سه‌شنبه 10 مهر 1403 - 13:00

کد خبر 428336

یک‌شنبه 12 فروردین 1403 - 10:00:00


بخشی از کتاب/ من دائما نگران بدی‌هایم بودم


آخرین خبر/در تمام طول زندگی‌ام من دائما نگران بدی‌هایم بودم.

نگران این بودم که همه فقط باید ویژگی‌های خوب من را ببینند و با آن‌ها شناخته شوم. جالب‌تر اینکه نگرانی من در مورد بدی‌های خانواده خودم هم بود. در انتهای خیابانی که زندگی می‌کردیم یک زندان وجود داشت.

باور داشتم که آدم‌های بدی در آن زندان هستند و من تلاش می‌کردم که عاقبت من رفتن پشت میله‌ها و تنهایی نباشد.

البته برای اینکه همیشه خوب باشم، گاهی دروغ هم می‌گفتم. حاضر بودم به هر قیمتی خوب‌ترین و محبوب‌ترین باشم. اینکه هر روز دروغ بگویم باعث شده بود تا ارتباط من با خودم قطع شود.

هر چقدر دروغگوتر باشیم، تمام خوبی‌ها را فراموش می‌کنیم. به مرور زمان به این باور رسیدم که دنیا بدترین جایی است که انسان‌ها در آن حضور دارند. مثل آب خوردن دیگران را قضاوت می‌کردم و برچسب‌های ناپسندی به آن‌ها می‌زدم.

فکر می‌کردم دیگران خوشبختند، چون در خانواده خوبی به دنیا آمدند و اگر وضعیت من ناخوشایند است به خاطر خانواده‌ای است که در آن بزرگ شده‌ام. گفت‌وگوی روزانه من با خودم در مورد «فقط اگر...» ‌ها بود.

به خودم می‌گفتم فقط اگر در خانواده بهتری به دنیا آمده بودم، فقط اگر در اروپا بودم، فقط اگر یک کمد از لباس‌های گران قیمت داشتم و... حتما اوضاع فرق می‌کرد. حتی یک درصد باور نداشتم که ممکن است مشکلات من ارتباطی به دنیای بیرون نداشته باشند.

  نیمه‌ی تاریک وجود 

دبی فورد


پربیننده ترین

آخرین اخبار


سایر اخبار مرتبط