*چند سال است با شوهرت زندگی می‌کنی؟​

ما سه سال قبل ازدواج کردیم.

*چرا می‌خواهی از او جدا شوی؟

شوهرم سر کار نمی‌رود. می‌گوید از اینکه با دیگران در ارتباط باشد خوشش نمی‌آید. از من می‌خواهد که کار کنم و زندگی را اداره کنم.

*سر کار می‌روی؟

بله. من کارمند بانک هستم. حقوقم خوب است و زندگی‌ام را تامین می‌کند اما اینکه شوهرم می‌گوید کار نمی‌کنم برای من گران تمام می‌شود.

*چرا کار نمی‌کند؟

می‌گوید از اینکه برای دیگران کار کند خوشش نمی‌آید. سختی کار آزاد را هم قبول نمی‌کند. می‌گوید خوشم نمی‌آید مرتب با دیگران حرف بزنم و توضیح بدهم.

*بچه هم داری؟

نه.

*وقتی ازدواج کردید، شوهرت کار می‌کرد؟

بله. آن‌موقع در یک شرکت کار می‌کرد. شش ماه بعد از ازدواج‌مان از شرکت بیرون آمد و دیگر کار نکرد، حتی چند جایی برایش کار پیدا کردم اما نرفت.

*در این مدت تو هزینه زندگی را می‌دادی؟

بله. من این کار را می‌کردم ولی دیگر خسته شدم. به من می‌گوید از بانک وام بگیر، خانه بخریم، من از مستاجری خسته شدم. او حتی خرجی خودش را هم تامین نمی‌کند.

*این موضوع را به خانواده‌اش گفته‌ای؟

چند بار با پدر و مادرش صحبت کردم. آنها می‌گویند کاری از دست‌شان برنمی‌آید. به من گفتند ماهانه کمک خرج می‌دهند ولی من کمک خرج نمی‌خواهم. شوهرم باید کار کند. باید مسئولیت زندگی را قبول کند.

*حالا برای طلاق هم تنها آمده‌ای. چرا؟

من حق طلاق دارم. خودم اقدام کردم که طلاق بگیرم و شوهرم را در جریان گذاشتم. او هم وسایلش را برداشت و به خانه مادرش رفت.

*بعد از طلاق چه می‌کنی؟

مدتی به خودم رسیدگی می‌کنم و بعد هرچه سرنوشت باشد می‌پذیرم.