شنبه 07 مهر 1403 - 02:51

کد خبر 92735

پنج‌شنبه 25 خرداد 1402 - 19:00:00


داستانک/ "چرا یول براینر مریض شد؟" نوشته سروش صحت_ قسمت چهارم


آخرین خبر/ سیگار می کشیدم و خودم را در حال طناب زدن می دیدم. سیگار می کشیدم و خودم را در حال تغییر دادن خودم، اطرافم و حتی دنیا می دیدم و  سیگار می کشیدم و می کشیدم و می کشیدم...
روز اولی که به "فاو" رفتم دست چپم درد گرفت و بعد از گذشتن سه روز دستم به سختی بالا می آمد. رفتم بهداری. دکتر دستم را معاینه کرد و گفت "احتمالا عصبیه" پرسیدم "چه کار کنم؟" دکتر گفت "نمی خوام برات آرام بخش بنویسم، عادت می کنی" بعد گفت "سعی کن ریلکس باشی" شنیده بودم که سیگار ریلکس می کند. پرسیدم "سیگار بکشم خوبه؟" دکتر گفت "اگه آرومت می کنه گاهی یه دونه بکش" همان روز تا غروب نوزده سیگار باقیمانده در بسته را کشیدم و غروبش رفتم و دوپاکت دیگر سیگار خریدم و تازه الان که دارم این نوشته را می نویسم برایم عجیب و جالب شده است که لابلای آن همه تیر و تفنگ در فاو و درخسروآباد و آبادان و سه راه مارد و خیلی جاهای دیگر می شد سیگار پیدا کرد و خرید. آنجا سیگارفروش هم بود.
یک ماه بعد از شبی که به مادر قول دادم و دوباره سیگار کشیدم، مادرم دوباره با من حرف زد. دوباره همان حرف ها را تکرار کرد، این بار مادرانه تر، دلسوزانه تر و بااحساس تر، بعد گفت نگران من است، نگران سلامتی ام و دلش نمی خواهد سیگار بکشم، دوباره یول براینر را مثال زد، یول براینری که با آن همه دوا و دکتر هم خوب نشد و رفت و بعد دوباره خواهش کرد که این کوفتی را کنار بگذارم.‌
 گفت: جان من نکش
 تا به حال چیزی را اینقدر خالصانه از من نخواسته بود، تا به حال برای هیچکدام از خواسته هایش که زیاد هم نبود قسم نخورده بود، تا به حال از من خواهش نکرده بود. چشم هایم پر از اشک شد. مادرم هم گریه کرد. بغلش کردم و قسم خوردم که دیگر سیگار نخواهم کشید. جان خودش را که عزیزترین کس ام بود قسم خوردم و محکم تر از همیشه بغلش کردم و چقدر خوشحال بودم که می دیدم خوشحال است.‌
آن شب بیست و دو نخ سیگار کشیدم، دوتا بیشتر از یک پاکت.‌
 از بس که عصبی بودم، از بس که از خودم بدم آمده بود. خجالت می کشیدم، ناراحت بودم، شرمنده بودم و سیگار می کشیدم و سیگار می کشیدم و سیگار می کشیدم. یاد پدر دوستم مسعود افتادم که ته دیوان حافظ اسم تک تک فرزندانش را نوشته بود و قول مردانه داده بود که از یکم فروردین سال هزار و سیصد و چهل و هشت دیگر لب به سیگار نزند و قسم  جان تک تک شش فرزندانش را پشتوانه قول مردانه اش کرده بود. پدر مسعود...‌

ادامه دارد.....‌
‌‌برگرفته از sehst_story

قسمت قبل:

1402/03/23 - 19:15



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط