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

بیروت، جهانی دیگر؛ بمب و ترانه... (۵)

سیدعطاءالله مهاجرانی|  هنوز خورشید ندمیده است. در ناحیه‌ای ساحل به شکل طبیعی شبیه حوضچه یا استخر است. سه استخر طبیعی در کنار همند. مثل ورودی استخر پلکان نردبانی و دستگیره دو سویه دارد. عده‌ای شنا می‌کنند. با خودم می‌گویم گوش شیطان کر من‌هم فردا همین‌جا همین ساعت یک ساعتی شنا می‌کنم! شنای در دریا چیز دیگری است. مایو و عینک شنا همیشه همراهم هست… پیرمردی دارد دست راستش را مثل حالت سخنرانان هیجان‌زده تکان می‌دهد. ترانه حماسی «جسر» با صدای مارسل خلیفه را گوش می‌کند. ترانه سروده خلیل الحاوی شاعر لبنانی است. شاعری صاحب سبک و عمیق و آخرین قصیده‌اش!؟ هنگامی که ارتش اسراییل در سال ۱۹۸۲ بیروت را اشغال کرد. بیروت غربی را بمباران کردند. از آپارتمان خلیل الحاوی در نزدیکی همین خیابان الحمرا، سمت دانشگاه امریکایی بیروت؛ صفیر گلوله‌ای در خانه الحالوی پیچید. او آخرین قصیده‌اش را با خون خود بر صفحه پیشانی بلندش نوشته بود. شلیک گلوله‌ای بر پیشانی‌اش. او نتوانسته بود اشغال لبنان توسط ارتش اسراییل را تاب بیاورد. از مرگش فریادی ساخت که هنوز و تا همیشه طنینش در فضای بیروت و لبنان و غرب آسیا پیچیده است. بلکه در جهان برای همیشه زنده است. هنگامی که شیخ محمود شبستری سروده است: 


اگر یک ذره را بر‌گیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای


بدیهی است که مرگ شاعر که برگرفتن ذره نیست. جان عاشق صاحب نظری خاموش می‌شود.


صدای مارسل خلیفه از موبایل پیرمرد به گوشم نشست: 


یعبرون الجِسر فی الصبحِ خفافًا / أضلُعی امتدّتْ لهُم جِسْرًا وطیدْ / مِن کُهوفِ الشرقِ, مِن مُستنْقعِ الشرقِ / إِلى الشّرقِ الجدیدْ / سپیده دم سبکبال از پل می‌گذرند 
از دنده‌های من برای‌شان پلی استوار کشیده شده است.
از غارهای شرق، از مرداب شرق / تا شرق جدید!


پیرمرد به نظرم بالای هشتاد است! می‌گویم: 
صباح الخیر! جواب می‌دهد: « صباح النور!» می‌گویم: صباح الفلّ و الیاسمین! سپیده دمت سرشار از گل و یاسمین! این شیوه صبح به خیر را در قاهره شنیده‌ام. پیرمرد بلند می‌خندد. می‌پرسم این شعر جسر خلیل الحاوی برای همین روزهاست! پیرمرد پزشک متخصص چشم است. بازنشسته است. در دانشگاه امریکایی بیروت تدریس می‌کرده است. مسیحی است. خانه‌اش در «کفرْ شیما» است. فردا شب به ارتفاعات همان منطقه می‌رویم. نزدیک کاخ بعبدا، محل سکونت رییس‌جمهور لبنان است. مطابق توافقنامه طائف رییس‌جمهور لبنان مسیحی، نخست‌وزیر مسلمان اهل سنت و رییس مجلس مسلمان شیعه است. می‌پرسد: اهل کجا هستید؟ ایرانی هستم. در لبنان زندگی می‌کنید؟ نه مسافرم. مسافر؟ آن هم در این اوضاع و احوال؟ می‌گویم. بله نویسنده‌ام. می‌خواهم روایتی از لبنان همین روزها را بنویسم. به ترانه‌های عربی گوش می‌کنید؟ زبان عربی راحت حرف می‌زنید! علاقه دارم. از نوجوانی علاقه داشته و دارم. من شعر خلیل الحاوی را دوست دارم. یک حس پنهانی را در درون انسان بیدار می‌کند. به ویژه در این روزها که صدای بمب به گوش می‌رسد. دود آتش بمباران را می‌بینیم. بوی باروت به مشام می‌رسد. موسیقی انگار در این اوضاع و احوال شنیدنی‌تر است؟ نیست؟ همین‌طور است. به خصوص وقتی آهنگ را مارسل خلیفه ساخته و شعر را همو خوانده باشد. شعر بیان یک رویا و امید و آرزو و حسرت است. می‌گوید: «من خلیل الحاوی را دیده بودم. برادرم با او دوست بود. گاه به خانه‌اش می‌رفت. یک بار هم مرا به همراه برد. سال ۱۹۷۶و در بحبوحه جنگ داخلی لبنان. او خیلی از جنگ داخلی آزرده بود. در شعرهایش این آزردگی به یادگار مانده است. مثل شعر لیالی بیروت. مثل شعر بیروت نزار قبانی. این شعر‌ها شناسنامه بیروت‌اند. جنگ داخلی فاصله‌ها را بین مردم لبنان بین مسیحی و مسلمان و حتی مسلمان شیعه و سنی زیاد کرد. انگار نمی‌توانستیم زیر یک سقف زندگی کنیم. خلیل الحاوی در همین شعر جسر به همین مطلب اشاره کرده است: 


کیف نبقی تحت سقفٍ واحدٍ / وبحارٌ بیننا.. سورٌ.. / وصحراءُ رمادٍ باردِ / وجلیدْ.
چگونه می‌توانیم زیر یک سقف زندگی کنیم!؟ دریاها و باروها میان ماست. بیابانی از خاکستر سرد، کوه‌های یخ!


در برابر استواری و عمق شعر خلیل الحاوی غیر از سکوت پناهی ندارم. چه می‌توانم گفت!؟ مکث می‌کنم. به دریا نگاه می‌کنم. می‌گویم: 
«اما شما مردم لبنان بعد از اشغال سال ۱۹۸۲ توانستید ارتش اسراییل را از سرزمین خود بیرون کنید. وقتی در تابستان سال ۲۰۰۶ برای بار سوم ارتش اسراییل خواست لبنان را اشغال کند. در جنگ سی‌وسه روزه شکست خورد. این‌بار هم نمی‌تواند. با خیال خام حمله به جنوب لبنان را آغاز کرد. نتانیاهو گمان می‌کند چون سید حسن نصرالله و تعدادی از فرماندهان نظامی حزب‌الله را ترور کرده است، حزب‌الله و مقاومت تمام شده است. تداوم مقاومت در ویتنام امریکا و فرانسه را شکست داد. تداوم مقاومت در الجزایر فرانسه را از الجزایر بیرون کرد. تداوم مقاومت در لبنان هم همین سرانجام را دارد.» لبخند می‌زند. می‌گوید: «اما مردم خیلی مظلوم هستند. من دلم نمی‌آید به صورت این مردم، این زن و بچه‌هایی که کنار ساحل خانه و زندگی‌شان را در جنوب رها کرده‌اند، دارند بدون سرپناه و غذا زندگی می‌کنند؛ نگاه کنم. تصور کن ما می‌توانیم برای یک شب یا یک روز مثل اینها زندگی کنیم!؟ این مردم با صبرشان معجزه می‌کنند. اگر کودک‌شان در این اوضاع و احوال بیمار شود؟ اصلا قابل تصور نیست. من صبح‌ها که برای قدم زدن به ساحل می‌آیم، همسرم تعدادی ساندویچ پنیر و نعناع و گردو آماده می‌کند. با شرمندگی به همین خانواده‌ها می‌دهم. خجالت می‌کشم در چشمان‌شان نگاه کنم. وقتی صدای بمب بلند می‌شود من و همسرم گریه می‌کنیم. روی سینه‌مان صلیب می‌کشیم. دعا می‌کنیم.می‌گوییم لابد زندگی خانواده‌ای ویران شد. کودکان زیر آوار مانده‌اند. گرگ‌ها با خودشان چنین رفتاری ندارند که انسان‌های مدعی حقوق بشر دارند.»
دوباره درمانده شده‌ام! چه بگویم. تکه‌ای از شعر «جسر» خلیل الحاوی را می‌خوانم. که سرود امید آمیخته با حسرت است:  نشتدُّ ونبنی /  بِیدینا بیتنا الحُرّ الجدیدْ
ما با دست‌های‌مان، بنیان خانه آزاد جدیدمان را استوار بنا  می‌کنیم !
می‌گویم. من مزاحم نمی‌شوم. از آشنایی با شما بسیار خوشحالم.» می‌خواهم خداحافظی کنم. دست مرا می‌گیرد. می‌گوید فردا هم اگر آمدید می‌توانیم برای صبحانه به خانه ما برویم. حتما همسرم و دخترم و دامادم که مهمان ما هستند، از آشنایی با شما خوشحال می‌شوند. اسم شما!؟ خودم را کامل معرفی می‌کنم. مکث می‌کند. شما در میدان شهداء در سال ۲۰۰۲ سخنرانی نداشتید!؟ نمایشگاه کتاب بود. از من هم دعوت کرده بودند. اشتباه مجری برنامه را یادتان هست. به جای حوار حضارات گفت حمار حضارات! لبخند می‌زند. یادتان آمد!؟ بله یادم آمد. خداحافظی می‌کنم. پیرمرد، صدای موبایلش را بلند می‌کند. مارسل خلیفه می‌خواند. در موبایلم شعر جسر خلیل الحاوی را پیدا می‌کنم. گوشی را در گوشم می‌گذارم. می‌خواند: 
 وکفانی أنّ لی أطفال أترابی… / ولی فی حُبِّهم خمرٌ وزادْ
«برایم بسنده است. کودکانی دارم. از مهر آنان سرمستم و متمکن!»
در ذهنم جست‌وجو می‌کنم، می‌خواهم بین «خمر» و «زاد» نسبتی پیدا کنم. خلیل الحاوی استاد این دوگانه‌سازی‌هاست. مثل نام نخستین دفتر شعرش«النهر الرماد» رود خاکستر! تصور کنید در بستر رودخانه‌ای به جای آب، خاکستر جاری است! کتاب دیگر «حجیم الکومدیا!» جهنم کمدی!
نگاهم به کودکانی است که خوابند. پتوی نازکی را روی سینه کشیده‌اند. مادر دستش را روی پیشانی کودک می‌گذارد و موهایش را نوازش می‌کند. می‌بوسد. خانواده بعدی بیدار شده‌اند.بوی قهوه پیچیده است. یکی از هایکوهای باشو را به خاطر می‌آورم: 
«بیا! واقعیت را ببین! / گل‌های جهانِ سرشار از درد!»
این کودک می‌بایست اکنون در خانه‌شان خوابیده بود. وقتی بیدار شود، بایستی برود دستشویی، دست و رویش را بشوید. اینجا کنار خیابان وقتی چشم باز می‌کند. صدای اتومبیل به گوشش می‌خورد  و صدای پای رهگذرانی که می‌دوند یا قدم می‌زنند. ما می‌بایست جنگ را از زاویه نگاه کودکان روایت کنیم نه فقط از زاویه دید مفسران سیاسی و خبرنگاران سیاسی و نظامی! این لایه جنگ برای همیشه در زندگی این کودکان نقش می‌شود. کنار خیابان خوابیدن. دیدن چهره اندوهگین پدر و مادر. پدر یا مادری که تا بیدار می‌شود بسته سیگار را بر می‌دارد و سیگاری آتش می‌زند. مادر قهوه را درست می‌کند. زندگی از این خلاصه‌تر نمی‌شود. آفتاب بالا آمده است. ساعت هفت و نیم است. به سمت خیابان الحمرا، برمی‌گردم. صدای بمب و صدای مارسل خلیفه و شعر جسر خلیل الحاوی و صدای گلوله‌ای که دوارش و طنینش در سر خلیل الحاوی پیچید و خونش جاری شد. نه نهری از خاکستر سرد، بلکه نهری از گدازه آتش که گرمی تابسوزش را پس از ۴۲ سال احساس می‌کنیم. قصیده‌ای که شاعر با خون خویش نوشت…
یعبرون الجِسر فی الصبحِ خفافًا / أضلُعی امتدّتْ لهُم جِسْرًا وطیدْ / «سپیده دم، سبکبال از پل می‌گذرند
از دنده‌های من برای‌شان پلی استوار کشیده شده است.»
پلی از قصیده‌ای از خون!


رستوران هتل که می‌رسم. خبرنگار ژاپنی با عصا و عینک ذره‌بینی‌اش که بند بنفش عینکش جلویش آویزان است و شیخی که لبنانی است و با همسرش مشغول صبحانه‌اند، کس دیگری در رستوران نیست. تقریبا در تمام روزها در این ساعت همین افراد پای صبحانه‌اند. من سفارش نیمرو می‌دهم. می‌گویم عیون! دو تخم مرغ را بدون اینکه به هم بزند نیمرو می‌کند. با انگشتان شست و اشاره که حلقه شده‌اند و مثل عینک‌اند، می‌گوید عیون! من در فکر کودکان کنار ساحلم. برای صبحانه مادرشان چه می‌کند. کودکان غزه !


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط