دوشنبه 02 مهر 1403 - 22:55

کد خبر 147881

چهارشنبه 11 مرداد 1402 - 22:00:00


بخشی از کتاب/ من هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم...


مهر/ مرد آرام گفت: «آیا حسین بن علی اینها را نمی‌داند؟!»  
«اگر می‌داند، پس چرا به کوفه می‌آید؟»  
مرد گفت: «او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایت‌شان کند.»    
عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آن هم در روزهایی که همه‌ی مسلمانان در آن‌جا گرد آمده‌اند. آن‌ها نیاز به هدایت ندارند؟» 
مرد گفت: «آن‌ها که برای حج در مکه گرد آمده‌اند، هدایت‌شان را در پیروی از یزید می‌دانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همانطور که برادرش را کشتند. و اگر ما را در خلوت می‌کشتند، چه کسی می‌فهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟»  
عبدالله گفت: «می‌توانست به یمن برود یا مصر یا به شام برود و با یزید گفتگو کند.»    
مرد گفت: «اگر معاویه با گفتگو هدایت شد، فرزندش هم هدایت می‌شود؛ و اما اگر به یمن یا به مصر می‌رفت، سرنوشتی جز آنچه در مکه برایش رقم زده بودند، نداشت. اما حرکت او به کوفه، آن هم با اهل‌بیت، بیش از هر چیز یزید را از خلافتش به هراس خواهد انداخت و مسلمانان را به فکر.» 
خواست برود لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت: «و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم، که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می‌خواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم، که دنیای خویش را برای حسین می‌خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟» و رفت.

رمان «نامیرا»
صادق کرمیار



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط