شنبه 07 مهر 1403 - 11:03

کد خبر 87804

یک‌شنبه 21 خرداد 1402 - 19:15:00


داستانک/ "چرا یول براینر مریض شد؟" نوشته سروش صحت_ قسمت دوم


آخرین خبر/ ‌به نظرم فکر خوبی بود. از اولین بساط سیگارفروشی که دیدم یک نخ خریدم و بی آن که سیگار را روشن کنم بین لب هایم گذاشتم و راه افتادم. به سیگار خاموش پک های عمیق می زدم . این کار واقعا آرامم کرد. دیگر دلم سیگار نمی خواست.  از کنار سیگارفروش بعدی که رد شدم سیگار را روشن کردم. مطمئن بودم یک کام بگیرم دیگر نخواهم کشید، فقط می خواستم این هوس لعنتی رهایم کند... یک پک عمیق زدم و همه چیز درست شد. همان جا کنار خیابان نشستم و هفت نخ سیگار پشت سر هم کشیدم.
به خانه که برگشتم مادرم هنوز بیدار بود. نگاهم کرد ولی نه چیزی پرسید و نه چیزی گفت.‌
‌کاش نکشیده بودم.
عین آب خوردن سیگاری شدم ولی ترک کردن سیگار عین آب خوردن نبود. کاش برعکس بود. کاش آدم سخت سیگاری می شد و آسان می توانست سیگار را ترک کند. ولی دنیا اینجوری نیست دیگر، کاری اش هم نمی شود کرد. در عرض یک ماه می شود شکمی بزرگ و شل و ول درست کرد که یک متر جلوتر از آدم قل بخورد و برود ولی آب کردن یک ذره از بغل همان شکم یک عمر نخوردن و ورزش و تلاش و پشتکار و اراده می خواهد. می شود ساعت ها دراز کشید و به سقف نگاه کرد و کش و قوس آمد و با خود گفت "الان بلند می شوم" و بلند نشد و خمیازه کشید ولی نیم ساعت زودتر بیدار شدن برای اینکه ورزش کنی یا نان بخری یا دوصفحه کتاب بخوانی یا زودتر به قرارهایت برسی کار حضرت فیل است. کاش برعکس بود.‌

بیست و یک سالم بود که سیگاری شدم. غروب با اتوبوس از اصفهان راه افتادم و به اهواز رسیدم. مغازه ها هنوز بسته بودند. کنار خیابان ساندویچ تخم مرغ خوردم بعد کمی قدم زدم، بعد ایستادم و کنار خیابان یک چای خوردم . بر خلاف تصورم داغی چای در داغی هوای آن روز صبح اهواز خیلی چسبید . بعد دیگر کاری نداشتم که انجام بدهم. برای این که بروم و خودم را معرفی کنم هنوز دوساعتی زود بود. کنار خیابان روی پله یک مغازه نشستم جوان سیگارفروشی آمد و بساطش را روبروی من در پیاده رو علم کرد. فکر کردم حالا که هیچکس اینجا من را نمی شناسد و هیچ کاری ندارم و هیچ جایی قرار نیست بروم و هیچکس منتظرم نیست، بهترین وقت است که یک سیگار بکشم. به جوان سیگارفروش گفتم "بی زحمت یه سیگار بدید" با وجودی که خیالم راحت بود که محال است حتی یکی از آشنایان دورمان در اهواز جنگ زده باشد و با وجودی که هیچکس در اهواز من را نمی شناخت باز هم معذب بودم و دوست داشتم زودتر سیگار را بخرم و بزنم به چاک و جایی که کسی نباشد این ماجراجویی بزرگ و تجربه جدید را از سر بگذرانم...

ادامه دارد...

برگرفته از sehst_story

قسمت قبل:

1402/03/19 - 19:00



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط