شنبه 07 مهر 1403 - 02:52

کد خبر 93703

جمعه 26 خرداد 1402 - 21:00:00


فقرا چگونه خیانت می‌کنند


وینش/ رمان «قاشق‌هایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» مملو است از نقاش‌ها و مجسمه‌سازها و هنرمندها. اما این رمانی درباره‌ی هنر نیست، درباره‌ی زندگی معمولی و دشواری‌هایش است، درباره‌ی فقر، گرسنگی و خانه‌به‌دوشی. دومین رمان باربارا کامینز ارزش خواندن را دارد و حتی بیش از آن – خواندن‌اش لازم است –  به‌خصوص برای آن دسته از مخاطبان که ده، صد، یا هزار کتابی که «باید» خواند را خوانده‌اند، یا بایدی توی کارشان نیست و مثل سوفیا اهل تجربه کردن هستند.

«امیلی گولد» نامی مقدمه‌ای برای کتاب باربارا کامینز نوشته که ابتدای نسخه‌ی فارسی کتاب هم چاپ شده است. گولد در سطر ابتدایی مقدمه‌اش می‌نویسد رمان «قاشق‌هایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» از آن دست کتاب‌هایی است که نیاز به مقدمه ندارند؛ با این حال برای کتاب مقدمه نوشته است، اما شما حرفش را جدی بگیرید و مقدمه‌اش را نخوانید؛ یک‌راست بروید سراغ خواندن رمان و سرگذشت سوفیا فرکلاف را بخوانید.

اگر یک بعد از ظهر خالی داشته باشید رمان را در یک نِشست خواهید خواند و از خواندنش لذت خواهید برد. به‌خصوص اگر زن باشید و تجربه‌ی فرزندآوری داشته باشید. البته من که هیچ‌کدام از این دو امتیاز را ندارم هم از خواندن این رمان پشیمان نیستم. کتابی بود که مشابهش را نخوانده بودم؛ ملودرامی نامعمول از نویسنده‌ای معمولی.

  داستان رمان از این قرار است: سوفیا داستان زندگی‌اش را برای هلن تعریف می‌کند؛ زمانی که سوفیا فرکلاف نامیده می‌شد. از قرار چنان زندگی رنج‌آوری بوده است که اشک هلن جاری می‌شود. بعد هم – لابد همین هلن – از سوفیا می‌خواهد زندگی‌اش را به‌صورت رمان بنویسد. سوفیا نویسنده نیست و ادعایی هم در نویسندگی ندارد:

«می‌دانم این کتاب از آن دست رمان‌هایی نخواهد شد که تجار حین سفر با قطار می‌خوانند. منظورم آن قبیل کاسبانی است که کلاه ماهوتی لبه‌دار سرشان می‌گذارند. ای کاش زبان‌دان بهتری بودم و درس‌هایم را بهتر از این‌ها خوانده بودم. به نظرم محصل خوبی نبودم و این را عیب خود می‌دانم. با این حال به نوشتن این کتاب ادامه می‌دهم. حتی اگر آماج تحقیر تجار قرار بگیرم.» (ص69)

این خودزنی که بی‌شباهت به خودستایی هم نیست، گویای خصلت بنیادی سوفیا هم هست: زنی که می‌داند کجای جهان ایستاده است، متکی به خود و خودآموخته است. او شیوه‌ی دفاعی جالبی برای تاب‌آوری در برابر مشکلات بنیان‌برانداز زندگی دارد: هرچه زندگی به او سخت‌تر می‌گیرد، او به خودش آسان‌تر می‌گیرد. مرزهای اخلاقی‌ او حدود مشخصی ندارد و سیال است.

خط قرمزی هم برای خودش تعریف نمی‌کند، چون می‌داند که حتی محکم‌ترین اراده‌ها هم ممکن است در برابر واقعیات زندگی سست شوند و همین است که او را از سقوط حفظ می‌کند. گویی حتی سقوط اخلاقی هم امتیازی است مختص طبقه‌ی فرادست، و برای کسانی همچون سوفیا، فقط بخشی از زندگی روزمره است. او تجربه‌ای به سنگینی خیانت را هم در دو سه سطر شرح می‌دهد و بعد بر می‌گردد به روال عادی زندگی‌اش:

«اتفاقا بابت این تجربه خوشحال بودم. اگر می‌خواستم همسر خوبی باقی بمانم هیچ وقت نمی‌توانستم چنین تجربه‌ای داشته باشم… […] حتی بعدها هم از این اتفاق شرمسار نبودم.» (ص148)

شاید سوفیا خودش خبر نداشته باشد که چه آدم عجیب و منحصربه‌فردی است. ازدواجی نامعمول دارد، دوستان و آشنایانی نامعمول‌تر، حیوانات خانگی عجیبی مثل سمندر و گربه‌ماهی و روباه نگهداری می‌کند، دوروبرش پر است از آدم‌هایی با زیست بوهمینی.

کتاب‌های درست حسابی می‌خواند و نویسنده‌ی مورد علاقه‌اش #تامس-هاردی است. نظراتی هم در مورد نقاشی مدرن دارد و خودش هم مجسمه‌هایی مدرن می‌سازد، احتمالاً زیبا هم هست (هرچند از وضعیت ظاهری‌اش چیز چندانی نمی‌دانیم جز این‌که موهای فر سیاهی دارد)، تنها شغلی که تقریباً همیشه بدون دردسر به دست می‌آورد مدل نقاشی شدن است و با وجود فقری که دچارش است، مورد توجه مردهاست.

اما همین زن وجوه دیگری هم دارد: می‌تواند مثل یکی از زن‌های ملودرام‌های ویکتوریایی روزها را صرف دوختن لباسی با آستین پف‌‌دار کند، همه‌ی پس‌اندازش را صرف خریدن لباس و کیف و کفش کند تا بتواند در برابر یک مرد آقامنشِ جذاب آبروداری کند، یا به شیوه‌ی رختشوی‌های رمان‌های ناتورالیستی آپارتی و پاچه‌ورمالیده باشد.


  سوفیا فرکلاف داستان زندگی‌اش را از بیست‌سالگی تعریف می‌کند. از دهه‌ی 30 میلادی و زمانی که انگلستان در رکود اقتصادی بعد از جنگ به سر می‌بُرد. او و چارلز- که نقاش است – مخفیانه با هم ازدواج می‌کنند و خیلی زود هم بچه‌دار می‌شوند. مشکلات زندگی مشترک خیلی زود شروع می‌شوند. چارلز هنرمندی است که نه به اندازه‌ی کافی نابغه است و نه به قدر کافی کودن، که بتواند گلیم خودش و خانواده‌اش را از آب بیرون بکشد.

او زنباره یا الکلی نیست، اما همواره می‌خواهد از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، مسئولیت پدر بودن و همسر بودن، اما مشکل بزرگ اخلاقی‌اش این است که به‌طرز چاره‌ناپذیری خودخواه است و توان همدلی با سوفیا را ندارد. در برابر، سوفیا زنی است چاره‌جو و واقع‌بین، اما دید بلندمدت ندارد و فقط وقتی مشکلات به حدی تحمل‌ناپذیرمی‌شوند که زیست حداقلی‌اش هم به مخاطره می‌افتد به فکر رفع و رجوعشان می‌افتد.


  رمان «قاشق‌هایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» مملو است از نقاش‌ها و مجسمه‌سازها و هنرمندها. اما این رمانی درباره‌ی هنر نیست، درباره‌ی زندگی معمولی و دشواری‌هایش است، درباره‌ی فقر، گرسنگی و خانه‌به‌دوشی. دومین رمان باربارا کامینز ارزش خواندن را دارد و حتی بیش از آن – خواندن‌اش لازم است –  به‌خصوص برای آن دسته از مخاطبان که ده، صد، یا هزار کتابی که «باید» خواند را خوانده‌اند، یا بایدی توی کارشان نیست و مثل سوفیا اهل تجربه کردن هستند.



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط