یک‌شنبه 01 مهر 1403 - 11:11

کد خبر 176588

جمعه 03 شهریور 1402 - 10:06:00


شاعرانه/ چو شد ساخته کار خود بر نشست


آخرین خبر/ چو شد ساخته کار خود بر نشست
چو گردی به مردی میان را ببست

یکی ترگ رومی به سر بر نهاد
یکی باره زیراندرش همچو باد

بیامد گرازان به درگاه سام
نه آواز داد و نه برگفت نام

به کار آگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان

که آمد فرستاده‌ای کابلی
به نزد سپهبد یل زابلی

ز مهراب گرد آوریده پیام
به نزد سپهبد جهانگیر سام

بیامد بر سام یل پرده‌دار
بگفت و بفرمود تا داد بار

فرود آمد از اسپ سیندخت و رفت
به پیش سپهبد خرامید تفت

زمین را ببوسید و کرد آفرین
ابر شاه و بر پهلوان زمین

نثار و پرستنده و اسپ و پیل
رده بر کشیده ز در تا دو میل

یکایک همه پیش سام آورید
سر پهلوان خیره شد کان بدید

پر اندیشه بنشست برسان مست
بکش کرده دست و سرافگنده پست

که جایی کجا مایه چندین بود
فرستادن زن چه آیین بود

گراین خواسته زو پذیرم همه
ز من گردد آزرده شاه رمه

و گر بازگردانم از پیش زال
برآرد به کردار سیمرغ بال

برآورد سر گفت کاین خواسته
غلامان و پیلان آراسته

برید این به گنجور دستان دهید
به نام مه کابلستان دهید

پری روی سیندخت بر پیش سام
زبان کرد گویا و دل شادکام

چو آن هدیه‌ها را پذیرفته دید
رسیده بهی و بدی رفته دید

سه بت روی با او به یک جا بدند
سمن پیکر و سرو بالا بدند

گرفته یکی جام هر یک به دست
بفرمود کامد به جای نشست

به پیش سپهبد فرو ریختند
همه یک به دیگر برآمیختند

چو با پهلوان کار بر ساختند
ز بیگانه خانه بپرداختند

چنین گفت سیندخت با پهلوان
که با رای تو پیر گردد جوان

بزرگان ز تو دانش آموختند
به تو تیرگیها برافروختند

به مهر تو شد بسته دست بدی
به گرزت گشاده ره ایزدی

گنهکار گر بود مهراب بود
ز خون دلش دیده سیراب بود

سر بیگناهان کابل چه کرد
کجا اندر آورد باید بگرد

همه شهر زنده برای تواند
پرستنده و خاک پای تواند

ازان ترس کو هوش و زور آفرید
درخشنده ناهید و هور آفرید

نیاید چنین کارش از تو پسند
میان را به خون ریختن در مبند

بدو سام یل گفت با من بگوی
ازان کت بپرسم بهانه مجوی

تو مهراب را کهتری گر همال
مر آن دخت او را کجا دید زال

به روی و به موی و به خوی و خرد
به من گوی تا باکی اندر خورد

ز بالا و دیدار و فرهنگ اوی
بران سان که دیدی یکایک بگوی

بدو گفت سیندخت کای پهلوان
سر پهلوانان و پشت گوان

یکی سخت پیمانت خواهم نخست
که لرزان شود زو بر و بوم و رست

که از تو نیاید به جانم گزند
نه آنکس که بر من بود ارجمند

مرا کاخ و ایوان آباد هست
همان گنج و خویشان و بنیاد هست

چو ایمن شوم هر چه گویی بگوی
بگویم بجویم بدین آب روی

نهفته همه گنج کابلستان
بکوشم رسانم به زابلستان



پربیننده ترین


سایر اخبار مرتبط