دوشنبه 03 دی 1403 - 03:04

کد خبر 83579

پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 - 08:11:13


سرمقاله فرهیختگان/ در مرز ساده‌اندیشی  


فرهیختگان/ « در مرز ساده‌اندیشی » عنوان یادداشت روزنامه فرهیختگان به قلم سیدجواد نقوی است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید:


چند روز قبل محمدجواد ظریف در پستی با واژه کنشگر مرزی قصد داشت بگوید ما باید با عقلانیت، بین آنچه داریم و آرمان‌ها و آرزوهایی که در سر داریم، بالانسی برقرار کنیم و سه‌شنبه‌شب هم در گفت‌وگوی مفصل خود سعی داشت همان منطق را به نوعی اسطوره‌سازی کرده و حتی خود را فدایی ملت معرفی کند و تا آنجا پیش رفت که مدعی شد در دوره حضور ترامپ او قصد مذاکره داشته است و به داخل قول داده است که اگر نتیجه نگرفتیم بنده را محاکمه کنید! فارغ از آنکه این جمله نوعی سفیدشویی ترامپ است و بسیار رمانتیک است اما کل ایده استاد ظریف را می‌شود این‌گونه بیان کرد: ایشان معتقد است که با اعتدال و دوری از تندروی می‌شود کشور را نجات داد و ظاهرا دوباره به همان ایده دوره مدیریت جناب روحانی بازگشته‌اند و با این‌ جملات قهرمانانه سعی دارند نشان دهند راه کنشگر مرزی فعلی جلوگیری از تندروی و روی آوردن به عقلانیت و اعتدال است برای نجات کشور و مردم! 
اما اصل بحث کنشگر مرزی چیست و ظریف چرا اینقدر ساده‌اندیشانه آن را طرح می‌کرد؟ مقصود فراستخواه که از اساتید علوم اجتماعی کشور است ایده‌ای دارد به همین نام کنشگران مرزی. ابتدا بگویم قصد ندارم ایده او را کاملا تایید کنم و قطعا می‌توان ضعف‌های زیادی به این ایده وارد کرد. فعلا فقط می‌خواهم اصل ایده و ساده‌اندیشی ظریف را کمی به جهت تئوریک با هم مرور کنیم. 
ایده دکتر فراستخواه این است که در تاریخ ایران افراد زیادی مثل امیرکبیر و فروغی پدر و رشدیه و... حضور داشته‌اند که با دقت خاصی بدون آنکه در جنگ عاملیت و ساختار حذف شوند یعنی یا به مردم توجه کنند یا به حکومت‌ها، توانستند صور خیالی که می‌توان همان تخیل اجتماعی ایرانی دانست را در مقطع خودشان شکل دهند که این تخیل اجتماعی با توجه به عمل سیاسی و اجتماعی آنها در آن دوره باعث شده است ایران از هم پاشیده نشود، یا ایران به‌عنوان فلاتی که وجود دارد حفظ شود. یعنی این متفکران به‌نوعی مثل یک پدر خانواده از فروپاشی و گسست جلوگیری کردند. به این ترتیب این کنشگران با استفاده از ظرفیتی که در عصر خود داشتند از بحران‌‌ها و وقایع خاص به کنشی رسیدند که تمامیت ارضی کشور را حفظ کرد و ایضا تبدیل به جریانی شد که بتواند ایران قوی و پیشرفته‌تری را نسبت به قبل مطرح کند. یعنی کنشگر مرزی، هم توانسته حکومت عصر خود را مترقی کند و هم مردم و جامعه خود را با افکار مترقی پرورش دهد که برآیند کنش آنها به کمیت و کیفیت‌ ایران کمک کرده است. 
اما این ایده متاسفانه اصلا با ذهنیت و گفته‌های ظریف یکی نیست؛ چراکه این ایده اصلا به معنی اعتدالی نیست که بین آرمان و آرزوها برقرار کنیم و مثلا قرارداد ترکمنچای را یک حرکت مثبت تلقی کنیم! یعنی ایده کنشگران مرزی نمی‌گوید شما آرمانخواه نباشید یا قصد داوری بین حنیف‌نژاد با امیرکبیر یا شریعتی با فروغی را در دل تاریخ ندارد، بلکه نوعی کنش را به مثابه جامعه‌شناختی طرح‌ریزی می‌کند که هرچند از نظریات جامعه‌شناسی استفاده کرده اما صرف تطبیق نظریه با واقعیت نبوده است. بلکه سعی کرده نظریه را نسبت به امر واقع که آن هم فلات ایران و ایرانیان بوده فهم کند. یا ایران را مساله کرده است تا نظریه‌ها را هدف غایی خود فرض کند که از برداشت متفاوتی به نام «مایکروهیستوری» یا بهتر بگویم تاریخ خرد می‌آید که شاخه‌ای از مطالعات تاریخ از مکتب آنال است و اصلا قصد نداشته است یک کلان‌ایده خاص و شفاف و مشخص را مطرح کند. آنچه ظریف در حال طرح کردن است به‌نوعی یک وسط‌گرایی و اعتدال سیاسی و ایدئولوژیک است که به‌صورت عامه‌پسند هم تاویل خواهد شد. به‌نوعی ظریف کنشگر مرزی را مقابل آرمانخواه و آرزواندیش قرار داده است، درحالی‌که تک‌تک افرادی که با ایده «تاریخ خرد» مورد مطالعه قرار گرفتند و در ایران هم نقش داشتند، انسان‌هایی آرمانخواه و آرزو‌اندیش بودند. از فروغی تا امیرکبیر تا رشدیه، آرمان‌های وسیعی را برای ایران داشتند و بخشی از آن را هم اجرایی کردند. به‌طور مثال امیرکبیر و فروغی برای نوع تربیت جامعه آرمانی خود ایده‌های وسیعی را از سمت حکومت و از باب تئوریک دنبال می‌کردند که تاسیس موزه یا تاسیس مدارس خاص در راستای تحقق همان آرمان‌های به‌خصوص بوده است. درنتیجه مساله اینجا نوعی وسط‌بازی و دوگانه حکومت و مردم یا عاملیت و ساختار نیست، بلکه نوعی کنشگری خاص است که اتفاقا به جهت آنکه نوعی آرمانخواهی را مطرح کرده، توانسته بود تخیل اجتماعی و در پس آن امید اجتماعی خلق کند که برگرفته از آرمان‌ها و آرزو‌ها بوده است، دقیقا مخالف آنچه ظریف طرح بحث می‌کند. ظریف نوعی انگاره ذهنی را مدام ایجاد می‌کند که چون این وسط‌گرایی و اعتدال نبوده ما به نوعی عقب‌افتاده هم شده‌ایم. یعنی چون اندازه امکانات خود آرمانخواهی نکردیم، این بی‌خردی نوعی سلاخی را برای ایران و جامعه به همراه داشته که خروجی این نگاه همان ترومای اجتماعی یا به تعبیری ترومای فرهنگی و جمعی شده است که تحقیر روانی را درپی دارد و روزبه‌روز جامعه را با روان زخمی‌تر به ناامیدی دعوت می‌کند. چون در این لحظه تخیل جمعی شما عکس فردی مثل امیرکبیر است که به روانشناسی اجتماع توجه دارد تا به روانشناسی فردی جامعه! در تفاوت این دو نگاه باید گفت؛ در رواشناسی فردی شما سوژه را مورد پرسش قرار می‌دهید و سوژه‌ها به جهت آنکه مدام در ذهن عقب‌افتاده شده‌اند و به علت شرایط سخت زیست‌های امروزی و بحران‌هایی که در کشور ما مثل تورم یا گرانی هم وجود دارد، سوژه مدام با ذهن خراشیده و تحقیرشده باید منتظر روز موعود باشد که آن روز موعود هم در دست او نیست یا اصلا شاید شکل نگیرد. چون راهی برای خروج نمی‌بیند مدام در حال خودتحقیری است و اصلا نمی‌داند مساله اصلی چیست و اینکه مساله را تقلیل دهیم به این‌ فرضیات که اگر ما قدر امکانات گام برمی‌داشتیم موفق‌تر بودیم، اتفاقا در ساحت همان روانشناسی فردی فهمیده می‌شود که در حوزه جامعه‌شناسی هم به نوعی تئوریزه کردن نابرابری و تئوریزه کردن ظلم یا کوتاهی در مفهوم آزادی و عدالت معنی می‌شود که خروجی آن به علت فاصله‌ای که رقم می‌خورد بین واقعیت‌ها و باید‌ها، به شکلی ناامیدی گسترده‌تر را صورت می‌دهد. مثل همان امیدی که در فردای برجام‌ به نوعی افسردگی تبدیل شد و جامعه‌ای که به دنبال آرزو‌های خاصی در پس توافق بود، بعد از رویایی با واقعیت دیگر کاری نمی‌توانست بکند و دچار نوعی خودتحقیری یا نوعی رهاشدگی در دل زندگی روزمره شد.  اما اگر به تخیل جمعی که براساس ایده کنشگران مرزی‌ای مثل امیرکبیر توجه شود، به‌نوعی مساله در ساحت روانشناسی اجتماعی است. یعنی یک نوع وجدان جمعی مدنظر است که مقصدش از تخیل اجتماعی در گروی امر اجتماعی و همبستگی است و بیش از آنکه در بحران و در عرصه سیاسی یا در پناهگاه باشد یا نظاره‌گر واقعیت‌ها، خود سوژه‌ها به تعبیری به دنبال بازسازی جامعه و حکومت هستند و بیش از اینکه در موضع انفعال و رادیکال باشند، از تاریخ و همچنین تاریخ خرد به دنبال بازآفرینی و بازسازی امکانات خود و افزایش امکانات برای رسیدن به آرمان‌ها و آرزوهاست و تلاش دارد جامعه و حکومت مترقی را در پس این بازسازی شکل دهد و اصلا در موضع ضعف یا خرج امکانات برای به دست آوردن حداقل‌ها نیست! به نظر می‌رسد ظریف به علت آنکه بحث تئوریک را به خوبی متوجه نشده، یا خواسته یا ناخواسته سعی دارد مساله را صرفا ساده‌سازی کند و به فهم عامه‌پسند فروبکاهد. یعنی منطق کنشگر مرزی را این‌گونه طرح می‌کند که کنشگران مرزی فدایی ملت بوده‌اند یا چون قصد داشته‌اند ایران ویران نشود، دست از آرمانخواهی برداشته‌اند و پا در زمین داشته‌اند و ایران را با حداقل‌ها حفظ کرده‌اند، درحالی‌که این منطق با واقعیت بین کنشگران مرزی تطبیق ندارد و بسیاری از کنشگران مرزی به‌خاطر آرمانخواهی حتی جان خود را از دست داده‌اند و علت ماندگاری ایران حتی همین جان‌فشانی‌ها بوده است و حتی علت ماندگاری فلات ایران بیش از آنکه به امکانات ایران و ایرانیان ربط داشته باشد، به جست‌وجوی آرمان‌ها و آرزو‌های آنها ربط دارد.



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط