دوشنبه 02 اردیبهشت 1404 - 22:43

کد خبر 878062

دوشنبه 02 اردیبهشت 1404 - 14:40:00


شاعر آزادی و وطن؛ بعد از عنصری، مثل ملک‌الشعرا بهار در شعر فارسی نیامد


مهر/ملک‌الشعرای بهار، شاعری که سیاست و ادبیات را درهم آمیخت، از چهره‌های برجسته مشروطه تا دوران پهلوی اول بود، او تضمینی از یک غزل سعدی دارد که جزو نمونه‌های عالی تضمین در شعر فارسی است.

 طاهره طهرانی: محمدتقی صبوری که ما او را به نام بهار می‌شناسیم، در سال ۱۲۶۵ در شهر مشهد به دنیا آمد. پدرش میرزا محمدکاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود. او از چهار سالگی نزد پدر تحصیلات خود را آغاز کرد و با اشعار شاعران کهن آشنا شد؛ اولین شعر خود را در بحر شاهنامه سرود و پدر با جایزه‌ای تشویقش کرد. وی تا سال ۱۲۷۸ تحصیلات خود را در محضر میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری و در مدرسه ادامه داد و علاوه بر مدرسه در محفل پدرش نیز مطالعه می‌کرد؛ بعدها تخلص بهار را برای خود برگزید که به نام خانوادگی تبدیل شد. پس از فوت نابهنگام پدر در سال ۱۲۸۳، محمدتقی هجده ساله مسئولیت سرپرستی خانواده را بر عهده گرفت، اما با وجود تمام مشکلاتی که داشت، تحصیلات ادبی خود را ادامه داد. در همان سال، لقبِ پدرش یعنی ملک الشعرایی آستان قدس را نیز دریافت کرد.

جوانی بسیار دان و پرشور

محمدتقی بهار (ملک‌الشعرای بهار) در بیست‌سالگی به صف مشروطه‌طلبان خراسان پیوست. نخستین آثار ادبی-سیاسی او، از جمله شعری در قالب مستزاد خطاب به محمدعلی شاه، در روزنامه خراسان به‌صورت ناشناس منتشر شد. او با روشنفکران و شاعران عصر مشروطه، از جمله میرزاده عشقی، همکاری نزدیک داشت. در سال ۱۳۰۳، این دو با هم «جمهوری‌نامه» را در مخالفت با جمهوری مورد نظر رضاخان سرودند.

زندان و تبعید: سال‌های پربار ادبی

به دلیل فعالیت‌های آزادی‌خواهانه و مخالفت با رضاشاه، بهار چندین بار زندانی و تبعید شد. در همین دوران، در دارالمعلمین عالی همراه استادانی چون عباس اقبال آشتیانی، بدیع‌الزمان فروزانفر و صادق رضازاده شفق به تدریس پرداخت.

  • ۱۳۰۸: زندانی شدن به‌اتهام مخالفت پنهان با رضاشاه

  • ۱۳۱۲: تبعید یک‌ساله به اصفهان، که منجر به خلق آثاری چون تصنیف «به اصفهان رو» شد

  • ۱۳۱۳: آزادی به درخواست محمدعلی فروغی برای شرکت در جشن‌های هزارهٔ فردوسی

این سال‌ها، علیرغم سختی‌ها، از مولدترین دوره‌های ادبی بهار بود. او که با موسیقی ایرانی آشنا بود، ترانه‌ها و تصنیف‌های ماندگاری مانند «مرغ سحر»، «بهار دلکش» و «ایران هنگام کار است» را سرود.

فعالیت‌های سیاسی و علمی بهار

بهار سال‌ها استاد دوره دکتری ادبیات در دانشسرای عالی و دانشکده ادبیات بود و نقش مهمی در تربیت نسل جدید ادیبان و پژوهشگران داشت، شش دوره نماینده مجلس شد، در کابینه قوام‌السلطنه (۱۳۲۴)، چند ماهی عهده‌دار وزارت فرهنگ بود، اما به دلیل اختلافات استعفا داد. آخرین حضورش در مجلس هم سال ۱۳۲۶ بود؛ که به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد، اما به دلیل بیماری سل، تنها سه ماه توانست در جلسات شرکت کند.

ملک‌الشعرای بهار، شاعری که سیاست و ادبیات را درهم آمیخت، از چهره‌های برجسته مشروطه تا دوران پهلوی اول بود. او هم در عرصه مبارزات سیاسی حضور پررنگ داشت و هم با سرودن اشعاری چون «مرغ سحر»، نماد مقاومت ادبی در دوران سخت شد.

ملک‌الشعرای بهار، علی اکبر دهخدا و سعید نفیسی

مضامین نو در قالب کهن

او ادیبی پرکار و سیاستمداری پرشور و ایران دوست بود، و هرچند در قالب شعر از قالب‌های شعر کهن را به کار می‌برد، اما در زبان شعری اش کلمات مدرن و به روز را استفاده می‌کرد و طرفدار مضامین نو در قالب کهن بود. او تضمینی از یک غزل سعدی دارد که جزو نمونه‌های عالی تضمین در شعر فارسی است:

سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست

یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست

یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست

هیچم ار نیست، تمنای توأم باری هست

«مشنو ای دوست که غیراز تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جزفکر توأم کاری هست»

لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس

به هوس بال زد وگشت گرفتار قفس

پای بند تو ندارد سر دمسازی کس

موسی اینجا بنهد رخت به امید قَبَس

«به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست»

بی گلستان تو در دست به جز خاری نیست

به ز گفتار تو بی شائبه، گفتاری نیست

فارغ از جلوه حسنت در و دیواری نیست

ای که در دار ادب، غیر تو دَیّاری نیست

«گر بگویم که مرا با تو سر وکاری نیست

در و دیوارگواهی بدهد کاری هست»

دل ز باغ سخنت، ورد کرامت بوید

پیرو مسلک تو راه سلامت پوید

دولت نام تو حاشاکه تمامت جوید

کاب گفتار تو دامان قیامت شوید

«هرکه عیبم کند ازعشق و ملامت گوید

تا ندیده است تو را برمنش انکاری هست»

روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم

شب نباشدکه ثنای تو مکرر نکنم

منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم

نزد اعمی، صفت مهر منور نکنم

«صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل خاری هست»

هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد

وان که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد

تربت پارس چو جان، جسم تو در سینه فشرد

لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد

«باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در طبله عطاری هست»

سعدیا نیست به کاشانه دل غیر تو کس

تا نفس هست به یاد تو برآریم نفس

ما به جز حشمت و جاه تو نداریم هوس

ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس

«نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست»

کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود

بیت معمور ادب، طبع بلند تو بود

زنده، جان بشر از حکمت و پند تو بود

سعدیا! گردن جان‌ها به کمند تو بود

«من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست»

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند

طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند

اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند

وان که او را کند انکار، به شیطان ماند

«عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

«داستانی است که بر هر سر بازاری هست»

مرتبه ادبی بهار در نگاه دیگران

«به حق که بعد از عنصری، چون بهار در شعر فارسی نیامد و نخواهد آمد.» این جمله و توصیف از زبان کسی چون دهخدا در وصف بهار خارج شده و نمی‌توان آن را به سادگی و در سلک توصیفات رایج میان ادبا که برخی آغشته به نان قرض دادن است، قرار داد. بهار سبک خراسانی را از لحاظ شکل می‌پسندید ولی می‌گفت: «محتوای آن را باید هماهنگ عصر ساخت. گفت‌وگو کردن از ترکش و شمشیر و درعه و ترک سپر یا ستودن نوشاد و طراز و شهرهایی که اکنون جزو جماهیر شوروی است […] مناسب با عصر دموکراسی و ترقیات نوین نیست. شاعر مقتدر کسی که اندیشه نوین را چنان به اسلوب متقدمان بسراید که خواننده را مجذوب لطف سخن خویش سازد.» این سخنان سبب دلخوری «ادیب نیشابوری» استاد بهار شد و حرف‌های در مذمت بهار بیان کرده بود، تا روزی که او قصیده «دماوندیه» را سرود و منتشر شد. گوینده اینگونه روایت می‌کند: «شبی مجله نوبهار هفتگی را که در آن قصیده دماوندیه چاپ شده بود در دست ادیب یافتم. ادیب به این مجله علاقه داشت و چون خودش بیش از یک ربع چشم نداشت شاگردانش برای وی برخی از کتاب‌ها یا مجلات و جراید را می‌خواندند. در آن دوران مجله نوبهار هر وقت می‌امد نگارنده آن را می‌خواندم. شبی که قصیده دماوندیه چاپ شده بود، ادیب پیش از رفتن به حجره خودش قصیده را خوانده بود و همین که من وارد شدم با نهایت خوشحالی گفت: آقا این قصیده را بخوانید. به راستی اعجاز است. ملک به راستی استاد شاعران ایران است و من از گفته‌های پیشین خود عدول می‌کنم. ملک بی‌گمان و گفت‌وگو استاد سخنوران معاصر است.» سپس شروع به خواندن قصیده کردم. یکباره ادیب برآشفت و گفت: آقا! حق سخن را ادا نمی‌کنی، این قصیده را باید با لحن خراسانی و با همان طمطراق و ابهت خواند که الفاظ و معانی آن نهفته است. آن‌گاه مجله را گرفت و آن را، با همان شیوه مهیج و آوازی که انسان را تکان می‌داد، خواند و از آن پس همواره نام ملک را به احترام یاد می‌کرد.

ذبیح‌الله صفا هم درباره بهار می‌گوید: استاد فقید من بهار، بی‌تردید بزرگترین گوینده پارسی در چند قرن اخیر از تاریخ ادبی ایران است. او نه تنها شاعری زبان‌آور و بلنداندیشه بلکه در همان حال، محققی بزرگ و نویسنده‌ای فعال و استادی لایق و روزنامه‌نگاری مبتکر و پرارزش بود.

محمدرضا شفیعی کدکنی هم درباره بهار می‌گوید: «اگر دو نهنگ بزرگ از شط شعر بهار بخواهیم صید کنیم یکی مسئله وطن است و دیگری آزادی. بهترین ستایش‌های از آزادی در آثار بهار وجود دارد و زیباترین ستایش‌ها از مفهوم وطن باز هم در دیوان او به چشم می‌خورد.»

مرحوم محمدعلی اسلامی دوشن درباره شعر بهار می‌گوید: «قصاید بهار در حالی که همان صلابت و خرمی شعرهای دوران سامانی و غزنوی را داراست غالباً از مسائل روز و مباحث سیاسی موضوع گرفته و تردستی او در جمع این دو عنصر متضاد گاه به ایجاز نزدیک می‌شود.»

سرانجام بهار همزمان با روز بزرگداشت سعدی در روز اول اردیبهشت ۱۳۳۰ هجری شمسی، در خانه مسکونی خود در تهران زندگی را بدرود گفت، از مسجد و مدرسه سپهسالار تشییع و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. از معروفترین آثار وی دیوان اشعار، سبک شناسی نثر فارسی (سه جلد)، تاریخ احزاب سیاسی و تصحیح برخی از متون کهن مانند تاریخ سیستان و مجمل‌التواریخ و القصص و تاریخ بلعمی را می‌توان نام برد.


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط