چهارشنبه 14 فروردین 1404 - 17:47

کد خبر 856396

سه‌شنبه 13 فروردین 1404 - 14:00:00


«زن گفت، مرد گفت»؛ نگاهی به روابط آدم‌های زیر یک سقف


ایرنا/حنیف قریشی داستان‌نویس انگلیسی و پاکستانی تبار در مجموعه داستان «زن گفت، مرد گفت» روابط آدم‌هایی را روایت می‌کند که یا در قالب خانواده‌ای زیر یک سقف زندگی کرده یا می‌کنند یا خواهند کرد،‌ یا در گذار از خانواده‌ای به خانواده‌ای دیگر هستند؛ خانواده‌هایی متاثر از پس‌زمینه‌های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی.

«تازه پنجاه سالم شده بود که شبی در پاتوقی نه چندان دور از خانه کودکی ام را هل دادم و داخل شدم پدرم سر راه برگشتن از اداره اش در لندن آمده بود آنجا و جلوی پیشخان ایستاده بود او من را به جا نیاورد، اما من از اینکه دوباره بابا را می‌دیدم سرخوش و سرمست شدم به خصوص که او ده سال بود از دنیا رفته بود و مادرم پنج سال.

کنارش ایستادم و گفتم: شب خوش از دیدنتون خوشوقتم».

او هم در جواب گفت: «شب خوش!»

گفتم: «اینجا هیچ وقت عوض نمی شه».

گفت: «ما همین جوری دوستش داریم».

یک نوشیدنی سفارش دادم؛ نیاز داشتم بنوشم.

چشمم به تاریخ روزنامه‌ای افتاد که آنجا انداخته بودند و حساب کردم دیدم بابا فقط کمی از من بزرگتر است؛ پنجاه و یکی دو سالش بود هیچ وقت سنمان این قدر به هم نزدیک نبود؛ حالا تقریباً هم سن یا هم دوره بودیم.»

این صفحه ۱۵ کتاب و آغاز داستان «خیلی وقت پیش، دیروز» و نخستین اثر از مجموعه حاضر است. تعداد شخصیت‌ها در این مجموعه‌داستان کم هستند: معمولا یا در قالب خانواده‌ای که زیر یک سقف زندگی کرده یا می‌کنند یا خواهند کرد،‌ یا در گذار از خانواده‌ای به خانواده‌ای دیگر؛ خانواده‌هایی با پس‌زمینه‌های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی که احاطه‌شان کرده‌اند و با همهٔ بیم‌وامیدها، نیش‌ونوش‌ها،‌ خاطرات و مخاطراتی که در ذات و ماهیت خانواده و شکل‌گرفتن یا از شکل افتادن آن وجود دارد.

این مجموعه از هشت داستان «خیلی وقت پیش، دیروز»، «چهار صندلی آبی»، «دختر»، «چتر»، «صبح در کاسه شب»، «زن گفت، مرد گفت»، «بستنی با ایزابلا»، «مرد مسابقه» با انتخاب و ترجمه پژمان طهرانیان تشکیل شده است. همچنین مترجم دو مطلب «تأملاتی در نوشتن» و «عادات و احوالات نویسندگی» را نیز به این مجموعه افزوده که در آنها حنیف قریشی که به تجربیات و مکاشفاتش در عالم نویسندگی و نشر پرداخته است؛ روایت‌های شخصیِ جذابی که در خواندنی بودن دستِ کمی از داستان‌های کتاب ندارند و در کنار آن‌ها ترسیم‌کنندۀ تصویری کامل‌تر از این نویسندۀ مهم معاصرمان‌اند.

حنیف قریشی در ژانویۀ سال ۲۰۲۳ در شهر رُم زمین خورد و در اثر ضایعه‌ای نخاعی بخشی از مهارت‌های حرکتی خود را از دست داد. او نوشته‌هایش را گاه در شبکۀ ایکس به اشتراک می‌گذارد. نوشته‌های او صریح و دوست‌داشتنی و عمیق‌اند، از رنج‌هایی که تنها در قالب جسمانی باقی نمی‌مانند.

در آغاز نخستین جستار «تاملاتی در نوشتن» در صفحه ۱۱۵ و ۱۱۶ می‌خوانیم:

«پدرم می‌خواست نویسنده شود تا جایی که یادم است همیشه همین را می‌خواست. کمتر روزی میشد که - قبل از آنکه با کیف دستی اش هم پای مسافران هر روزه سر کار برود - صبح زود حوالی ساعت شش یکی از چندین و چند کت شلوارش را با یکی از پیراهن های رنگی اش نپوشد دکمه سردست‌های جواهر نشانش را نبندد و پشت میز تحریرش نرود. به نظرم نوشتن مشغله ذهنی اش بود و مانند اکثر مشغله‌های ذهنی تحققش دور از دسترس ماند. این مشغله ذهنی او را ناتمام گذاشت، اما باعث شد همچنان به راهش ادامه دهد. پدرم شغل کسالت بار و فرساینده اداری داشت و نوشتن بهانه‌ای برای امیدوار بودن به او می‌داد. نوشتن به او معنا و - آن طور که خودش دوست داشت بگوید - جهت می‌داد. راه و مسیر سرزمینش را هم نشانش می‌داد چون اغلب در مورد هندوستان مینوشت، کشوری که در اوایل بیست سالگی ترکش کرده و هیچگاه به آن بازنگشته بود. (...)

البته رمان هم نوشت یکی پس از دیگری، روی میز تحریری که داده بود یکی از همسایه‌ها برایش بسازد و گوشه اتاقی گذاشته بود که با مادرم در آن می‌خوابید. رمان‌هایش را می‌نوشت و دوباره و دوباره بازنویسی می‌کرد. بعد تایپشان می‌کرد و با چندین و چند کاغذ کاربن از آنها کپی تهیه می‌کرد. گاهی هم که کمرش درد می‌گرفت می‌نشست روی زمین به کمد تکیه می‌داد و می‌نوشت. حالا هر طور که می‌نشست، در روزهای کاری، هر صبح صدای زنگ ساعتش را می‌شنیدم و کمی بعد صدای محکم کوبیدن روی دکمه‌های ماشین تحریر بزرگش را. صدایش مثل آتش توپخانه توی سرمان می‌پیچید و خانه را به لرزه می انداخت تعطیلات آخر هفته هم می نوشت، یکشنبه بعد از ظهرها. احتمالاً بدش نمی آمد شب ها هم بنویسد، ولی ساعت ۹ روی کاناپه خوابش برده بود. مادرم بیدارش میکرد و پدر لخ لخ کنان می‌رفت روی تخت»

حنیف قریشی نویسنده‌ای است که شاید در ظاهر داستان‌هایش فرم و قالب پیچیده‌ای نداشته باشند. اما آنچه او بدان می‌پردازد، به اندازه تمام انسان‌هایی که زیسته‌اند، پیچیده و فراگیر است. در «زن گفت، مرد گفت» نیز دقیقاً همین رویکرد را می‌بینیم. شخصیت‌های داستان‌هایش در این مجموعه درگیر مسائلی به‌ظاهر روزمره می‌شوند، اما آنچه خواننده میان خطوط می‌یابد، تا مدت‌ها در ذهنش باقی خواهد ماند. او به موضوعاتی مانند هویت، مهاجرت، زندگی چندفرهنگی، جنسیت و جامعۀ طبقاتی می‌پردازد. از این منظر، نویسنده‌ای موفق است، چراکه داستان‌ها و شخصیت‌هایی خلق می‌کند که نه تنها ملموس، بلکه بسیار واقعی‌اند. او به‌عنوان نویسنده‌ای که ریشه در دو فرهنگ مختلف دارد، تضادها، چالش‌ها و فرصت‌های ناشی از زندگی در یک جامعه چندفرهنگی را به‌خوبی ترسیم کرده است. این موضوع برای جهان امروز که هر روز بیشتر به سمت تعاملات بین‌فرهنگی می‌رود، بسیار معنادار و مرتبط است. آثار قریشی به مسائل روز سیاسی و اجتماعی از جمله نژادپرستی، تبعیض، و بحران‌های هویتی و مذهبی نیز می‌پردازند. او نه‌تنها دغدغه‌های فردی و روان‌شناختی جوامع حاشیه‌نشین را به تصویر می‌کشد، بلکه وضعیت سیاسی و اجتماعی جوامع غربی و مشکلات جهانی شدن را نیز بازتاب می‌دهد. این رویکرد باعث شده آثارش همچنان در فضای ادبی معاصر مورد توجه قرار بگیرند.

مجموعه داستان «زن گفت، مرد گفت» را انتشارات افق در ۱۶۸ صفحه چاپ و عرضه کرده است. مجموعه‌داستان «زنی که از حال رفت و سه داستان» نیز دیگر پیش‌تر با ترجمه پژمان طهرانیان در نشر افق و با خرید حق انحصاری نشر اثر منتشر شده بود.


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط