کتاب «دیدار با دبیر کل» ۲۰ روایت از دیدار چهره‌های فرهنگی و رسانه‌ای و خانواده شهدای مقاومت با شهید سید حسن نصرالله را در بر می‌گیرد که به تازگی از سوی انتشارات سوره مهر، روانه بازار نشر شده است.

بنابر گزارش ایرنا، دهمین روایت این کتاب با عنوان «آخرین برادر» به قلم سجاد محقق، بر اساس گفته‌های سید علی حجازی، پسر سردار سید محمد حجازی نوشته شده است.

او در این روایت از عقد اخوت بستن شهید سید حسن نصرالله، حاج قاسم سلیمانی و پدرش در عید غدیر سال ۱۳۹۴ می‌گوید. در ادامه این روایت را می‌خوانید:

بابا می‌خندید و می‌گفت: «امروز گل رو زدم!» عید غدیر سال ۱۳۹۴ بود. برای بار دوم از زمان شروع مسئولیت بابا در سپاه لبنان، بعد از زیارت حضرت زینب و رقیه رفتیم بیروت. روز عید در خانه نشسته بودیم که بابا در را باز کرد و آمد تو. گل از گلش شکفته و خیلی خوشحال بود. تعبیر راحتش این است که خیلی شنگول بود! گفتم: «خبریه به سلامتی؟» با روی خندان و با همان سرور گفت: «امروز اتفاقی افتاد که خیلی بابتش خوشحالم.» دیگر اجازه نداد من چیزی بپرسم. تعریف کرد: با حاج قاسم و آقا سید جلسه داشتیم. جلسه که تموم شد، حاجی چند دقیقه‌ای از اتاق رفت بیرون. برگشتم و روبه آقا سید گفتم: «امشب شب عید غدیره و شما هم سید! منم که سیدم برادر نشیم باهم؟» آقا سید هم گفت: «چی بهتر از این؟! دستامون رو دادیم به هم و شروع کردیم به خوندن عقد اخوت. دستمان توی دست هم بود که حاج قاسم وارد شد خندید و گفت: «چیکار داشتین می‌کردین؟» ما هم خندیدیم. دوباره پرسید: «جدی چیکار می‌کردین؟» گفتم: «عقد اخوت خوندیم.» حاجی گفت: «پس من چی؟ منم می‌خوام.» اومد نشست و اول دست سید رو گرفت و بعد هم من و خلاصه هر سه باهم عقد اخوت بستیم.

بابا خوشحال بود. گفت: «علی، من گلم رو زدم!»

- چرا حاج آقا؟

- یکی از این دو تا بالاخره شهید می‌شن. اون دنیا بدون من نمی‌تونن برن بهشت.

لبخند از روی لب‌هایش نمی‌رفت.

- راست می‌گی! خوش به حالت حاج آقا! توفیقیه با آقاسید برادر شدن.