پنج‌شنبه 30 آبان 1404 - 20:29

کد خبر 951620

سه‌شنبه 25 تیر 1404 - 22:45:00


قصه شب/ راز صحبت نکردن سعید!


آخرین خبر/خاله و ماهان وارد حیاط شدند. سعید سرش را به علامت سلام تکان داد؛ ماهان گفت: «سلام چرا حرف نمی‌زنی»؟ 
خاله رفت داخل، ماهان توپ را از کنار درخت برداشت و گفت بازی کنیم؟ سعید سرش را به علامت موافقت تکان داد؛ ماهان با ناراحتی توپ را روی زمین انداخت و گفت: «تا حرف نزنی باهات بازی نمی‌کنم».
سعید توپ را برداشت به طرف ماهان گرفت و سرش را به علامت اصرار بالا و پایین کرد مادر صدا زد: «بچه ها بیاین کمی میوه و شربت بخورید بعد بازی کنین». 
سعید دست ماهان را گرفت و او را به طرف خانه کشید. ماهان یک برش هندوانه توی پیش دستی خودش گذاشت. 
مادر گفت: «سعید جان شما هم بردار». سعید سرش را به علامت تشکر تکان داد. مادر پرسید: «چت شده امروز؟ دیگه داری نگرانم می‌کنی» خاله پرسید: «اتفاقی افتاده؟» سعید سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «چیزی نشده.»
مادر دستش را روی چانه  سعید گذاشت و گفت: «پس چرا از صبح حرف نمی‌زنی پسرم»؟
سعید دهانش را باز کرد؛ ماهان پرسید: «سعید دندونت کو؟» مادر گفت: «مبارکه، دندون شیریت افتاده، دیگه داری بزرگ میشی». 
خاله لبخند زد و پرسید: «برای همین حرف نمی‌زدی؟» ماهان پرسید: «یعنی سعید دیگه دندون نداره»؟ مادر جواب داد: «تا چند روز دیگه به دندون سفید و جدید جای این دندونی که افتاده درمیاد». 
سعید گفت: «چه خوب» و یک برش هندوانه برداشت و گفت: «ماهان زود بخور بریم بازی». همه به هم نگاه کردند و خندیدند.


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط