دوشنبه 02 اردیبهشت 1404 - 22:47

کد خبر 878104

دوشنبه 02 اردیبهشت 1404 - 14:55:00


کارگردان سریال «آبان»: شبیه‌ شدن این سریال به آثار دیگر اهمیت ندارد!


فرهیختگان/ شبکه‌ نمایش خانگی هر چند ماه یک‌بار با سریالی تازه خودش را به‌روز می‌کند؛ سریال‌هایی که گاه با استقبال پرشور مخاطبان همراه می‌شوند و گاهی هم، سیلی از نقدها و نظرها را به سوی خود جلب می‌کنند. این بار نوبت به پلتفرم پرحاشیه و پرسروصدای «شیدا» رسید که نخستین گامش را با سریالی به نام «آبان» بردارد.
بازتاب‌ها و حاشیه‌هایی که این سریال داشت، ما را بر آن داشت تا با رضا دادویی، کارگردان سریال «آبان»، به گفت‌وگو بنشینیم. در این گفت‌وگو، از نقدهایی که به قصه و شخصیت‌پردازی‌ها وارد شده بود صحبت شد و او از پیوند داستانش با واقعیت‌های اجتماعی و تحلیل‌های روان‌شناختی رفتار شخصیت‌ها نیز نکاتی را مطرح کرد و بر اهمیت شناخت علمی در تحلیل کنش‌های انسانی تأکید داشت.

یکی از پربحث‌ترین سریال‌های کنونی شبکه نمایش خانگی، سریال «آبان» است. ایده اولیه سریال از کجا شکل گرفت؟ پیشنهاد خودتان بود یا ساخت آن به شما پیشنهاد شد؟
ساخت سریال به من پیشنهاد شد. من در آن زمان روی سریال دیگری برای یک سکوی دیگر نمایش خانگی کار می‌کردم. اما در مورد سریال «آبان»، ابتدا به‌عنوان مجری طرح حضور داشتم و حدود یکی‌دو ماه نیز با هم کار را پیش بردیم؛ اما شرایطی پیش آمد و تغییراتی رخ داد که تهیه‌کننده لطف کردند و کارگردانی را به من پیشنهاد دادند. به این ترتیب، من در تمام طول فرایند نگارش به‌طور کامل حضور داشتم. فرایند نگارش «آبان» کاری گروهی بود که توسط چهار یا پنج نفر انجام می‌شد. درباره تک‌تک سکانس‌ها و پلان‌ها طراحی و بحث صورت می‌گرفت. طراحی شخصیت از منظر اسطوره‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و حتی مباحث حقوقی و فلسفی انجام می‌شد و سپس نویسندگان آن را دراماتیزه می‌کردند و به شکل نهایی متن می‌رسیدند. فرایند تقریباً به این شکل پیش رفت.

ساخت آن سریالی که قرار بود از یک سکوی دیگر پخش کنید، در چه وضعیتی است؟
ساخت آن فعلاً به بعد از «آبان» موکول شده تا مراحل پس‌تولید این سریال تمام شود و من فرصت کنم فیلمنامه آن را که خودم نوشته‌ام، تکمیل یا بازبینی کنم. ان‌شاءالله اگر شرایط فراهم باشد، امسال ساخت آن را شروع می‌کنیم.

آن پروژه هم با سکوی «شیدا» خواهد بود یا با همان سکوی دیگری که پیش‌تر گفتید؟
کار را با سکوی دیگری شروع کردیم، ولی هنوز تصمیم قطعی نگرفته‌ام. فعلاً منتظرم؛ چون فیلمنامه اولویت اول من است و به نظرم پایه اصلی هر اثر دراماتیک، فیلمنامه یا نمایشنامه است. بنابراین منتظرم تا خیالم از فیلمنامه آسوده شود و پس از اطمینان، ان‌شاءالله وارد مراحل تولید شویم.

با توجه به اینکه از اول در روند نگارش حضور داشتید، چقدر از چیزی که الان در سریال می‌بینیم، دقیقاً همان چیزی است که خودتان می‌خواستید؟ چقدر نتیجه کار گروهی بود؟ معمولاً راحت به توافق می‌رسیدید یا اختلاف‌نظر هم پیش می‌آمد؟
یکی از نکات مهم در فرایند نگارش «آبان» کار گروهی و طراحی فیلمنامه به‌شکل اتاق فکر بود؛ شیوه‌ای که در دنیا بسیار رایج است اما در ایران کمتر به آن پرداخته شده. در این روش، گرچه ممکن است برای یکدست‌شدن متن، یک نفر نقش پررنگ‌تری داشته باشد، اما تشکیل اتاق فکر ضروری است. نوشتن فیلمنامه‌ای منسجم، به‌ویژه برای سریالی چندقسمتی با ارجاعات درون‌متنی و فرامتنی دقیق، نیازمند تسلط بالایی است. ممکن است افرادی باشند که این توانایی را به‌تنهایی داشته باشند، اما تجربه جهانی در سریال‌های شبکه نمایش خانگی مانند نتفلیکس و HBO نشان می‌دهد که کار گروهی معمولاً به نتایج بهتری می‌انجامد. در «آبان» نیز چنین بود؛ گاهی ایده‌هایی مطرح می‌شد که شاید از نظر یکی از اعضای گروه چندان مطلوب نبود، اما در نهایت، همواره پس از بحث و تبادل نظر، به اجماع می‌رسیدیم و متن نهایی توسط نویسنده تدوین می‌شد.

با توجه به گفته شما مبنی بر اینکه ابعاد مختلف روان‌شناسی و جامعه‌شناسی در «آبان» دخیل بود، تیم سازنده سریال، فارغ از متن و داستان، چگونه شکل گرفت و این فرایند برای شما چگونه پیش رفت؟
با اینکه از قبل با فضای تولید آشنا بودم، اما از همان ابتدا می‌دانستیم که «آبان» سریال ساده‌ای نیست و دشواری‌های خاص خود را دارد. به همین دلیل، با دقت فراوان در انتخاب عوامل و بازیگران عمل کردیم. به نظر من، تنها راه عبور موفقیت‌آمیز از این مسیر، همکاری با افراد حرفه‌ای بود. اگرچه سریال به نام من ثبت شده، اما نتیجه تلاش گروهی گسترده‌ای از عوامل مختلف از تهیه‌کننده تا طراحان صحنه و لباس، گروه گریم، بازیگران و سایر بخش‌هاست. در ادامه باید گفت که ماهیت سریال‌سازی با سینما متفاوت است. در سینما، گاهی اثر می‌تواند بازتاب تجربه فردی کارگردان باشد؛ اما در سریال‌سازی، موفقیت فقط از دل همکاری و هم‌اندیشی گروهی بیرون می‌آید. خوشبختانه در «آبان» این هم‌فکری به خوبی شکل گرفت و باعث شد امروز شاهد استقبال گسترده مخاطبان در سراسر جهان باشیم.

در ارزیابی کیفیت ساخت سریال «آبان»، نقش عوامل فنی و هنری را چگونه می‌بینید؟
متأسفانه در نقد سریال‌ها معمولاً تمرکز تنها بر متن است، درحالی‌که یک سریال مجموعه هماهنگ متن، کارگردانی، فیلم‌برداری، طراحی صحنه، لباس و سایر عناصر فنی است. ما در «آبان» با دقت به تمام جزئیات پرداختیم و هیچ سکانسی بدون دلیل فیلم‌برداری نشد. برای مثال، فضای آشپزخانه خانه شخصیت‌ها در سه موقعیت مختلف، با نورپردازی و میزانسن متفاوت طراحی شد تا با حس هر صحنه همخوانی داشته باشد. معتقدم عوامل فنی نقش مستقیمی بر دریافت ناخودآگاه مخاطب دارند؛ حتی اگر تماشاگر عام دلیل این حس را نداند، کیفیت اجرا روی او اثر می‌گذارد.

به نظر شما تعامل متن و اجرای فنی در موفقیت یک سریال چه جایگاهی دارد؟
به باور من، متن و اجرای فنی در یک سریال رابطه متقابل و تعیین‌کننده‌ای دارند. یک ساختار اجرایی ضعیف می‌تواند حتی بهترین فیلمنامه را از بین ببرد و تأثیر آن را خنثی کند. در مقابل، یک اجرای قوی می‌تواند نقاط قوت یک متن خوب را برجسته‌تر سازد و به اثرگذاری بیشتر آن کمک کند. این تأثیرگذاری گاه به‌شکلی ناخودآگاه بر مخاطب اعمال می‌شود؛ یعنی حتی اگر تماشاگر نتواند دلایل فنی این حس را به‌روشنی بیان کند، کیفیت کار را از طریق تجربه حسی خود درک می‌کند. در مجموع، موفقیت یک سریال تنها حاصل یک فیلمنامه خوب یا صرفاً کارگردانی دقیق نیست؛ بلکه نتیجه هماهنگی تمام اجزای متن، تصویر، صحنه‌آرایی، نورپردازی، بازیگری و سایر عناصر اجرایی است. بدون این هماهنگی، حتی قوی‌ترین متن‌ها نیز نمی‌توانند تأثیر مطلوب خود را بر مخاطب بگذارند.

چه ویژگی خاصی در سریال «آبان» شما را به کارگردانی این پروژه علاقه‌مند کرد؟
مهم‌ترین دلیلی که «آبان» را به‌عنوان پروژه‌ای انتخاب کردم -زیرا واقعاً تعداد پروژه‌هایی که در طول عمر حرفه‌ای خود کار می‌کنیم، آن‌قدر زیاد نخواهد بود که در میان یکدیگر گم شوند و بی‌شک این آثار باقی می‌مانند و «آبان» همیشه با من خواهد بود- این بود که «آبان»، قصه زنِ امروز است؛ یعنی زنی که در سده جدید در حال بروز و ظهور است و می‌توان درباره تفاوت‌هایش صحبت کرد. زنی که متعلق به امروز است، از دیروز نیامده و فردا نیز شاید شکل دیگری داشته باشد؛ اما تلاش می‌کند جایگاه خود را در جامعه‌ای بیابد که در برهه‌ای از گذار از سنت به مدرنیته قرار دارد. این زن نیز می‌کوشد خود را در این فضا و اتمسفرِ حاصل از این تحول، نشان دهد و هویت خویش را پیدا کند. این به نظر من جذاب‌ترین بخش آن بود و من بسیار علاقه‌مند بودم که اساساً زنانِ جامعه را روایت کنم. اکنون تعداد بانوان تحصیل‌کرده و فارغ‌التحصیل دانشگاهی کم نیست و جمعیت قابل‌توجهی را شامل می‌شوند. برای من بسیار خوشایند بود که قصه‌ای را تعریف کنیم که امروز، مسئله انسان‌های این جامعه است.

اگر داستان از منظر شخصیت‌های مرد روایت می‌شد، آیا همان تأثیرگذاری امروز را داشت؟
به نظر من خیر. اگر روایت از زاویه دید مردانی مانند فریبرز، امیر یا دیگر شخصیت‌های مرد قصه پیش می‌رفت، اتفاق تازه‌ای متناسب با فضای امروز رقم نمی‌خورد. آنچه «آبان» را متمایز کرد، روایت تلاش‌های یک زن نخبه در مواجهه با شرایط پیچیده اقتصادی و اجتماعی بود؛ و همین انتخاب، به داستان وزن و تازگی بخشید.

شما «آبان» را چگونه توصیف می‌کنید؟
اصولاً انسان‌ها تک‌بعدی نیستند. یعنی یک فرد می‌تواند قدرتمند باشد، اما در عین حال، در برخی جنبه‌ها بسیار شکننده. ممکن است فردی بسیار ضعیف، خجالتی و معصوم به نظر برسد، اما در موقعیت‌هایی روحیه‌ای از خود بروز دهد که ما هرگز تصور نمی‌کردیم. به نظر من، این وجوه شخصیتی انسان‌ها – همان‌طور که در علم روان‌شناسی نیز مطرح است – ترکیب و آمیزه‌ای از یکدیگرند. یعنی ما نمی‌توانیم خود را صرفاً یک انسان عاشق‌پیشه، یا قدرتمند، یا نخبه، یا ترسو بدانیم؛ اصلاً این‌گونه نیست. هرکدام از ما به‌عنوان یک انسان، به‌عنوان یک شخصیت، محصول ترکیبی از همه این ویژگی‌ها هستیم. آبان زنی نخبه، باهوش و عاشق‌پیشه است که مانند همه انسان‌های روی کره زمین، اشتباه‌های بسیاری نیز مرتکب می‌شود؛ و اصولاً شخصیت دراماتیک، شخصیتی است که علی‌رغم ویژه و خاص بودن، دچار اشتباه می‌شود.

برخی داستان شما در آبان را «عجیب» توصیف کرده‌اند. یعنی از نظرشان درام باورپذیری ساخته نشده است. نظر شما در این‌باره چیست؟
درام ذاتاً به موضوعات خاص و عجیب می‌پردازد. اگر نگاهی به آثار کلاسیک بیندازیم، می‌بینیم که عجیب بودن همیشه بخشی از درام بوده است. مثلاً در نمایشنامه «ادیپ شهریار» سوفوکل، پسری ناخواسته پدرش را می‌کشد و با مادرش ازدواج می‌کند؛ داستانی که هنوز هم پس از قرن‌ها تدریس می‌شود. یا در «هملت»، ماجرای خیانت مادر و عموی شاهزاده برای تصاحب قدرت روایت می‌شود. این اتفاقات شاید در دنیای واقعی نادر باشند، اما درام بر همین موقعیت‌های خاص و تکان‌دهنده استوار است. در داستان من هم، فردی مثل فریبرز ثابت، که خود را در جایگاهی خداگونه می‌بیند، تصمیم می‌گیرد جانشینی برای برادرش انتخاب کند. بله، موقعیتی خاص است، اما چنین خاص بودن‌هایی جوهره درام را می‌سازند.

شاید جنبه‌هایی از داستان که به نظر خاص یا عجیب آمده، به اندازه کافی پرداخته نشده و برای مخاطب جا نیفتاده است؟
نمی‌توان تنها از یک منظر به ماجرا نگاه کرد. در درام، نویسنده یک فرض اولیه را مطرح می‌کند و از مخاطب می‌خواهد آن را بپذیرد. در نمایشنامه «ادیپ شهریار» سوفوکل، در همان یکی دو صفحه نخست این فرض ارائه می‌شود: پسری که پدرش را کشته و با مادرش ازدواج کرده است. یا در «هملت»، روح پدر در آغاز نمایش ظاهر می‌شود و حقیقتی عجیب را فاش می‌کند. در «آبان» نیز همین روش دنبال شده است: قصه یک بستر اولیه دارد و داستان درباره تأثیر آن تصمیم اولیه بر زندگی دیگران روایت می‌شود. پذیرش این بستر برای درک روند داستان ضروری است.

پس مخاطب باید از ابتدا فرض اولیه را بپذیرد؟
بله، قطعاً. اگر مخاطب فرض اولیه را نپذیرد، ادامه داستان برایش منطقی نخواهد بود. این مسئله فقط به آثار دراماتیک محدود نمی‌شود؛ در فیلم‌های علمی-تخیلی هم همین قاعده وجود دارد. وقتی فیلمی روایت می‌کند که انسان‌ها بر ماه یا مریخ زندگی می‌کنند یا سفری در زمان انجام می‌شود، از مخاطب می‌خواهد که این فرض را بپذیرد. اگر تماشاگر از ابتدا انکار کند که چنین چیزی ممکن نیست، کل داستان برایش بی‌معنا خواهد شد. در درام هم اگر فرض اولیه پذیرفته نشود، ذهن مخاطب همواره با تردید و انکار پیش می‌رود و اجازه نمی‌دهد روایت شکل بگیرد.

در سریال «آبان»، با مجموعه‌ای از بازیگران شناخته‌شده همکاری کرده‌اید. این تجربه چگونه بود و استقبال بازیگران از پروژه چگونه شکل گرفت؟
تجربۀ همکاری با این گروه عجیب نبود، چون همۀ بازیگران حرفه‌ای هستند و اگر از قصه یا تیم سازنده اطمینان نداشتند، همکاری نمی‌کردند. اعتماد متقابلی بین ما وجود داشت و کار همدلانه پیش رفت. بسیاری از سکانس‌ها حاصل گفت‌وگو‌های طولانی و همفکری سر صحنه بود. دیدگاه بازیگران شنیده می‌شد و گاهی تغییرات کوچکی در متن اعمال می‌شد تا لحظات دقیق‌تر شکل بگیرد.

انتخاب ترکیبی از سوپراستار‌ها و بازیگران کمترشناخته‌شده در «آبان» چه دلیلی داشت؟
این ترکیب، کاملاً آگاهانه انتخاب شد. قصۀ «آبان» ظرافتی می‌طلبید که اگر تنها از چهره‌های شناخته‌شده استفاده می‌کردیم، امکان داشت باورپذیری داستان لطمه بخورد. هدف این بود که مخاطب هنگام دیدن امیرمحسن و آبان، به‌یاد نقش‌های قبلی بازیگران نیفتد و بتواند آن‌ها را به‌عنوان شخصیت‌هایی واقعی از دل جامعه بپذیرد؛ افرادی که می‌توانند هر روز در خیابان‌های شهر دیده شوند، نه صرفاً چهره‌های مشهور. از یک‌سو بازیگران بسیار مطرح و حرفه‌ای مثل شهاب حسینی و امین حیایی در سریال حضور داشتند که وزن و کیفیت کار را بالا می‌بردند و از سوی دیگر، بازیگرانی که شاید کمتر دیده شده بودند، اما توانایی‌های بسیار بالایی داشتند. این ترکیب باعث شد تازگی و بکر بودن کاراکتر‌ها حفظ شود و مخاطب بهتر بتواند با قصه و شخصیت‌ها همراه شود. این رویکرد، به باور من تأثیر مثبتی بر ذهنیت و ارتباط احساسی مخاطب داشت.
بازیگر خوب فقط مجری دستورات کارگردان نیست، بلکه اندیشه‌ای برای نقش دارد. بازیگری که صرفاً دستورات را اجرا کند، بیشتر اپراتور است تا خالق. وقتی بازیگر نقش را با فکر و ایده همراه می‌کند و تعامل سازنده با کارگردان دارد، نتیجه حتماً بهتر خواهد بود. یکی از دلایل اصلی خرسندی من، همکاری با خانم مرزبان در این پروژه بود. خانم مرزبان جزء نخستین بازیگرانی بود که برای این پروژه انتخاب شد. همان‌طور که پیش‌تر عرض کردم، دلیل این امر آن بود که نمی‌خواستیم پیشینۀ ذهنی مخاطب دربارۀ کاراکتر‌های آبان و امیر، تحت تأثیر نقش‌های قبلی بازیگران قرار گیرد. به‌عبارت دیگر، نمی‌خواستیم مخاطب هنگام تماشای ایفای نقش آن‌ها، قادر به ارجاع تصویری و ذهنی به نقش‌های متعدد پیشین این بازیگران باشد. هدف ما دقیقاً این بود که تازگی و بکر بودن کاراکتر‌ها حفظ شود که به نظرم این مهم، محقق شده است. شخصیت آبان در طول داستان مدام دچار تغییرات احساسی است، بنابراین بازیگر باید تسلط بالایی داشته باشد. خانم مرزبان بیش از یک سال درگیر این نقش بود و لحظه‌لحظۀ کار را جدی گرفت.

به صورت کلی، بازی بازیگران سریال آبان قابل قبول بود و نقد‌ها بیشتر به داستان برمی‌گشت تا بازی و میزانسن و...
تمام بازیگرانی که در این کار حضور داشتند، تلاش کردند تا بهترین نقش خود را بازی کنند. رضا اخلاقی‌راد شخصیتی خاص برای نقش سروش خلق کرد که قابل‌توجه بود. میرسعید مولوی هم لحظات بسیار خوبی ارائه کرد. حمید ابراهیمی هم با بازی دقیق خود نقش منصور را پررنگ‌تر از آنچه روی کاغذ بود، ساخت. این نشان می‌دهد که چطور بازیگران خوب می‌توانند سرنوشت یک نقش را تغییر دهند.

منتقدانی مطرح کرده‌اند که مثلث عشق و ازدواج اجباری در «آبان» شبیه فیلم «پیشنهاد بی‌شرمانه»(Indecent Proposal) است. برخی از نسخه‌های ایرانی آن نام برده‌اند و حتی شباهت‌هایی به سریال «شهرزاد» مشاهده کرده‌اند. آیا شما قبول دارید که «آبان» از این آثار وام گرفته است؟
از نظر من، خودِ شباهت‌ها نه نقطه‌ضعف است و نه قوت؛ من اصولاً مشکلی در وجود شباهت نمی‌بینم. درام‌های بزرگ جهان دائماً از یک‌سری ساختار‌های مشترک مثلث عشقی یا تراژدی‌های انسانی بهره می‌برند. به طوری که دیگر قصه‌ نویی نیست، بلکه روایت‌ها از آن متفاوت است. همان‌طور که فیلم «درباره الی» با وجود آنکه فرض اولیه‌اش می‌تواند یادآور «ماجرا»(L’Avventura) باشد، به روایت اصغر فرهادی تبدیل می‌شود. همه ما یک فیل در تاریکی مولانا هستیم که برداشت‌های متفاوتی ارائه می‌کنیم. در «آبان» هم اگرچه ممکن است موقعیت‌های کلی یادآور آثار دیگر باشد، اما آنچه اهمیت دارد نحوه روایت و تمرکز بر تأثیر تصمیمات بر زندگی شخصیت‌هاست. بنابراین، اساساً بحث قصۀ جدید یا شباهت داشتن و نداشتن، به نظر من نه نقطه‌قوت محسوب می‌شود و نه نقطه‌ضعف. یعنی اگر شما توانسته باشید روایت خود را به‌درستی و به‌شیوه‌ای جذاب برای مخاطب ارائه دهید، دیگر هیچ اهمیتی ندارد که آیا به اثر دیگری شباهت دارد یا خیر. بله، تمام مثلث‌های عشقی و سه‌گانه‌ها در جهان به یکدیگر شباهت دارند. چه کسی می‌تواند بگوید ندارند؟ مگر سریال «شهرزاد» به داستان «خسرو و شیرین و فرهاد» شباهت ندارد؟ مگر خود این سریال برگرفته از آن اسطوره‌ها و افسانه‌ها نیست؟ خب، پس می‌توان گفت چون شبیه آن‌هاست، کار نویی نیست؟ خیر. «شهرزاد» روایت خوبی است که در زمان خود، بر بستر تاریخی مشخصی، رویدادی را به‌خوبی نمایش داده و درخشیده است. یا برای مثال، فیلم «پیشنهاد بی‌شرمانه»؛ آیا واقعاً غیر از اینکه مردی به زنی پیشنهادی خاص می‌دهد، شباهت دیگری میان داستان آن فیلم و سریال «آبان» وجود دارد؟ آیا اصلاً روند قصه شباهتی دارد؟ آیا هیچ ارجاع مستقیمی به آن ماجرا وجود دارد؟

آیا این شباهت‌ها نتیجه تأثیر ناخودآگاه این آثار بر شما بوده؟ به عبارتی، آیا «شهرزاد»، «پیشنهاد بی‌شرمانه» یا دیگر فیلم‌ها در ناخودآگاه نویسنده و کارگردان حضور داشته‌اند؟
بدیهی است که هر هنرمندی تحت تأثیر تجربه‌های زیسته‌اش قرار دارد و من هم از هجده‌سالگی با سینما بزرگ شده‌ام. بنابراین ناگزیر برخی الگو‌ها و موقعیت‌ها در ناخودآگاه من نقش بسته‌اند. ولی هرگز مراد من ارجاع مستقیم یا جزءبه‌جزء به آن آثار نبوده است. مهم این است که آیا توانسته‌ایم قصه و شخصیت‌ها را با چشم خودمان روایت کنیم؛ اگر روایت ما جذاب و منسجم باشد، پرسش از «کپی‌برداری» بی‌معنی می‌شود.

فکر می‌کنید مخاطب باید چقدر با آبان همراه شود؟ او که در ابتدا زنی قدرتمند، باهوش و کاریزماتیک به نظر می‌رسد و به‌مرور با تصمیم‌های اشتباهش وجوه آسیب‌پذیر و زمینی‌اش آشکار می‌شود؛ آیا این «سقوط» تدریجی ممکن است تماشاگر – به‌ویژه مخاطب زن – را از او دور کند و نسبت به ادامه داستان بی‌اعتنا سازد؟
من نکتۀ شما را درک می‌کنم، اما آن را این‌گونه تعریف نمی‌کنم. ببینید، مسئله این است که ما اصولاً تمایل داریم قهرمانانمان همواره اعمال قهرمانانه انجام دهند؛ علاقه‌مندیم که آن‌ها را در قامت قهرمانی ببینیم. همۀ انسان‌ها دوست دارند شخصیت‌ها را در جایگاه قهرمان مشاهده کنند. اما یک تصور نادرست وجود دارد و آن این است که قهرمانان حق ندارند اشتباه کنند. چنین چیزی واقعیت ندارد. درحقیقت، همۀ ما انسانیم و اساساً نگاه فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و سنتی ما نیز بر این اصل استوار است. ما همواره می‌گوییم: «انسان جایزالخطاست.» معمولاً دومین جمله‌ای که در گفتار عمومی در کنار این عبارت به کار می‌بریم، همین است. پس چگونه ممکن است انسانی که جایزالخطاست و می‌تواند اشتباه کند، از خطا مبرا باشد؟ آیا باید بگوییم که او یا باید قهرمانی بدون هیچ اشتباهی باشد یا اگر اشتباه کرد، لاجرم در سراشیبی سقوط قرار می‌گیرد؟ نه، این‌گونه نیست.
او یک انسان واقعی است؛ کار‌های بسیار خوبی انجام می‌دهد و بسیار باهوش است، اما قطعاً اشتباه‌هایی نیز مرتکب می‌شود. برای مثال، اگر اکنون از شما بخواهند نام یک انسان نخبه و درجه‌یک در جهان را ببرید، فردی که بسیار باهوش بوده و از توانایی ذهنی خود به‌خوبی استفاده کرده است، یکی از کسانی که ممکن است به ذهن شما خطور کند، انیشتین است، درست است؟ آیا زندگی‌نامۀ انیشتین را خوانده‌اید؟ اشتباه‌های بسیار زیادی داشته است. خب، او اشتباه می‌کند چون انسان است، اما نخبه است زیرا به کشفیات یا اعمالی دست یافته که امثال ما نرسیده‌ایم؛ آن‌قدر از مغزش استفاده کرده که ما نکرده‌ایم. پس نخبه است، ولی اشتباه هم می‌کند.

آیا این بدان معناست دورانی که شخصیت‌ها را کاملاً سفید یا سیاه بررسی می‌کردیم، سپری شده است و این نوع نگاه واقعاً اغراق‌آمیز است؟ شخصیت‌ها همگی تا حدی خاکستری‌‌اند. اما نکته‌ای که وجود داشت این بود که مخاطب در روند داستان دچار سردرگمی می‌شود؛ خود را به‌جای هر یک از شخصیت‌ها قرار می‌دهد و به همۀ آن‌ها حق می‌دهد. گویی حتی به فریبرز حق می‌دهد که بخواهد زورگویی کند، به امیر حق می‌دهد که بخواهد خود را تا این حد تنزل دهد تا دوباره آبان را به‌دست آورد، یا حتی به بابک محمودی (شخصیت با بازی امین حیایی) حق می‌دهد که بخواهد آبان را حذف کند، چون جایگاه او را گرفته است. گویی این تفکر که «این شخصیت واقعاً سیاه است»، هنوز به‌قدر کافی جا نیفتاده است و مخاطب همچنان به او حق می‌دهد.
 بسیار خوشحال می‌شوم وقتی این را از شما می‌شنوم. حتی اگر این موضوع را به‌عنوان نقد بیان کرده باشید، شنیدن چنین مطلبی دربارۀ سریال، واقعاً باعث خوشحالی من است. آرزوی من این است اثری که می‌سازم به‌گونه‌ای باشد که شما نتوانید به‌طور قطعی دربارۀ اینکه چه کسی خوب است و چه کسی بد، قضاوت کنید. این باعث خوشحالی من است که شما امروز من را که اینجا و روی این صندلی در مقابل شما نشسته‌ام، قضاوت می‌کنید، اما نمی‌دانید وقتی من از اینجا خارج می‌شوم، ممکن است چه کار‌هایی انجام دهم. من نیز نمی‌دانم شما ممکن است چه اعمالی انجام دهید. این یعنی ما انسانیم، با حقایق زندگی خودمان. منِ فریبرز ثابت، اگر فکر می‌کردم کاری که انجام می‌دهم اشتباه است، آن را انجام نمی‌دادم. منِ آبان، منِ امیر، منِ بابک محمودی، منِ سروش، منِ هدیه؛ قطعاً با خود فکر می‌کنم کاری که انجام می‌دهم درست است، وگرنه چرا باید آن را انجام دهم؟

حتی در موضوعات بسیار حساس یا به‌اصطلاح خط قرمزی، مانند خیانت یا قتلی که رخ داد؟
اشکالی ندارد. اساساً یک قاتل زنجیره‌ای نیز اگر در لحظۀ ارتکاب عمل تصور کند کاری که انجام می‌دهد نادرست است، دیگر آن را انجام نخواهد داد. مسئله این است که او باور دارد کاری که می‌کند، درست است. می‌دانید، فردی که برای مثال در برابر انبیا و اولیای الهی شمشیر می‌کشد، اگر لحظه‌ای دریابد که کارش نادرست است، آن را انجام نمی‌دهد. فردی که برای مثال در صحرای کربلا در مقابل امام حسین(ع) ایستاده بود، گمان می‌کرد که در حال انجام کار درستی است. می‌دانید، اگر لحظه‌ای با خود می‌اندیشید که این کار، عملی ناپسند و اشتباه است و به‌نوعی عبور از خط قرمز نهایی یک انسان محسوب می‌شود، آن را انجام نمی‌داد. اما او خود گمان می‌کند که کارش درست است.
و ما زمانی می‌توانیم درامِ خوب خلق کنیم که برای همۀ شخصیت‌ها حقِ باور به اعمالشان را قائل شویم. یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های تاریخ ادبیات جهان، «مده‌آ» است که در آن شخصیت اصلی، فرزندان خود را می‌کشد. آیا عملی حساس‌تر و به‌اصطلاح خط قرمز‌تر از این وجود دارد؟ اما اگر «مده‌آ» مدام می‌اندیشید که کارش نادرست است، آن را انجام نمی‌داد. او گمان می‌کند کارش درست است و آن را انجام می‌دهد. حال، اگر عملش نادرست باشد، باید تبعات آن را بپذیرد. آنچه برای ما در درام اهمیت دارد، این است که شخصیت می‌تواند اشتباه کند، اما باید مسئولیت‌پذیر باشد؛ باید آن‌قدر شهامت داشته باشد که اگر اشتباهی مرتکب شد، پای تبعات آن بایستد و تاوانش را بپردازد. همۀ ما در زندگی ناگزیر به پرداخت تاوان اعمالمان هستیم. نمی‌توانیم از قوانین هستی یا کائنات بگریزیم. البته ممکن است فردی که به خدا باور ندارد، این موضوع را به‌گونه‌ای دیگر تعریف کند. من جزء آن دسته نیستم و چنین تعریفی را نیز بلد نیستم. من که فردی خداباور هستم، فرضم بر این است که اساساً مفهوم توبه برای چه وضع شده است؟ برای اینکه منِ انسان می‌توانم اشتباه کنم و سپس بازگردم، به خطای خود پی ببرم و آن را بیان کنم. در غیر این صورت، تمام این مفاهیم بی‌معنا می‌شود. این تصور که افرادی اعمالی انجام دهند و ما در لحظه بگوییم چرا چنین کار ناپسندی، یا به‌قول شما، چنین عمل خط‌قرمزی را مرتکب شده‌اند، نادرست است. اگر آن شخصیت خود می‌اندیشید که کارش تا این حد نادرست است، آن را انجام نمی‌داد.

حالا که صحبت از خیانت شد، در طول سریال «آبان»، یکی از بحث‌برانگیزترین موضوعات، مسئلۀ خیانت امیر بود؛ مسئله‌ای که حتی در فضای مجازی واکنش‌های زیادی برانگیخت. برخی معتقد بودند که چون امیر خیانت کرده، تصمیم آبان برای ترک زندگی مشترک قابل توجیه است. از سوی دیگر، پرداختن پررنگ به این مسئله باعث شد عده‌ای بپرسند که چرا بر این موضوع تا این اندازه تأکید شده است. دوست دارم درباره نگاه شما به این بخش از قصه بیشتر بدانم.
در پاسخ باید بگویم که این مسئله را از دو منظر بررسی کرده‌ایم؛ یکی منظر جامعه‌شناختی و دیگری منظر روان‌شناختی. اول از همه، خیانت امیر در داستان ناگهانی یا بی‌دلیل نیست؛ همان‌طور که در طول سریال هم به‌تدریج مشخص می‌شود، این اتفاق پیشینه و دلایل خاص خود را دارد. بنابراین فقط یک حادثۀ ساده نیست، بلکه پشت آن زمینه‌هایی وجود دارد که به مرور آشکار می‌شود. از منظر جامعه‌شناختی، ما شاهد تغییراتی در رفتار‌های اجتماعی هستیم؛ مسائلی مثل خیانت، امروز بیش از گذشته در جامعه مطرح است. طبیعتاً وقتی چنین پدیده‌ای در جامعه گسترش می‌یابد، یک اثر نمایشی که ادعای واقع‌گرایی دارد، نمی‌تواند به آن بی‌تفاوت باشد. البته تأکید می‌کنم که هدف ما اصلاً تشویق یا توجیه چنین رفتاری نیست؛ بلکه خواستیم آن را به عنوان یکی از بحران‌های امروز به تصویر بکشیم و اجازه دهیم مخاطب خودش قضاوت کند. از منظر روان‌شناختی هم نکته‌ای وجود دارد که شاید کمتر به آن توجه شده باشد. بر اساس مطالعات روانی، وقتی یک فرد دچار بحران عاطفی یا ضربه روحی شدید می‌شود، در بازۀ ۴۸ تا ۷۲ ساعت بعد، احتمال ارتکاب تصمیمات اشتباه یا رفتار‌های غیرمعمول بسیار بالا می‌رود. مواردی مثل خودکشی، رفتار‌های پرخطر یا اشتباه‌های جدی اغلب در همین بازۀ زمانی اتفاق می‌افتد. امیر هم دقیقاً در چنین لحظه‌ای، تحت فشار شدید روحی، تصمیم اشتباهی می‌گیرد و کنترل خود را از دست می‌دهد.
ما در روایت این بخش، سعی کردیم کاملاً جانب احتیاط و احترام را رعایت کنیم؛ یعنی خیانت را به‌عنوان یک خطا و یک اتفاق تلخ نشان دادیم، نه بیشتر. هیچ‌وقت وارد جزئیات عاطفی ماجرا نشدیم و نخواستیم این خطا را تلطیف یا توجیه کنیم. نه احساسات امیر نسبت به بهار، نه روابط بعد از آن، هیچ‌کدام محور قصه ما نبود. تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که این اتفاق، آسیبی جدی به آبان می‌زند و زندگی او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در نهایت باید بگویم که در پرداخت به این موضوع، همیشه سعی کردیم چهارچوب‌های عرفی، اجتماعی و مذهبی جامعه خودمان را در نظر بگیریم و از آن‌ها فراتر نرویم. چون ما هم جزئی از همین جامعه‌ایم و مسئولیت داریم در بازنمایی چنین مسائلی، جانب انصاف، دقت و احترام را رعایت کنیم.

مرز باریکی برای نشان دادن این موضوعات وجود دارد؛ به‌گونه‌ای که از یک سو، قبح‌زدایی و عادی‌سازی صورت نگیرد و از سوی دیگر، فرهنگ‌سازی انجام شود. حرکت روی این مرز، شاید بسیار ظریف و دشوار باشد.
بله، قطعاً چنین مرز باریکی وجود دارد و من هم این را انکار نمی‌کنم. دقیقاً به همین دلیل تأکید دارم که این مسئله در مرحله اجرا، یعنی کارگردانی و فیلمبرداری، خودش را نشان می‌دهد.
ما می‌توانستیم به‌راحتی صحنه‌های بیشتری را به تصویر بکشیم؛ مثلاً دوربین را همراه آبان به داخل خانه ببریم و جزئیاتی از آن اتفاق را به نمایش بگذاریم، اما عمداً این کار را نکردیم. معتقد بودم همین حدی که مخاطب متوجه اصل ماجرا شود، کافی است؛ نیازی نبود بیش از این وارد جزئیات شویم. اما در مورد انتقادی که برخی عزیزان مطرح کردند و من واقعاً از آن متعجب شدم، باید توضیح بدهم. بعضی افراد می‌گویند طرح مسئله خیانت یا پیشنهادی که فریبرز به آبان می‌دهد، ترویج این رفتارهاست. به نظرم کسانی که چنین نقدی می‌کنند، یا انسان‌های بسیار کم‌مطالعه‌ای‌اند یا نگاه عمیقی به ادبیات دینی و اجتماعی ما ندارند. نمی‌خواهم لحن تندی داشته باشم، اما متأسفم که این حرف را باید بزنم. عجیب است که برخی افراد، که اتفاقاً دیدگاه‌های مذهبی دارند، می‌گویند: «این چه پیشنهادی است؟ این وقیحانه است!» از خودم می‌پرسم: آیا شما قرآن نخوانده‌اید؟ در قرآن، قصه‌هایی مانند داستان قوم لوط یا پیشنهاد زلیخا به یوسف(ع) بسیار صریح مطرح شده است. آیا باید به فرزندان و شاگردانمان بگوییم که قرآن نخوانند چون این مسائل در آن آمده؟ قطعاً نه. بنابراین صرفِ طرح یک موضوع به معنای ترویج آن نیست.
برخی هم به ما انتقاد کرده‌اند که چرا در داستان یک مثلث عشقی ایجاد شده؛ چرا فریبرز باید رقیب عشقی امیر باشد. باز هم تأکید می‌کنم، وقتی در خودِ متون مقدس یا ادبیات فاخر فارسی مانند مثنوی معنوی، چنین داستان‌هایی وجود دارد و هدف از آن‌ها ارائه درس‌های اخلاقی یا مفاهیم عرفانی است، چرا باید نگران باشیم؟ این بستگی به نگاه مخاطب دارد. اگر با سطحی‌نگری به قصه نگاه کنیم، ممکن است هر چیزی را اشتباه برداشت کنیم. اما اگر با نگاهی عمیق‌تر وارد داستان شویم، متوجه می‌شویم که هدف ما اصلاً ترویج یا تحسین این رفتار‌ها نبوده، بلکه صرفاً طرح یک بحران انسانی بوده است.
در مورد نحوه بیان این مسائل هم خیلی دقت کردیم. مثلاً در صحنۀ پیشنهاد فریبرز ثابت به آبان، بار‌ها و بار‌ها با بازیگران درباره تک‌تک واژه‌ها صحبت کردیم تا مطمئن شویم که حتی یک کلمه خارج از عرف یا غیراخلاقی در دیالوگ‌ها به کار نرفته است. هدف ما فقط این بود که یک موقعیت انسانی سنگین را در کمال احترام و وقار نشان دهیم. بنابراین، این تصور که سریال «آبان» ترویج رفتار‌های شرم‌آور است، کاملاً نادرست و بی‌انصافی است. اگر کسی با کمی دقت و شناخت، آثار ادبیات فارسی یا متون مذهبی ما را مطالعه کرده باشد، متوجه می‌شود که حتی داستان‌هایی بسیار سنگین‌تر از آنچه ما روایت کردیم، با هدف عبرت‌آموزی و تفکر طرح شده‌اند.
متأسفانه برخی به‌جای اینکه به گنجینۀ فرهنگی و معنوی خودمان رجوع کنند، سریع ذهنشان به سمت نمونه‌های سطحی‌تر خارجی می‌رود و مقایسه‌های نادرستی می‌کنند. در حالی که ما در خلق این قصه، بیشتر از حکایات عرفانی و داستان‌های سنتی خودمان الهام گرفته‌ایم، نه فیلم‌هایی مانند «پیشنهاد بی‌شرمانه».

در میان نظرات مخاطبان دو نقد دیگر به تکرار دیده می‌شود. اول اینکه برخی معتقدند سریال «آبان» پر از اتفاقات فرعی است؛ به‌طوری که تمرکز بر خط اصلی داستان یعنی ماجرای آبان، ثابت و امیر، گاهی سخت می‌شود. آیا این تعدد رویداد‌ها، باعث پراکندگی قصه نشده است؟ دوم اینکه، عده‌ای در فضای مجازی، شخصیت‌های آبان و ثابت را با الگو‌های داستان‌های عامه‌پسند دهۀ 80 مقایسه کرده‌اند؛ به این ترتیب که دختری زیبا و پسری بسیار ثروتمند در مرکز قصه قرار گرفته‌اند. شما با این نقد‌ها چه برخوردی دارید؟
در مورد فراوانی اتفاقات، باید صادقانه عرض کنم که یکی از موارد بسیار مهم برای ما، احترام به مخاطب و پرهیز از کش‌دادن بی‌دلیلِ قصه بود. داستان سریال «آبان» به‌راحتی می‌توانست با توجه به روندی که معمولاً در تولیدات شبکۀ نمایش خانگی شاهد هستیم، به بیست قسمت افزایش یابد؛ این ظرفیت وجود داشت. اما هدف ما این نبود که مخاطب بخش زیادی از هر قسمت را با اکراه تماشا کند و منتظر بماند تا ببیند در قسمت بعد چه رخ خواهد داد. شاید ریتم تند و اجرای سریع لحظات – یعنی این اصل که اگر صحنه یا نمایی تأثیر مستقیم در پیشبرد قصه ندارد، حذف شود – باعث شده است شما احساس کنید وقایع با سرعت زیادی رخ می‌دهند. دلیل این رویکرد آن بود که می‌خواستیم نشان دهیم اساساً در زندگی نیز همه‌چیز به‌سرعت اتفاق می‌افتد. زندگی وجهی دوگانه دارد؛ گاه احساس می‌کنید همه‌چیز با چه سرعتی در حال گذر است و لحظاتی بعد، حس می‌کنید زمان به‌کندی سپری می‌شود. ما تلاش کردیم این حالت دووجهی را حفظ کنیم. می‌توانستیم قصه را طولانی‌تر کنیم و به خرده‌پیرنگ‌ها بیشتر بپردازیم، اما به نظرم ضرورتی نداشت؛ زیرا این قصه باید در نهایت به وضعیت آبان و تصمیمی که ثابت گرفته است، می‌رسید و پرداختن بیش از حد به سایر خطوط داستانی، می‌توانست تمرکز را از موضوع اصلی منحرف کند. من پیش‌تر تجربۀ ساخت فیلمی را داشته‌ام که در آن به شخصیت‌های متعدد به یک اندازه بها داده بودم و دیگر آن تجربه را تکرار نخواهم کرد. به باور من، این روشی شکست‌خورده است، زیرا مخاطب ترجیح می‌دهد با یک یا دو شخصیت اصلی همراه شود و سایر شخصیت‌ها را در کنار آن‌ها دنبال کند. حال، پرسش دوم چه بود؟

در برخی نقد‌ها به این نکته اشاره شده که قصه «آبان» در بعضی بخش‌ها ممکن است با واقعیت‌های اجتماعی همخوانی نداشته باشد یا مخاطب را از لحاظ منطق داستانی قانع نکند. به خصوص دربارۀ علاقه آبان به فریبرز ثابت، سؤال‌هایی مطرح شده است؛ اینکه چگونه ممکن است آبان با وجود شرایط خاصی که دارد، به چنین شخصیتی نزدیک شود یا پاسخ مثبت بدهد. حتی در این باره گفته شد که سریال آبان وام گرفته از رمان‌های زرد است، نظرتان در این باره چیست؟
از یک سو متأسفم که چنین برداشتی به وجود آمده است، اما از سوی دیگر خوشحالم زیرا این نشان می‌دهد قصه‌ای که تعریف کرده‌ایم، بی‌ارتباط با واقعیت‌های اجتماعی نیست. تأسف من از این بابت است که بسیاری از افراد با ارسال پیام‌های صوتی و مکتوب در پیام‌رسان‌ها به من گفته‌اند که داستان «آبان»، بازتاب زندگی شخصی خودشان است. جالب‌تر آنکه یک بار آقایی به من گفت: «آبان، داستان زندگی من است» و این بسیار تلخ بود، زیرا تلخ است که عده‌ای خودشان را در شخصیت آبان ببینند یا حس کنند که اتفاقات مشابهی برای آن‌ها نیز رخ داده است. از سوی دیگر، خوشحالم که داستان ما، صرفاً ساخته و پرداخته‌ ذهن چند نفر نبوده و ریشه‌هایی در تجربه‌های واقعی دارد. در پاسخ به این پرسش که چرا آبان به فردی مانند فریبرز ثابت علاقه‌مند می‌شود، باید بگویم که تا این بخش از داستان، هنوز علاقه‌ای به معنای واقعی شکل نگرفته است. صرفاً پیشنهادی از سوی ثابت مطرح شده که آبان آن را رد نکرده است. او همچنان به ثابت به چشم همراهی در تنهایی نگاه می‌کند، بدون اینکه تصمیم یا برنامه مشخصی در این زمینه داشته باشد. اگرچه در روابط آن‌ها رگه‌هایی از احساسات عاشقانه به چشم می‌خورد – که انکار نمی‌کنم – اما هنوز به مرحله ابراز علاقه‌ عمیق و متقابل نرسیده‌ایم.
واقعیت این است که باید بپذیریم، وقتی فردی برای به دست آوردن کسی همه چیز را به کار می‌گیرد، امکانات و حمایت بی‌دریغ فراهم می‌کند و رفتار محترمانه‌ای دارد، طبیعی است که تأثیری بر احساسات طرف مقابل بگذارد. به عنوان مثال، یکی از افراد به من گفت: «اگر شما جای آبان بودید، به چنین فردی جواب منفی می‌دادید؟» این سؤال مهمی است؛ واقعاً چه تعداد از ما در چنین موقعیتی پاسخ منفی می‌دهیم؟ نکتۀ دیگری که می‌خواهم مطرح کنم، مربوط به بحث روان‌شناسی است. مفهومی به نام «سندرم استکهلم» وجود دارد؛ وضعیتی که در آن فرد گروگان به گروگان‌گیر خود علاقه‌مند می‌شود. این یک حقیقت علمی است، نه برداشت شخصی من. اگر این مفهوم را مطالعه کنید، متوجه می‌شوید که این رفتار در انسان‌ها قابل درک است. در چنین شرایطی، ممکن است گروگان تا جایی به گروگان‌گیر خود وابسته شود که حتی در برابر نیرو‌های نجات‌دهنده از او حمایت کند. در داستان «آبان» هم می‌بینیم که فریبرز ثابت هیچ‌گاه بی‌احترامی به آبان نمی‌کند و همۀ امکانات را در اختیارش می‌گذارد. حتی زمانی که آبان مجبور می‌شود در خانه او زندگی کند، با نهایت احترام با او برخورد می‌کند. در صحنه‌ای که آبان با بهار صحبت می‌کند، می‌گوید: «اصلاً نمی‌دانم این مرد چه در سر دارد. او حتی از چند متری اتاق من عبور نمی‌کند.» این جملات به‌وضوح نشان می‌دهد فریبرز با وجود قدرت و فرصت‌هایی که دارد، حد و مرزی برای خودش قائل است.
در ادامه باید به این نکته هم توجه کنیم، آیا آبان تمام تلاش خود را برای حفظ زندگی‌اش نکرد؟ آیا حقی در تعیین سرنوشتش ندارد؟ در این مرحله از زندگی، دیگر چه کار دیگری می‌توانست انجام دهد که نکرده باشد؟ وقتی می‌گویم آبان نمایندۀ زن امروز است، یعنی زنی که دیگر قرار نیست مانند نسل‌های گذشته با هر شرایطی بسازد. او می‌خواهد حق خود را بگیرد و اگر چیزی عمیقاً آزارش می‌دهد، تصمیم به تغییر بگیرد.
این تصور که افراد، به‌خصوص زنان، باید به هر قیمتی در یک زندگی پرآسیب بمانند، تصور درستی نیست. اگر زندگی مشترک دچار بحران شود و ادامۀ آن ممکن نباشد، راهکار شرعی و انسانی طلاق پیش‌بینی شده است. در دین اسلام هم طلاق به عنوان امری ناپسند (مکروه) معرفی شده، اما پذیرفته شده است تا از آسیب‌های بزرگ‌تر جلوگیری شود. در صحنۀ مربوط به جدایی آبان و امیر، سعی کردیم این تلخی را نشان دهیم و تأکید کنیم که طلاق، اگرچه خوشایند نیست، اما گاهی چاره‌ای جز آن وجود ندارد. در نهایت، جان انسان ارزشمندتر از آن است که به خاطر یک رابطۀ ناموفق قربانی شود؛ و این موضوعی است که هم علم و هم دین بر آن تأکید دارند.

در قسمت‌های اخیر سریال، صحنۀ صبحانه‌ای وجود داشت که اگرچه در نسخه‌ پخش‌شده حذف شده بود، اما انتشار آن در فضای مجازی واکنش‌هایی به همراه داشت. فارغ از آن صحنه، آیا در روند تولید، صحنه‌های دیگری هم وجود داشت که ناگزیر به حذف یا ممیزی آن شدید؟
بله، متأسفانه چنین اتفاقی افتاد. برخی عزیزان با نیت خیر اما نگاهی شخصی، گاهی تصمیم‌هایی می‌گیرند که به نظر من درست نیست. یک‌بار به دوستانی که این نوع پرسش را مطرح کرده بودند، گفتم تنها کسی می‌تواند چنین حرفی بزند که انگار در غار زندگی می‌کند! آیا واقعاً ممکن است بانویی در جامعۀ ما، چه در ایران و چه در کشور‌های دیگر، وارد اجتماع شود و دست‌کم یکبار متلکی نشنیده باشد؟ اگر چنین فضایی وجود دارد، خوش به حالشان، ولی واقعیت این است که این اتفاقات در جامعه رخ می‌دهد، حتی در کشور‌هایی مثل هند، پاکستان یا در غرب. البته مردم ما فرهنگی‌تر و آداب‌دان‌ترند، اما این خطا‌ها وجود دارند. در نتیجه، طرح چنین پرسشی که چرا اصلاً چنین پیشنهادی (در سریال) داده می‌شود، اساساً چندان جدی نیست. چنین تجربه‌هایی واقعی است و نمی‌توان آن را نادیده گرفت. اگر دوست داشته باشید، می‌توانم چندین پرونده واقعی در این خصوص مثال بزنم.

در واقع شما معتقدید نقد‌ها یا حذف‌هایی که بر اساس نگاه سلیقه‌ای انجام می‌شود، آسیب‌زننده است؟
دقیقاً همین‌طور است. اینکه تصور کنیم شخصیت‌هایی مثل ثابت و آبان نباید به هم نزدیک شوند یا احساساتی میانشان شکل بگیرد، ناشی از یک نگاه بسیار شخصی و محدود است. حتی بعضی از کسانی که نقد‌های پربازدید می‌نویسند، در نقدشان گفته‌اند که این سریال «بدترین، زشت‌ترین، بی‌حیاترین» سریال تاریخ ایران است. در پاسخ گفتم اگر چنین دیدگاهی داشته باشیم، پس باید تمام قصه‌های عرفانی، مذهبی و حتی متون مقدس را نیز زیر سؤال ببریم. تجربه‌های انسانی گسترده و متنوع است؛ نمی‌شود هر چه را که خود تجربه نکرده‌ایم، انکار کنیم. به نظر من، سکوت در برابر مشکلات جامعه، باعث نمی‌شود آن مشکلات از بین بروند. بلکه اگر امروز درباره‌شان حرف نزنیم، فردا دیگر قادر به مهارشان نخواهیم بود؛ مثل سیلی که اگر به موقع جلویش گرفته نشود، مهار کردنش غیرممکن می‌شود. من هم که همۀ اتفاقات جهان را تجربه نکرده‌ام. اینکه صرفاً چون تجربه‌ای نداشته‌ام، آن را نفی کنم، اشتباه است.
مثلاً یکی از دوستان خانوادگی ما، که مادری بسیار مهربان و فداکار است، به من گفت: «همه چیز سریال عالی است، فقط یک نقد دارم، چرا آبان به فرزندش توجه کافی ندارد؟» در پاسخ گفتم این نگاه طبیعی است، چون از منظر مادری که تمام زندگی‌اش حول محور فرزند می‌چرخد، به قضیه نگاه می‌کند. اما آیا تمام زنان می‌توانند یا باید همین‌طور باشند؟ آیا زنی که مجبور است صبح زود از خانه خارج شود، تمام روز کار کند و شب به خانه برگردد، به معنای بی‌علاقگی به فرزندش است؟ قطعاً نه. امروز زنان نقش‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پررنگی دارند و حضورشان اتفاقاً باعث بهبود فضا‌های مختلف شده است. اینکه زن امروزی نمی‌تواند یا نمی‌خواهد فقط در نقش یک مادر خانه‌دار باقی بماند، نشانۀ پیشرفت جامعه است، نه ضعف آن. حتی بانویی را می‌شناسم که پزشک است و ناچار است فرزندش را صبح به مهدکودک بسپارد و شب دیرهنگام به خانه ببرد. آیا این نشانه‌ بی‌علاقگی است؟ خیر. او فرزندش را دوست دارد؛ اما شرایط شغلی و زندگی امروزی چنین ایجاب می‌کند.

یکی از بخش‌های مورد توجه سریال، موسیقی و خواننده‌ تیتراژ آن بود. به‌ویژه انتخاب محسن چاوشی که صدایش با فضای سریال هماهنگی زیادی داشت، مورد استقبال قرار گرفت. این انتخاب چگونه صورت گرفت؟ آیا انتخاب آقای چاوشی پیشنهاد شخص شما بود؟ و ایشان با اطلاع از داستان سریال قطعات را ساختند یا خیر؟
بله، بگذارید کمی ریشه‌ای‌تر توضیح دهم؛ یکی از نکاتی که هنوز در میان برخی از دوستان جا نیفتاده، این است که صنعت سریال‌سازی با صنعت سینما تفاوت دارد. اما بعضی‌ها همچنان این دو را یکی می‌بینند. برای توضیح بهتر، وقتی سریال‌های موفق جهانی مثل Peaky Blinders را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم در هر قسمت چهار یا پنج قطعه‌ موسیقی متفاوت پخش می‌شود. یا در True Detective از موسیقی‌های قدیمی به عنوان بخشی از روایت داستان استفاده شده. این یعنی موسیقی و قصه در سریال‌ها به هم پیوند خورده‌اند و این تلفیق بخشی جدایی‌ناپذیر از روایت است. البته من از سریال‌هایی صحبت می‌کنم که در بالاترین سطوح کیفی قرار دارند، نه آثار سطحی یا مصرفی. در نتیجه، از همان ابتدا برای ما مشخص بود که به دنبال ساخت یک تیتراژ صرف نیستیم؛ بلکه نیاز به چند قطعه‌ موسیقی باکلام داشتیم که بتواند فضای احساسی و درونی سریال را همراهی کند. برای این کار با یکی دو خواننده‌ مطرح صحبت شد. اما در نهایت سؤال اصلی این بود؛ چه کسی حس و حالش به قصه‌ ما نزدیک‌تر است؟ و طبیعی بود که انتخاب به سمت محسن چاوشی رفت. محسن عزیز بسیار لطف داشت. از همان ابتدا که در جریان داستان قرار گرفت، روایت کلی سریال برایش توضیح داده شد و با آگاهی کامل از فضای قصه، دو قطعه را آماده کرد. یکی از قطعات، پایه‌ اصلی‌اش پیش‌تر آماده شده بود، اما تغییراتی در آن ایجاد شد تا بیشتر با فضای سریال هماهنگ شود. قطعه‌ دیگر، اساساً به طور ویژه برای همین سریال ساخته شد.

با توجه به اینکه «آبان» اولین سریالی بود که روی پلتفرم «شیدا» پخش شد، انتخاب این پلتفرم می‌توانست اقدامی پرریسک باشد. این تصمیم چگونه گرفته شد و چه ملاحظاتی در انتخاب «شیدا» وجود داشت؟
همان‌طور که گفتید، این انتخاب واقعاً ریسک بالایی داشت. در ابتدا، ما با چند پلتفرم دیگر هم وارد مذاکره شدیم، اما در نهایت «شیدا» به دلایلی انتخاب شد که یکی از اصلی‌ترین آن‌ها نگاه تازه و رویکرد متفاوت تیم مدیریتی این پلتفرم بود. نکته‌ مهم این بود که دست‌اندرکاران «شیدا» دخالت بی‌مورد در روند تولید نداشتند؛ سلیقه‌ خودشان را تحمیل نمی‌کردند و به حریم تخصصی گروه تولید احترام می‌گذاشتند. همین باعث شد یک همکاری سالم و مؤثر شکل بگیرد. در واقع می‌توان گفت که «آبان» و «شیدا» هم‌زمان با هم متولد شدند. این هم‌زمانی البته فشار زیادی روی ما گذاشت. اصولاً وقتی سریالی برای پخش آماده می‌شود، سازندگان انتظار دارند پشتوانه‌ یک پلتفرم معتبر و باسابقه را داشته باشند؛ اما ما این امکان را نداشتیم و همراه با خود پلتفرم در حال شکل‌گیری بودیم. طبیعتاً این وضعیت برای ما استرس‌زا بود و من خودم یکی دو هفته پیش از پخش، فشار روحی زیادی را تحمل می‌کردم. البته اشتباه نکنید؛ قطعاً در این مسیر نواقصی وجود داشت، چون هم ما و هم تیم «شیدا» تجربه‌ اولشان را پشت سر می‌گذاشتند. خوشبختانه، هم سریال «آبان» دیده شد و هم پلتفرم «شیدا» توانست با همین اولین اثرش جایگاهی درخور توجه پیدا کند. 


پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط