دوشنبه 02 مهر 1403 - 22:52

کد خبر 148342

چهارشنبه 11 مرداد 1402 - 21:00:00


چند دقیقه با کتاب «ماهرخ»؛ اگر می‌فهمیدند ایرانی‌ام درجا من را می‌کشتند!


مشرق/  در کتاب «ماهرخ»، مهشید اسماعیلی، کتاب زندگی زنی را پیش رویمان می‌گشاید که بعد از ۲۰ سال زیست در کنار مردم عرب سوری، جزئی از آنها شده است. او که در آغاز جوانی پایش به دمشق رسیده، در میانه جوانی جنگ داخلی سوریه را دیده و در روایت خود، به خوبی و با روایتی زنانه برای مخاطب، دلایل آغاز آن جنگ‌ را بیان می‌کند و از نگاهی متفاوت مردمان و جنگ سوریه را به ما نشان می‌دهد.
«ماهرخ» دربردارنده خاطرات «سیده ماهرخ حسینی» از درگیری‌های سوریه است. خاطراتی که در سه بخش جداگانه، زندگی او را روایت می‌کند. روایت نویسنده از زندگی ماهرخ از روزهای وطن آغاز می‌شود، او که آرزوی زندگی در کشوری اروپایی در سر می‌پروراند، در اثر یک اتفاق اجباری، سر از سوریه و دمشق درآورده و جنگ سوریه را با تمام اتفاقات شیرین و تلخ به چشم دیده است.

 

راوی در عمق جنگ سوریه حاضر است، آنجا که از جیش‌الحر می‌گوید و یا از زندگی یک سال و نیمه از زندگی سخت و طاقت‌فرسا در حصار جبهه‌النصره. او یک زن است که جنگ و کشتار و خرابی را خارج از مرزهای ایران تجربه کرده، برای حفظ اصالت و شرافتش، با شجاعت غیورانه یک ایرانی جنگیده، ناامید شده، گاه شکست خورده، اما در نهایت توانسته خود و فرزندانش را به سلامت از آن جنگ برهاند و روحیه صبوری و استقامت ایرانیان را یکبار دیگر به همگان نشان دهد.


سیده ماهرخ حسینی در این کتاب، از زندگی سی و هفت ساله خود می‌گوید و تجربه زندگی در ایران و سوریه را با مخاطب به اشتراک می‌گذارد. از ایران می‌گوید تا دمشق و جنگ‌هایی که از آشوب‌های خیابانی آغاز شد و به کشته شدن و آوارگی هزارها تن انجامید و در همه این روایت‌ها، چهره‌ای توانا و اصیل از یک زن ایرانی را به تصویر کشیده است.

 

«ماهرخ» خاطرات سیده ماهرخ حسینی از درگیری‌های سوریه به قلم مهشید اسماعیلی و مصاحبه سجاد محقق در ۳۵۲ صفحه به قیمت ۱۳۲ هزار تومان توسط انتشارات خط مقدم روانه بازار نشر شده است.

بخشی از این کتاب را که وضعیت تلاش یک خانواده برای خروج از محاصره است را برایتان انتخاب کرده‌ایم.
این کتاب‌ می‌تواند تصویر واقعی‌تری را از وضعیت سوریه زیر آتش جنگ نشان دهد که حماسه فرزندان خمینی کبیر را ارزشمندتر می‌کند؛


اول اردیبهشت ۱۳۹۳ بعد از ماه‌ها رنج و دلهره و گرسنگی، بار و بندیل بستیم و آماده ی بیرون رفتن از حصار شدیم با اینکه ابورفعت اعتقاد داشت باز شدن راه در آن دفعه، شانسی بوده و دیگر هرگز باز نمی‌شود، رفتیم سمت حاجزی که از طریق آن می‌توانستیم از منطقه خارج شویم.

جمعیت زیادی جلوی حاجز ایستاده بودند. دیدم خواهرها و زن برادرهای محمد هم میان جمعیت ایستاده‌اند. رفتیم و کنار آنها ایستادیم. سربازان جیش الحر وارد جمعیت نمی‌شدند و فقط محیط اطراف جمعیت را زیر نظر داشتند. زینب خواهر شوهرم، گفت: «قمر، درست است که با حاجز فاصله داریم؛ ولی سعی کن زیاد صحبت نکنی چون این جا بین مردم، جاسوس زیاد است. می‌دانستم اگر من را به عنوان یک ایرانی شناسایی کنند قطعاً درجا مرا می‌کشند و کار به بازداشت هم نمی‌رسد. وقتی تصمیم گرفتم از حصار خارج شوم، می‌دانستم ممکن است در این مسیر با مرگ ملاقات کنم؛ ولی میبایست شجاعت به خرج می‌دادم و برای نجات خودم و بچه‌هایم کاری می‌کردم...



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط