شنبه 03 فروردین 1404 - 08:21

کد خبر 848397

شنبه 03 فروردین 1404 - 09:35:00


فارن پالیسی: آیا دولت ترامپ در حال تغییر نظم بین المللی است؟


فرارو/متن پیش رو در فرارو منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

دونالد ترامپ با تغییر رویکرد سنتی سیاست خارجی آمریکا، تعهد به ناتو را زیر سؤال برده، کمک‌های نظامی به اوکراین را قطع کرده و در سطح جهانی، از مواضع دموکراسی‌های لیبرال فاصله گرفته است. سیاست‌های او که با تمجید از رهبران مستبد همراه است، تقویت اقتدارگرایی در داخل و خارج از آمریکا را دنبال می‌کند. این رویکرد نه‌تنها نظم جهانی را متزلزل می‌کند، بلکه تنش‌ها و رقابت میان رژیم‌های دموکراتیک و استبدادی را تشدید کرده است.

 «نیکولاس بکولن»- فارن پالیسی| بدون شک، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده تلاش دارد تا رویکرد سنتی سیاست خارجی این کشور را دستخوش تغییرات بنیادین کند. اما این پرسش مطرح است که آیا این دگرگونی‌ها می‌توانند بنیان نظام بین‌المللی را متزلزل کنند؟

در کمتر از دو ماه از آغاز دوران ریاست‌جمهوری‌، دونالد ترامپ نه تنها روابط آمریکا با اروپا را به هم ریخته، بلکه با زیر سؤال بردن تعهد واشنگتن به ناتو، شکاف‌هایی عمیق در این پیمان امنیتی ایجاد کرده است. او همچنین اوکراین را مسئول تجاوز روسیه معرفی کرده، کمک‌های نظامی به کی‌یف را قطع کرده و از نهاد‌های کلیدی سازمان ملل خارج شده است. علاوه بر این، او یک جنگ تجاری تمام‌عیار به راه انداخته و انتقال کمک‌های بشردوستانه را نیز متوقف کرده است. مهم‌تر از همه، ترامپ گام‌هایی برداشته که برخی تحلیلگران آن را تهدیدی علیه اصل بنیادین نظم جهانی یعنی ممنوعیت گسترش سرزمینی به زیان کشور‌های مستقل قلمداد می‌کنند. به نظر می‌رسد او در مسیری پیش می‌رود که حتی کنترل کانادا، پاناما، گرینلند و غزه را به خود اختصاص دهد.

ترامپ و نظم جهانی؛ آیا سیاست خارجی آمریکا به سمت اقتدارگرایی سوق یافته است؟
به عنوان قدرت بلامنازع اقتصادی، نظامی و فناوری در جهان، ایالات متحده این قابلیت را دارد که منافع خود را بر دوش کشور‌های ضعیف‌تر یا سایر بازیگرانی که به تضمین‌های امنیتی و دسترسی به بازار‌های آمریکایی وابسته‌اند، پیش ببرد. همچنین این کشور می‌تواند روابطش با دیگر قدرت‌های بزرگ را از نو بازتعریف کند؛ به شرطی که چنین تغییراتی، تأمین منافع امنیت ملی‌اش را به شیوه‌ای کارآمدتر تضمین کند. هرچند که این بازتعریف ممکن است به تضعیف اصول سنتی دیپلماسی و افزایش بی‌ثباتی در نظم جهانی بینجامد.

اما پرسش اصلی اینجاست: هدف از این تغییر مسیر چیست؟ اگر ایالات متحده از دو منبع سنتی قدرت خود، یعنی نقش رهبری در نظم بین‌المللی و جایگاهش به‌عنوان پیشگام و حامی پیشرفته‌ترین دموکراسی‌های اقتصادی جهان چشم‌پوشی کند، چه مزیت‌های جدیدی می‌تواند جایگزین نفوذ از دست‌رفته شود؟ چگونه ممکن است از عقب‌نشینی راهبردی واشنگتن دفاع کرد، در حالی که چنین سیاستی زمینه را برای قدرت‌نمایی بیشتر رقبا‌ی ژئوپلیتیک نظیر روسیه و چین فراهم می‌آورد؟

سیاست‌های پیچیده دونالد ترامپ در عرصه ژئوپلیتیک و رقابت بر سر نظم جهانی ممکن است در نگاه نخست مبهم به نظر برسد. این ابهام عمدتاً به دلیل آن است که ژئوپلیتیک سنتی و مکتب واقع‌گرایی در روابط بین‌الملل، معمولاً یکی از عناصر بنیادین رفتار دولت‌ها در نظام جهانی یعنی رقابت میان رژیم‌ها را نادیده می‌گیرند. واقع‌گرایی به‌طور معمول بر توازن قدرت، منافع سرزمینی و نگرانی‌های امنیتی متمرکز است، اما اغلب تأثیر عمیق ماهیت ایدئولوژیک رژیم‌ها (چه دموکراتیک و چه استبدادی) بر انتخاب‌های راهبردی و تعاملات بین‌المللی آنان را نادیده می‌گیرند.

سیاست‌های به ظاهر خودتخریب‌گر دونالد ترامپ را می‌توان در چهارچوب رقابت میان نظام‌های سیاسی متضاد تلقی کرد. در حالی که دونالد ترامپ برخی از جنبه‌های نظام سیاسی آمریکا را به سوی استبداد سوق می‌دهد، سیاست خارجی‌اش نیز به‌طور فزاینده‌ای رنگ و بوی رژیم‌های اقتدارگرا را به خود گرفته است. چه آگاهانه باشد چه نه، رویکرد‌های او تاکنون عمدتاً در راستای محدود کردن نظارت‌های دموکراتیک در داخل و خارج کشور عمل کرده‌اند؛ رویکردی که آشکارا به سمت حکومت اقتدارگرا و فاصله گرفتن از اصول نظارت دموکراتیک گرایش دارد.

چرا رقابت میان دموکراسی و استبداد سازش‌پذیر نیست؟
رقابت میان رژیم‌ها به‌طور شهودی در سطح دولت‌های منفرد قابل درک است. برای رژیم‌های استبدادی، بزرگ‌ترین تهدید همواره دموکراتیک شدن بوده است. از این رو، آنها به شکل نظام‌مند اقدام به محدودسازی آزادی‌های سیاسی، کنترل قوه قضائیه، کاهش استقلال رسانه‌ها، سرکوب فعالیت‌های جامعه مدنی و خنثی‌سازی مطالبات اجتماعی برای دموکراسی می‌کنند.

از سوی دیگر، افول دموکراسی به‌طور ذاتی راه را برای گرایش به سوی استبداد باز می‌کند. تضعیف سازوکار‌های کنترل و توازن نهادی، سیاسی‌سازی دستگاه قضائی، کاهش آزادی رسانه‌ها و تسلط منافع خاص بر نهاد‌های عمومی، از جمله چالش‌هایی است که دموکراسی‌ها برای حفظ و بقای خود باید بر آنها فائق آیند. به همین دلیل، رقابت میان دموکراسی و استبداد ذاتاً جمع‌صفری است: هر دستاوردی که دموکراسی به دست می‌آورد، به ضرر رژیم‌های استبدادی تمام می‌شود و بالعکس.

رقابت میان رژیم‌ها به این معنا نیست که دموکراسی‌ها همیشه سیاست‌های خارجی اصولی‌تر یا همسو با هنجار‌های دموکراتیک اتخاذ می‌کنند. در حقیقت، تنش‌ها و فشار‌های ناشی از این رقابت گاهی دموکراسی‌ها را به اتخاذ سیاست‌هایی سوق می‌دهد که به تثبیت قدرت کمک می‌کنند؛ حتی اگر با ارزش‌های دموکراتیک در تضاد باشند.

برنامه‌های ترویج دموکراسی، حمایت از حقوق بشر، اعمال تحریم‌های سیاسی، پشتیبانی از مخالفان و فعالیت‌های رسانه‌های مستقل بین‌المللی و سازمان‌های غیردولتی جهانی، از نگاه رژیم‌های استبدادی تهدید‌هایی هستند که باید با آنها مقابله شود؛ زیرا این اقدامات مشروعیت این رژیم‌ها را متزلزل می‌کنند. در عین حال، دموکراسی‌های غربی، هرچند ممکن است از دولت‌هایی مانند مصر، عربستان سعودی یا تایلند حمایت کنند، این کشور‌ها همچنان با فشار‌های داخلی برای دموکرایک شدن مواجه‌اند؛ فشار‌هایی که اغلب از حمایت‌های خارجی برای تقویت روند حرکت به سوی دموکراسی بهره‌مند می‌شوند.

روسیه و چین به‌وضوح نشان می‌دهند که چگونه منطق رقابت عمیق میان رژیم‌ها، رفتار آنها را شکل داده و بر روند تحول نظم جهانی تأثیر می‌گذارند. ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه تصمیم گرفت کریمه را تصرف کند، به اوکراین حمله کند، از رژیم استبدادی بلاروس حمایت نماید و با تمام قوا برای تضعیف آرمان‌های اروپایی در مولداوی و گرجستان تلاش کند. این اقدامات عمدتاً از ترس او از گسترش آنچه که «سرایت دموکراتیک» در کشور‌های همسایه می‌بیند، سرچشمه می‌گیرد؛ ترسی که به‌ویژه با تهدیدی که این موج دموکراتیک می‌تواند برای بقای رژیم استبدادی و شخصی‌گرایانه او ایجاد کند، مرتبط است. البته نمی‌توان تأثیر ملاحظات راهبردی سنتی را نادیده گرفت؛ اما در شرایطی که سناریوی منطقی برای حمله نظامی غرب علیه روسیه وجود نداشت، رقابت میان رژیم‌ها توضیحی به‌مراتب قانع‌کننده‌تر برای این اقدامات ارائه می‌دهد.

از تحقیر دموکراسی تا تمجید از مستبدان؛ ترامپ به دنبال چه هدفی است؟
منطق رقابت میان رژیم‌ها تا حد زیادی می‌تواند چرایی تمایل دونالد ترامپ به قربانی کردن منافع ژئوپلیتیکی دیرینه ایالات متحده را توضیح دهد. او رویکردی را در پیش گرفته که معمولاً از حکومت‌های استبدادی انتظار می‌رود: «تمرکز بر مقابله با نیرو‌های دموکراتیک چه در داخل و چه در عرصه جهانی.» به نظر می‌رسد سیاست‌های به‌ظاهر پراکنده و متناقض دولت او نه در راستای منافع ملی، بلکه برای تقویت قدرت اقتدارگرا طراحی شده است. جاه‌طلبی ترامپ برای پیروی از مدل‌های حکومتی استبدادی، که در تمجید‌های مکرر او از رهبران خودکامه به روشنی قابل مشاهده است، او را نه تنها در مقابل رهبران منتخب دموکراتیک قرار داده، بلکه ظاهراً حمایت ظاهری رژیم‌های استبدادی را نیز به خود جلب کرده است. این حمایت می‌تواند ابزاری برای تضعیف بیشتر سازوکار‌های نظارتی دموکراتیک در داخل ایالات متحده باشد.

در یک الگوی رفتاری مشابه حکومت‌های استبدادی، دولت ترامپ به حمایت از نیرو‌های غیردموکراتیک در اروپا روی آورده است؛ نیرو‌هایی که به تضعیف دموکراسی‌های این قاره مشغول‌اند. این حمایت‌ها شامل اقداماتی می‌شود نظیر: سخنرانی اخیر «جی‌دی ونس»، معاون ترامپ در کنفرانس امنیتی مونیخ که طی آن وی مواضعی خلاف شیوه‌های دموکراتیک برای مقابله با اطلاعات نادرست و نفرت پراکنی اتخاذ کرد؛ دیدار برجسته او با رهبر حزب راست افراطی آلمان (AfD) پس از این کنفرانس؛ همچنین حمایت آشکار ترامپ از رهبران غیردموکراتیکی مانند «ویکتور اوربان»، نخست‌وزیر مجارستان و اظهارات تند او مبنی بر اینکه «ولودیمیر زلنسکی»، رئیس‌جمهور اوکراین «یک دیکتاتور» فاقد مشروعیت دموکراتیک و پشتوانه عمومی است.

در داخل ایالات متحده، دولت ترامپ با هدایت یک حمله بی‌سابقه به نهاد‌های دموکراتیک، در تلاش برای متمرکز کردن قدرت در دستان رئیس‌جمهور است. این اقدامات از الگو‌های رایج در رژیم‌های استبدادی یعنی سیاسی‌سازی قوه قضائیه و جایگزین کردن اولویت امنیت رژیم به‌جای امنیت ملی در نهاد‌های اطلاعاتی و امنیتی پیروی می‌کند. انتصاب افراد کم‌صلاحیت، اما از نظر سیاسی وفادار به مناصب کلیدی امنیتی از سوی ترامپ، به روشنی در این چارچوب قرار می‌گیرد. علاوه بر این، اکنون مقامات ارشد آمریکایی و حتی خود ترامپ، استدلال‌هایی مطرح می‌کنند که به‌طور شگفت‌انگیزی شبیه تبلیغات سیاسی دشمنان آمریکا است: «ترجیح دادن انسجام و اقتدارگرایی داخلی بر منافع امنیت ملی کشور.»

آیا واشنگتن از ارزش‌های دموکراتیک فاصله می‌گیرد؟
ایالات متحده هنوز به یک نظام استبدادی تمام‌عیار تبدیل نشده و همچنان این امکان وجود دارد که بسیاری از سیاست‌های جاری از طریق فرایند‌های دموکراتیک متوقف یا معکوس شوند. با این حال، برخلاف روایت‌های معمول که این سیاست‌ها را صرفاً آشفته، بی‌منطق یا گمراه‌کننده می‌دانند، اقدامات داخلی و خارجی ترامپ در واقع به خوبی با منطق رقابت میان رژیم‌ها همخوانی دارد. این سیاست‌ها به تقویت نیرو‌های استبدادی در سطح جهانی کمک کرده و در عین حال، روند کنار گذاشتن حمایت‌های نهادی در داخل ایالات متحده را برای ترامپ تسهیل می‌کند. در نگاه او، هر چه دموکراسی‌ها در عرصه بین‌المللی تضعیف شوند، مسیر برای کاهش قدرت نهاد‌های دموکراتیک داخلی هموارتر خواهد شد.

پیامد‌های این وضعیت برای نظام بین‌المللی چه خواهد بود؟ یکی از دلایل عمده افزایش تنش‌ها و درگیری‌های جهانی در سال‌های اخیر، شکاف رو به گسترش میان نهاد‌های بین‌المللی ایجادشده پس از جنگ جهانی دوم و واقعیت‌های ژئوپلیتیکی معاصر است. قدرت‌هایی همچون چین، هند، برزیل، ترکیه، کشور‌های حوزه خلیج فارس و سایر بازیگران منطقه‌ای، در این ساختار‌های حکمرانی جهانی نمایندگی کافی ندارند. هم‌زمان، تلاش‌ها برای اصلاح این نهاد‌ها و تطبیق دادن آنها با توازن قدرت کنونی تقریباً متوقف شده و به بن‌بست رسیده است.

خواسته یا ناخواسته، اقدام ترامپ در فاصله گرفتن از دموکراسی‌های لیبرال غربی می‌تواند به‌طور ناگهانی فرآیندی را شتاب بخشد که مدت‌ها با تأخیر مواجه شده بود: بازتنظیم نظم بین‌المللی به گونه‌ای که توزیع واقعی قدرت در جهان امروز را منعکس کند. دموکراسی‌های اروپایی که وزن اقتصادی‌شان نسبت به قدرت‌های دیگر به‌شدت کاهش یافته و همچنان در تأمین امنیت خود ناتوان‌اند، سال‌ها با پشتوانه تعهد آمریکا به همبستگی دموکراتیک از آسیب‌پذیری‌هایشان مصون مانده بودند؛ اما اکنون، با خطر کاهش جایگاه خود در سلسله‌مراتب جهانی مواجه‌اند و ممکن است ناگزیر شوند در برابر خواسته‌های بازیگران قدرتمندتر سر فرود آورند.

کشور‌های غیردموکراتیک که پیشتر تحت نظمی مهار شده بودند که ذاتاً به دموکراسی‌های لیبرال غربی برتری می‌بخشید، اکنون به طور فزاینده‌ای در عرصه‌های منطقه‌ای و جهانی قدرت کسب کرده‌اند. به‌طور تناقض‌آمیزی، این تغییر ممکن است به کاهش برخی از تنش‌ها و درگیری‌هایی بینجامد که در چارچوب نظم قدیمی غیرقابل حل به نظر می‌رسیدند؛ اما اگر گمان کنیم که حکومت‌های استبدادی به یک توازن قدرت جدید رضایت خواهند داد، بی‌شک دچار توهم شده‌ایم. این دو دسته رژیم یعنی دموکراتیک و استبدادی تنها نظام‌های سیاسی متفاوتی نیستند؛ بلکه دو سیستم کاملاً متضادند که در نبردی دائمی برای بقا و برتری قرار دارند. هر پیروزی برای یکی به معنای شکست دیگری است. پرسش سرنوشت‌ساز برای آینده نظم جهانی این است که ایالات متحده در نهایت کدام سمت این شکاف را انتخاب خواهد کرد.


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط