یک‌شنبه 04 فروردین 1404 - 12:37

کد خبر 848815

شنبه 03 فروردین 1404 - 22:00:00


۵ بانوی نامدار ایران در سال ۱۴۰۳


فارس/ در سالی که گذشت، زنانی در گوشه‌گوشه‌ی کشور تصمیماتی گرفتند که نه تنها زندگی دیگران را تغییر داد، بلکه نام‌شان برای همیشه در تاریخ ماندگار شد.

سال‌ها بعد، وقتی کسی صفحات ۱۴۰۳ را ورق بزند، در میان تیترهای داغ و اتفاقات مهم، نام‌هایی را خواهد دید که نه با قدرت، نه با ثروت، بلکه با تصمیم‌هایی که از دلشان برخاسته بود، این سال را ماندگارتر کردند. زنانی که منتظر تغییر نماندند، خودشان آن را رقم زدند.
 
دختری که ستاره‌ها را به زمین آورد
ماجرا از وقتی شروع شد که اسم یک دختر نوجوان در اخبار علمی پیچید، دختری که با مغزی پر از معادلات نجومی و چشمانی که همیشه به آسمان خیره بود، موفق شد طلای المپیاد جهانی نجوم را از آن خود کند. حنانه خرم‌دشتی، تنها دختر تیم کشورمان، کاری کرد که حتی کسانی که فرق سیاهچاله و ابرنواختر را نمی‌دانند هم با افتخار نامش را به زبان بیاورند.از همان کودکی یک جور دلبستگی عمیق به آسمان داشت. می‌دانست که قرار نیست فقط به تماشای آسمان بسنده کند. او می‌خواست بفهمد که پشت این نقطه‌های نورانی چه رازی پنهان شده است. مسیر پر از چالش و روزهای سختی را گذراند تا بلاخره روز موعد رسید. شهریور ماه سالی که گذشت تیم المپیاد نجوم دانش‌آموزی کشورمان در برزیل با ۵۷ کشور دیگر رقابت کرد و با کسب ۵ مدال طلا روی سکوی نخست مسابقات ایستاد. حنانه خرم دشتی منجم کوچک کشورمان تبدیل به اولین دختر ایرانی دارای این عنوان در تاریخ این رقابت‌ها شد تا علم و نبوغ زن ایرانی را به جهان نشان دهد بماند که این خبر به مذاق خیلی‌ از رسانه‌ها خوش نیامد و طاقت دیدن حجاب کامل و چادرش را نداشتند.

دختری با تریلی سفید آرزوها
شاید خیلی از ما برای اولین‌بار نام زهرا رحیمی را در شهریور سال ۱۴۰۳ شنیدم، وقتی در نخستین روز مسابقات پارالمپیک مدال نقره را از دستان جکی‌جان گرفت و پرچم کشورمان را بالا برد، کنجکاو شدیم بدانیم این دختر کم سن و سال کیست که این‌قدر غرور ملی‌مان را در شاهرگ‌ها به جوش و خروش آورده. مدال نقره اش وقتی بیشتر به جان‌مان نشست که فهمیدیم تازه ۱۵ سالگی را پشت سر گذاشته و با وجود مشکلی که در ناحیه دست دارد آن‌قدر پشتکار و تمرین داشته که از چنین مسابقه‌ای دست خالی بیرون نیاید.برای ما که قهرمان بود اما پهلوانی‌اش زمانی ثابت شد که اولین مدال پارالمپیکش را به کودکان مظلوم و شهید غزه تقدیم کرد. وقتی با لبخند آن مدال نقره را بالا برد و نام غزه را به زبان آورد همان‌جا مطمئن شدیم که این دختر نه‌تنها برای خودش، بلکه برای یک دنیا می‌جنگد. اما این پایان ماجرا نبود. درست وقتی که فکر می‌کردیم داستان زهرا به همین مدال و افتخارآفرینی ختم می‌شود، دوباره نامش سر زبان‌ها افتاد. این بار جنس خبر فرق داشت. تکواندو کار خوب کشورمان تمام آنچه که به خاطر افتخارآفرینی‌اش به عنوان پاداش گرفته بود را پیشکش پدرش کرد تا آرزوی دیرینه او را برآورده کند. پدر سال‌ها راننده ماشین سنگین بود و از دل جاده‌ها روزی خانه را جمع می‌کرد اما هیچ‌وقت نتوانسته بود برای خودش ماشینی بخرد!

۹میلیارد می‌توانست خیلی از آروزهای زهرا را برآورده کند اما به رسم قدردانی تصمیم گرفته بود با تمام و کمال این پول برای پدر یک تریلی بخرد. تریلی سفیدی که سنگین‌ترین کادوی روز پدر شد.ویدیویی از زهرا و پدرش در کنار هدیه گران‌قیمت او میلیون‌ها بار پخش شد و نظر کاربران زیادی را جلب کرد. زهرا دختر خوب ایران به همه‌ی ما ثابت کرد که در دنیای ورزش می‌شود هم قهرمان بود، هم پهلوان و هم قدردان حتی اگر سن و سالت خیلی کمتر از جهان پهلوان تختی باشد و کمتر از او روی سکوهای جهانی ایستاده باشی!

بانوی ایرانی پشت جبهه‌های غزه!
درست یک ماه بعد یک تصویر تمام فضای مجازی را فتح کرد و سخاوت یک زن را سر زبان‌ها انداخت، زنی که حتی کسی نام و نشانش را نمی‌دانست. عکس منتشر شده، یک جعبه‌ای مخملی بود روی میز دفتر امام جمعه تبریز. داخل جعبه، یک سرویس طلای سنگین گران‌قیمت، چشمت را می‌گرفت. سرویسی که حتی دل کندن از عکسش هم مشکل بود چه برسد به خودش! اما تصویر وقتی جالب‌تر می‌شد که با چشم‌هایت روی یادداشت کنارش رژه می‌رفتی و کلمات را می‌خواندی:«هدیه‌ای کوچک برای مردم غزه»در روزهایی که خیلی‌ها ارزش دارایی‌هایشان را با قیمت دلار حساب می‌کنند، دلارام شمس آذران، بانوی تبریزی تصمیم گرفت ارزش طلاهایش را در جایی دیگر بسنجد؛ در چشمان کودکانی که زیر بمباران، بی‌پناه مانده‌اند. سرویس طلایی که به گفته کارشناسان، حدود دو میلیارد تومان قیمت داشت، تبدیل به دارو، غذا و کمک‌های ضروری برای مردم غزه شد.اما این فقط مشتی نمونه از خروار بود. در سالی که گذشت، بسیاری از زنان ، بدون آنکه اسمی از آن‌ها برده شود، طلاهایشان را فروختند، پس‌اندازهایشان را اهدا کردند و ... بعضی‌ها هم سهمشان را در سکوت ادا کردند‌. از کارگری که یک روز دستمزدش را کنار گذاشت تا مادری که سبد خریدش را سبک‌تر بست تا بتواند پول بیشتری بفرستد.

بانویی که امید را معامله کرد

همه چیز با یک برگه قولنامه شروع شد. امضایی پای سند فروش یک خودروی ساده، که شاید در نگاه اول هیچ تفاوتی با هزاران معامله دیگر نداشت. اما این‌بار، فروشنده یک مدیر بود و خریدار، کسی که نمی‌دانست این ماشین قرار است مسیر زندگی دانش‌آموزی را تغییر دهد.معصومه عباسیان وقتی فهمید یکی از شاگردانش به خاطر مشکلات مالی قصد ترک تحصیل دارد، راهی برای کمک پیدا کرد. پس‌اندازی نداشت، وامی نگرفته بود، اما چیزی داشت که می‌توانست تبدیل به آینده‌ای بهتر شود؛ خودروی شخصی‌اش. همان ماشینی که سال‌ها با آن مسیر خانه تا مدرسه را طی کرده بود، حالا قرار بود هزینه تحصیل و زندگی یک دانش‌آموز را تأمین کند.گرچه این بانوی شهرکردی دوسال و نیم پیش چنین کار بزرگی را انجام داده است اما از همسرش و آن خانواده نیازمند قول گرفته بود که این ماجرا جایی درز نکند و به گوش کسی نرسد. تا اینکه یکی از دانش‌آموزان مدرسه متوجه کار خانم مدیر می‌شود و به رسم تشکر آن را رسانه‌های می‌کند تا دی ماه امسال ما زنی را بشناسیم که با فداکاری‌اش باعث شد یک دانش‌آموز از تحصیل جا نماند و از تنها سرپرستش یعنی مادر محروم نشود.
این زن بشریت را نجات داد
نام دیگری هم برای همیشه در پرونده ۱۴۰۳ می‌ماند؛ زهرا علی‌اکبری، خبرنگاری که ای‌بار خود سوژه رسانه‌ها شده بود. از ۲۰ سال پیش کارت اهدای عضو گرفته بود برای روز مبادا، برای اینکه اگر زندگی‌اش با ضربه مغزی به پایان رسید آخرین داشته‌هایش را به دنیا ببخشد و برود. آن موقع خیال می‌کرد برای اهدای عضو و نجات جان یک انسان حتما باید زندگی‌اش به آخرین ایستگاه برسد.تا اینکه امسال میان سلسله گزارشاتی که در حوزه سلامت می‌نوشت با یک کودک ۲ ساله آشنا شد. کودکی که کبدش را از دست داده بود و پزشکان اینطور برایش نسخه پیچیده بودند:«یک ماه بیشتر زنده نیست! » خانم خبرنگار نمی‌توانست فقط شاهد یا راوی ماجرای بیماری دختر کوچولو باشد. نتوانست بنشیند و ببیند پرونده زندگی‌اش به همین زودی بسته می‌شود.این‌بار خودش تیتر خبر شد. نه با قلم، نه با مصاحبه‌ای جنجالی، بلکه با تصمیمی که زندگی یک کودک را از مرگ نجات داد. زهرا علی‌اکبری همان روز که از بیمارستان بیرون آمد، پیگیر شد، مشورت گرفت و باخبر شد که پیوند زنده به زنده‌ی کبد ممکن است.دیگر مکث نکرد. آزمایش‌های اولیه را انجام داد و وقتی پزشکان تأیید کردند که می‌تواند بخشی از کبدش را اهدا کند، بی‌هیچ تردیدی وارد اتاق عمل شد. او که همیشه در نوشتن گزارش‌هایش به دنبال تغییر بود، این‌بار با عمل خودش تغییری رقم زد که هیچ تیتر و گزارشی قادر به ثبت همه ابعادش نبود.وقتی از خانم خبرنگار دلیل کارش را پرسیدند، آیاه‌ای از سوره مائده خواند، همان‌جایی که قرآن می‌فرمایند:«هر کس یک نفر را از مرگ نجات دهد انگار تمام بشریت را نجات داده است.»

این گزارش درباره پنج زن است. نه از آن‌هایی که در پست و مقام‌های دولتی جا خوش کرده‌اند، بلکه از زنانی که در سکوت، در میان کارهای روزمره، در دل تصمیم‌های شخصی‌شان، تأثیری گذاشتند که از مرزها و زمان عبور کرد. هرکدامشان در بزنگاهی از زندگی ایستادند و راهی را انتخاب کردند که شاید آسان نبود، اما ارزشش را داشت.البته ما هزاران هزار زن در این کشور داریم. زنانی که هر روز در سکوت، بی‌آنکه نامشان جایی ثبت شود، تغییری در گوشه‌ای از این سرزمین رقم می‌زنند. بعضی از این زنان را می‌شناسیم، اسمشان را شنیده‌ایم، قصه‌شان را خوانده‌ایم. برخی‌ دیگر را شاید هرگز نشناسیم و ندانیم چه کار بزرگی در حق جامعه کرده‌اند‌. این گزارش فقط قطره‌ای از این دریای بی‌کران است. 


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط