چهارشنبه 29 آبان 1404 - 04:27

کد خبر 949772

دوشنبه 24 تیر 1404 - 14:40:00


سیری در خاطرات شهید «رشوند»؛ اگر نرویم جنگ، این سرنوشت برای بچه‌های ما تکرار می‌شود


ایرنا/ شهید" عبدالرشید رشوند" از رزمندگان و شهدای مدافع حرم استان البرز در دفتر خاطرات خود نوشته است که وقتی کتاب ها و دفترهای به جامانده دانش آموزان کشور سوریه در مدارس را دیدم با خود گفتم که اگر نرویم جنگ ، این سرنوشت برای بچه های ما تکرار می شود. 

اولین بار که به کشور سوریه رفته بود، از زیر نیمکت های مدارس این کشور کتاب‌های بچه‌ها را که جا مانده بود جمع کرده و با خود یادگاری آورده بود، وقتی به کتاب‌ها نگاه می‌انداخت خیلی غصه می‌خورد و مدام می‌گفت: اگر ما نرویم جنگ، فردا این سرنوشت برای بچه‌های ما هم تکرار می‌شود چراکه این بچه‌ها حتی وقت نکردند که کتاب و خوراکی‌ها را از زیر نیمکت بردارند و فرار کنند.

شهید "عبدالرشید رشوند" از شهدای مدافع حرم استان البرز در یکم مهر ماه سال ۱۳۴۶ در روستای "آوه الموت شرقی" از توابع استان قزوین دیده به جهان گشود. دوران کودکی‌اش در همانجا سپری شد. پدرش در روستا دامداری می‌کرد و مادرش مانند تمام اهالی روستا مشغول خانه‌داری و کمک در کارهای کشاورزی و دامداری بود.

بعدها این شهید بزرگوار برای ادامه تحصیل به کرج نزد خواهرش آمد و از آنجا به جبهه اعزام شد و ۹ ماه در جبهه‌ها ماند، در۲۰ سالگی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک پسر به نام "روح الله" و یک دختر به نام" مطهره " از وی به یادگار مانده است. قبل از ازدواج به عضویت سپاه درآمده بود و رشته‌های غواصی، چتر بازی و دریانوردی را تخصصی گذراند.

عبدالرشید همزمان تا مرحله کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد؛ خدمت صادقانه او در سپاه پاسداران باعث ارتقای درجه‌اش تا سرهنگی شد. در طی مدتی که به عضویت سپاه درآمده بود، مأموریت‌های زیادی می رفت. فرمانده گردان امام حسین (ع) شهرستان کرج بود و آخرین مأموریتش اعزام ۶ ماهه به سوریه در اردیبهشت سال ۱۳۹۴ بود. در روز ششم آذر سال ۱۳۹۴ طی حمله هایی که از سوی گروه تکفیری داعش صورت گرفت، به شهادت رسید و پیکرش در روز اربعین به کشور بازگشت.
مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج است.

شهید رشوند به هر سه آرزوی خود رسید
همسر شهید می گوید : همیشه سه تا آرزو و سه تا برنامه برای آینده‌اش شامل ادامه تحصیل در دانشگاه ، جنگ برای لبنان و اهدای اعضای بدنش را داشت ، من هم می‌خندیدم و می‌گفتم: «مگر هنوز هم جنگ هست؟» لبخند غمگینی می‌زد و می‌گفت: «بله، هنوز هم توی کشورهای اسلامی جنگ هست. دعا کن که برم و شهید شوم ، عاقبت به هر سه آرزویش رسید.

وی افزود: درسش را تا کارشناسی ارشد ادامه داد، کلیه‌اش را به یکی از اقوامشان که به شدت بیمار بود، بخشید و در دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید.
این همسر شهید یاد آورشد: شهید " عبدالرشید " در تمام دوران خدمت، مدام در حال آموزش و یادگیری بود. از آموزش‌های تکاوری و جنگل شناسی گرفته تا غواصی و دریانوردی دوست داشت که در هر کاری خِبره و توانمند باشد.

همسر شهید رشوند بیان کرد: بعدها در پادگان شهید باهنر مسوول آموزش نیروهای لبنانی ، بوسنی و سایر کشورهای عربی شد. حتی سیدهادی نصرالله فرزند شهید سید حسن نصرالله هم جزو نیروهایش بود، در این زمان سعی کرد زبان عربی را به خوبی یاد بگیرد تا جایی که به طور کامل مسلط شد و گاهی هم درس عربی را تدریس می‌کرد.
این همسر و همراه شهید یادآورشد: در کنار آموزش به نیروهای لبنانی با یکی از آن‌ها به اسم احمد مشلب خیلی دوست شده و با هم عقد اخوت بستند. وقتی هم که دوران آموزشی تمام شد، احمد به لبنان بازگشت، در مرحله دیگری که از لبنان نیرو برای آموزش آمده بود، اسم و رسم یک نفر عبدالرشید را درگیر خود می‌کند؛ وقتی از او سراغ احمد مشلب را می‌گیرد، گفته بود که برادرش است. عبدالرشید پرسیده بود که چطور می‌تواند با او ارتباط بگیرد؟ برادرش با ناراحتی می‌گوید: شهید شده. یک قاب عکس و یک کتاب زندگینامه و خاطرات برادرش را هم به عبدالرشید یادگاری داد. عبدالرشید از شهادت آن دوست لبنانی‌اش خیلی متاثر شد و قاب عکسش را به دیوار خانه نصب کرد. هنوز هم عکس یادگاری بر روی دیوار خانه است.
وی افزود: هربار که عبدالرشید به برادرش سر می‌زد، به او احترام نظامی می‌گذاشت تا زمانی که برادر آزادباش بدهد؛ برادرش آقا داود جانباز قطع نخاع بود و در بستر، بعد از شهادت زمانی که پیکر عبدالرشید را به منزل بردند، آقا داود خیلی ناراحت شد. قبول شهادت برایش سخت بود حتی به پیکر شهید نگاه نمی‌کرد. در آخر خواهرشان به آقا داود می‌گوید که آزادباش شهید را بده و ایشان هم آزاد باش می‌دهند و پیکر را می‌برند.

همسر شهید در ادامه گفت: وقتی شهید رشوند می‌خواست چیزی بنویسد یا پای برگه‌های امتحانی بچه‌ها را امضا کند، هرگز از خودکار توی جیبش استفاد�� نمی‌کرد. تا بچه‌ها می‌دویدند و خودکار شخصی را می‌آوردند، می‌گفت: ببر بزار سرجاش و خودکار خودت بیار. یا زمانی که نیاز به برگه سفید داشتیم و در کیفش بود، به هیچ عنوان به آن دست نمی‌زد و می‌گفت پول می‌دهم بروید و تهیه کنید. این مال پادگان است نه مال خانه. به بیت المال خیلی احترام می‌گذاشت و حلال و حرام برایش از همه چیز مهمتر بود.
وی اظهار کرد: زمانی که می‌خواست گذرنامه بگیرد، محل کارشان اجازه نمی‌دادند و سفت و سخت می‌گرفتند. خیلی پیگیری کرد، ولی کارش خوب پیش نمی‌رفت؛ سر نماز بودم که به من گفت، برایم دعا کن. گوشی‌اش زنگ خورد و جواب داد. وقتی که نمازم تمام شد، دیدم که خیلی خوشحال است، گفت که کار سوریه رفتنش درست شده و فقط مانده گذرنامه. چند روز بعد دیدم که چیزی در دستش گرفته و مدام شعر می‌خواند و دور خودش می‌چرخد. گفتم: «چی شده؟ کبکت خروس می‌خونه!» گفت: «بالاخره درست شد، این هم گذرنامه.» ته دلم ریخت.
اولین بار بود که قرار شد برود سوریه. به هیچ کسی اطلاع نداد. ساکش را بست و گفت باید برای ماموریت برم بندرعباس و از آنجا هم احتمالا برویم کربلا، به او گفتیم با همین یک عدد ساک» گفت: «بله. مگر قراره چه کار کنم؟» از زیر قرآن ردش کردیم و رفت فرودگاه. بعد از ظهر ساعت

حدود چهار عصر بود که پیامکی به گوشیم آمد. آقا رشید بود. با خوشحالی پیام را باز کردم: «سلام آذر خانم. حلال کن دارم می‌روم سوریه!»

همسر شهید رشوند افزود:مدتی بود که مشکلات مالی زیادی برایمان پیش آمده بود. از طرفی خانه‌مان آتش گرفت و از طرف دیگر درگیر و دار تهیه و تدارک جهیزیه برای دخترم بودیم تا اینکه از طرف محل کارش پنج میلیون تومان وام گرفت. خیلی خوشحال شدم که حداقل می‌توانیم نیمی از مشکلاتمان را برطرف کنیم. در کمال ناباوری ۲ و نیم میلیونش را به همکارش بخشید که برایش مشکلی پیش آمده بود. وقتی اعتراض کردم که خودمان بیشتر به آن پول نیاز داشتیم و چرا آن را به دیگری بخشیدی؟ خندید و گفت: «تو ببخش تا خدا هم به تو ببخشه.»
۱۵ روز شناسایی با یک بیسکوییت

وی افزود: هفت نفر داعشی در سنگر بودند که۶ نفر آن‌ها را به درک واصل می‌کند و یک نفر را زنده می‌گذارد تا برود و به بقیه‌شان پیغام ببرد. بعد اسلحه و مهمات را بر می‌دارد و اردوگاهشان برمی‌گردد. فرماندشان باورش نمی‌شد که او به تنهایی توانسته این کار شناسایی را انجام بدهد. فرمانده فیلم و عکسی را که تهیه کرده بود، برای تهران می‌فرستند تا همه بدانند که عبدالرشید چه کار بزرگی انجام داده!

برادرشهید " عبدالرشید رشوند " ادامه داد: در آنجا خیلی معروف شده بود. همه به اسم ابورشید می‌شناختندش. نیروهای داعشی برای سرش جایزه گذاشته بودند و تک تیراندازها حریفش نمی‌شدند. روز جمعه به شهادت رسید، ولی هنوز به ما خبر نداده بودند، چون زمانی که شهید شد، یکی از همرزمان بی‌سیم را برداشته و خودش را به اسم ابورشید معرفی کرده بود. به همین خاطر فرمانده هنوز مطمئن نبود که ابورشید معروف شهید شده،و سرانجام خبر شهادت عبدالرشید چند روز بعد اعلام شد.






پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط